این داستان درسی برای مسئولان مملکت است که در بسیاری موارد اگر خطایی از مردم سر زد ،باید بدنبال اشکالات خود در سیاست گذاری و اجرا و نظارت باشند.

میگویند،  معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :

چه کسی متوجه نشده است ؟ 

سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....

معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد . 

تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند . 

معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :

پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !

دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟ 

معلم گفت: پسرم مطمئنا" من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم!

دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد . 

نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :

به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب

به دست شما بزنم .

از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !

دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند

!از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .

و اما نتیجه ......

این داستان درسی برای مسئولان مملکت است که در بسیاری موارد اگر خطایی از مردم سر زد ،باید بدنبال اشکالات خود در سیاست گذاری و اجرا و نظارت باشند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
19 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.