شهرداری تهران خوشبختانه خانه را تمیز نگه داشته است ولی با صد تاسف و افسوس، خانه نیما خالی از هر وسیله و ابزاری است که مربوط به نیما است و باعث خجالت و شرمساری است. تا شراگیم زنده است لازم است آقایان صالحین وزرای ارجمند و فرهنگ دوست ارشاد و میراث فرهنگی و شهرداری اقدامی در شان فرهنگ و ادب و میراث معنوی ایران کنند و وسایل و گرامافون ها و یادگاریهای نیما را تهیه و به خانه منتقل کنند و گرنه آیندگان ما را هرگز نخواهند بخشید.
به گزارش جماران؛ حسین میرزائی، دانشیار جامعه شناسی دانشگاه تهران نوشت:
صبح کمی دلم گرفته بود، گفتم نیم ساعتی وقت دارم ، سری به نیما بزنم و رفتم خانه نیما. دم در به استقبالم آمد که ترا من چشم در راهم، شباهنگام،که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی،وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم،ترا من چشم در راهم. ولی من صبح دلم گرفته بود و نیاز داشتم آنجا بروم.وارد حیاط شدم و با پیرمرد چاق سلامتی کردیم و کمی در حیاط ماندیم و وارد خانه شدیم،سیمین و جلال و سهراب را هم آنجا دیدم و چقدر خوشحال شدم، انتظار دیدن سهراب را اصلا نداشتم.
سری هم به اتاقهای اندرونی کشیدیم و شراگیم و مهمتر از همه عالیه خانم را دیدم، همو که همیشه قایمش میکرد، ولی خوب مرا به خانه دعوت کرده بود و خودی شده بودم.نیم ساعتی بودم و دیگر باید میرفتم موقع خداحافظی ناخودآگاه دستم را به شانه پیرمرد زدم و روی شانه اش گذاشتم . با این شعر بدرقه ام کرد که خانه ام ابری است، اما درخیال روزهای روشنم کز دست رفتندم. دیدم عجب،انگار نه انگار که زمستان سی و شش این شعر را سروده ،گویا وصف حال امروز من و ایرانم است.
دوست داشتم به خانه سیمین و جلال هم بروم ولی خب آنها را خانه نیما دیدم و آنجا بودند ، وقت هم نداشتم،گفتم روز دیگه ای حتما به خانه شان خواهم آمد و صفایی خواهیم کرد.
پ ن:شهرداری تهران خوشبختانه خانه را تمیز نگه داشته است ولی با صد تاسف و افسوس، خانه نیما خالی از هر وسیله و ابزاری است که مربوط به نیما است و باعث خجالت و شرمساری است. تا شراگیم زنده است لازم است آقایان صالحین وزرای ارجمند و فرهنگ دوست ارشاد و میراث فرهنگی و شهرداری اقدامی در شان فرهنگ و ادب و میراث معنوی ایران کنند و وسایل و گرامافون ها و یادگاریهای نیما را تهیه و به خانه منتقل کنند و گرنه آیندگان ما را هرگز نخواهند بخشید.
*عبارت در تیتر از جلال آل احمد است