غلامرضا ظریفیان در گفت و گو با جماران مطرح کرد:

فتح المبین من کنار احمد متوسلیان بودم. احمد هم قد بلندی داشت و یک جاهایی هم جدی بود. تیپ حضرت رسول(ص) خودش به اندازه دو لشکر بود. ساعت دو نصف شب به مقر می رسیدیم. مقر هم مجموعه ای از چادر بود. احمد مقر نداشت. باور می کنید که دانه دانه چادرها را کنار می زدیم که ببینیم کجا جا هست؟ احمد چون قد بلندی داشت، گاهی اوقات نصف پای او بیرون از چادر بود. سحر بعد از شب عملیات دستواره راننده بود و احمد نشست و من کنار احمد نشستم. با یک جیپ بدون سقف به سمت دشت عباس رفتیم که ببینیم چه خبر است. هنوز اوضاع به هم ریخته و تا حدی درگیری بود. آن صحنه یادم نمی رود. به محض اینکه متوجه شدند احمد داخل ماشین است، او را از ماشین بیرون می کشیدند و بغل می کردند. اینها بچه های تیپ بودند؟ بچه های تیپ، سرباز و بسیجی بودند. من شمس و مولانا را آنجا برای اولین بار تجربه کردم. می خواهم بگویم آن محبت کارساز است. محمد بروجردی من را گذاشته بود که احمد کار دست خودش ندهد. احمد عاشق فرماندهانش بود. هیچ وقت یادم نمی رود. شب می خواست عملیات شود. محسن رضایی احمد را موظف کرده شرعا حرف های محمد را گوش کند. آخرین جلسه هماهنگی تمام شد... فتح المبین؟ در فتح المبین آخرین جلسه هماهنگی تمام شد و احمد گفت من باید با اینها بروم. بروجردی در آن مقطع به جنوب آمده بود؟ محسن یک سفر به پاوه و یک سفر به مریوان داشت و در کرمانشاه جلسه گذاشت و همه ما را به فتح المبین برد. احمد گفت من باید بروم و محمد گفت بچه ها می روند و تو باید بمانی. التماس کرد و گفت نمی شود. باور می کنید آدم به این رشیدی اشک از چشمانش پایین می آمد و دست محمد را گرفته بود. اگر این محتوا با این نسل امروز ارتباط برقرار کند، چهره خشن و عبوسی که دیگران ساخته اند و بخشی هم خودمان ساخته ایم بهبود پیدا می کند. قرائتی که این نسل از بچه های انقلابی دارد چطور است؟

حجم ویدیو: 12.13M | مدت زمان ویدیو: 00:05:03
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.