ماجرای درگیری لفظی شهید متوسلیان با شهید وزوایی چه بود؟

حرف هایش منطقی بود و به دل همه نشست و آنها را متأثر کرد و نیتش را فهمیدند، آنگاه محسن را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید و...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ساعت چهار عصر بود که با حاجی[1] برای بازدید از نیروهای منطقه دلتا می رفتیم که محسن[2] با نیروهای گردان حبیب[3] از دوکوهه بر می گشتند. حاجی مرا[4] فرستاد تا از محسن بپرسم چرا زودتر از ساعت 6 دارند بر می گردند.

در مقابل سؤال من، محسن گفت: نتیجه ای را که می خواستیم از آموزش امروز گرفتیم و برگشتیم.

توضیح محسن، حاجی را قانع نکرد و به سراغ محسن آمد و گفت: اینکه من از شما خواستم تا ساعت 6 بمانید باید می ماندید و گردان را آماده می کردید. آن وقت روی تپه ای رفت و گفت: حالا که آماده هستید یک خیز پنج ثانیه ای بروید و گردان نتوانست دستور حاجی را درست انجام دهد.

حاجی دلخور شد و گفت: این آموزشی نیست که من می خواستم و آن وقت از محسن خواست خیز برود. محسن ناراحت شد و گفت: نه من این کار را انجام نمی دهم.

حاجی از من خواست تا سلاح محسن را بگیرم. وقتی خواستم سلاحش را بگیرم محسن ناراحت شد و سلاح را نداد.

شهبازی[5] به سراغ محسن رفت تا او را آرام کند که او گفت: من با بچه هایم برای جنگ آمده ام، اخلاق تند این برادر مشکل خود اوست، جنگ که فقط اینجا نیست من بچه هایم را به غرب می برم.

من هم به سراغ حاجی رفتم تا او را آرام کنم. نیم ساعتی با او کلنجار رفتم، می گفت: من با آدم بی نظم میانه ای ندارم... به هر حال آرام شد و با نگرانی پرسید واقعاً آقا محسن از من رنجیده و می خواهد برود غرب؟ و می گفت: آخر مگر من چه کاری کردم؟!

گفتم: هیچی فقط جلوی 400 نفر از نیروهایش، لهش کردی.

صبح که شد، حاجی در میدان صبحگاه دوکوهه همه نیروها را جمع کرد و گفت: برادران عزیزم، اگر قطره خونی از بینی شما بچکد من نه تنها پاسخ پدر و مادرتان را باید بدهم که باید جوابگوی خدا هم باشم که چرا نتوانسته اید وظیفه نظامی خود را درست انجام دهید و دلیل برخورد من با فرمانده شما همین مسأله است که باید در امر آموزش از من نسبت به شما حساس تر باشد.

حرف های منطقی و مسئولیت پذیرانه حاجی، بچه ها را به گریه انداخت. حاجی جلو رفت و محسن را در آغوش گرفت و صورتش را بوسید و گفت: شما و بچه های گردان، امید اسلام هستید و اسلام به شما افتخار می کند.

محسن هم از برخورد فروتنانه حاج احمد متأثر شد و گفت: حاج آقا ما تابعیم و تحت امر شما.[6]

 

 

 

 
  1. شهید احمد متوسلیان، فرمانده لشکر 27 حضرت رسول (ص) که به همراه سید محسن موسوی، کاظم اخوان و تقی رستگار مقدم به دست نیروهای فالانژ اسیر شده و به صهیونیست ها تحویل داده شدند.
  1. شهید محسن وزوایی، فرمانده گردان حبیب بن مظاهر لشکر 27 حضرت رسول (ص) که در دهم اردیبهشت سال 61 در عملیات الی بیت المقدس به درجه رفیع شهادت نایل شد.
  1. از گردان های لشکر 27 حضرت رسول (ص)، این لشکر از نیروهای استان تهران تشکیل شده بود.
  1.  شهید حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس که فرماندهی سپاه محمد رسول الله (ص) تهران را به عهده داشت و در شانزدهم مهر ماه سال 94 در اطراف حلب به شهادت رسید.
  1. محمود شهبازی، جانشین فرمانده تیپ حضرت رسول (ص).
  1.  برگرفته از خاطره شهید همدانی و عباس برقی.

 

دیدگاه تان را بنویسید