در این چارچوب، سکوت نیز معنایی تازه پیدا میکند. سکوت، نه فقدان گفتار، بلکه نوعی گفتوگو است؛ گفتوگویی بیکلام با خود، با دیگری، و با جهان پیرامون. سکوت میتواند احترام باشد، تأمل باشد، اعتراض باشد، یا حتی ترس. و هر یک از اینها، درجهای دارد، شدتی دارد و زمینهای دارد. سکوت، در منطق فازی، یک متغیر است، نه یک صفر.
پایگاه خبری جماران: در جهانی که پر از صداست، گاهی عدالت در سکوتی آرام متولد میشود. در جهانی که پر از قطعیت است، حقیقت در ابهام معنا پیدا میکند. و در جهانی که همه میخواهند حرف بزنند، شاید مهمترین کار، گوش دادن باشد.
عدالت، مفهومی نیست که بتوان آن را در یک جمله تعریف کرد یا در یک قانون خلاصه کرد. عدالت، تجربهای انسانی است؛ چیزی که در رابطهی میان انسانها شکل میگیرد. افلاطون عدالت را هماهنگی میان اجزای «نفس» و اجزای «جامعه» میدانست. در نگاه او، گفتوگو راه رسیدن به این هماهنگی بود. اما گفتوگو در فلسفهی افلاطونی، فقط تبادل کلمات نیست؛ بلکه تمرین اندیشیدن، پرسیدن، و فروتنی در برابر حقیقت است.
با این حال، در دنیای امروز، گفتار همیشه بیطرف نیست. میشل فوکو نشان داد که زبان میتواند ابزار قدرت باشد؛ گفتار میتواند سلطهگر باشد، و سکوت میتواند مقاومت باشد. در این نگاه، عدالت زمانی تهدید میشود که فقط برخی صداها شنیده شوند، و دیگران در سکوت فرو روند؛ نه از رضایت، بلکه از حذف شدن.
اما اگر بخواهیم از «منطق ارسطویی» فاصله بگیریم و با «منطق فازی» به عدالت نگاه کنیم، همه چیز تغییر میکند. در منطق فازی، حقیقت یک نقطه نیست، بلکه یک طیف است. در این منطق، بین ۰ و ۱ بینهایت عدد حقیقی وجود دارد، و هر کدام میتوانند بیانگر «درجهای از صدق» باشند. این نگاه، بهویژه در مسائل انسانی مثل عدالت، اخلاق، احساسات و تصمیمگیریهای پیچیده، بسیار کاربردی و واقعگرایانهتر از منطق دوارزشی است. چیزی بین «کاملاً درست» و «کاملاً نادرست». گفتوگو، در این منطق، نه برای اثبات حقیقت، بلکه برای نزدیک شدن به آن است. عدالت هم، نه یک وضعیت مطلق، بلکه درجهای از همزیستی، همفهمی، و همدردی است.
عدالت در منطق فازی، برخلاف نگاه مطلقگرا، یک وضعیت نسبی و پیوسته است که در طیفی از همزیستی، همفهمی و همدردی معنا پیدا میکند. در این دیدگاه، عدالت نه یک نقطهی ثابت، بلکه فرایندی انسانی و پویاست که بسته به زمینه، تجربه و رابطههای اجتماعی، شدت و شکل متفاوتی دارد. همچنین، عدالت با حقیقت تفاوت دارد: حقیقت به آنچه هست میپردازد، در حالیکه عدالت به آنچه باید باشد نظر دارد. حقیقت توصیفی است و عدالت هنجاری؛ حقیقت را با مشاهده و استدلال میجوییم، اما عدالت را با گفتوگو، همدلی و داوری اخلاقی میسازیم. بنابراین، عدالت بدون درک حقیقت ممکن نیست، اما فراتر از آن میرود تا پاسخ اخلاقی به واقعیتهای اجتماعی باشد.
در این چارچوب، سکوت نیز معنایی تازه پیدا میکند. سکوت، نه فقدان گفتار، بلکه نوعی گفتوگو است؛ گفتوگویی بیکلام با خود، با دیگری، و با جهان پیرامون. سکوت میتواند احترام باشد، تأمل باشد، اعتراض باشد، یا حتی ترس. و هر یک از اینها، درجهای دارد، شدتی دارد و زمینهای دارد. سکوت، در منطق فازی، یک متغیر است، نه یک صفر.
در ایران امروز، با توجه به تنوع فرهنگی، پیچیدگیهای اجتماعی و حساسیتهای سیاسی، گفتوگو را نه بر پایه منطق ارسطوییِ دوگانهی درست و نادرست، بلکه بر اساس منطق فازی باید جست؛ جایی که حقیقتها نسبیاند، تجربهها چندلایهاند، و عدالت در درجهای از همفهمی و همزیستی معنا پیدا میکند. در چنین بستری، گفتوگو باید پذیرای ابهام، تفاوت و سکوت باشد، نه میدان رقابت برای اثبات. با این حال، روح دیالکتیکی نیز در گفتوگو حضور دارد: تضادها، تنشها و ترکیب دیدگاهها میتوانند به زایش معنا و تحول فردی و جمعی منجر شوند. پس گفتوگو در ایران امروز، اگر بخواهد عدالتمحور و انسانی باشد، باید فازی باشد با قلبی دیالکتیکی؛ گفتوگویی که در آن قطعیت جای خود را به پرسش میدهد، و سکوت جای خود را به شنیدن. گفتوگویی که در آن حقیقت نه در پیروزی در بحث، بلکه در نزدیکی به همدیگر جستوجو میشود. گفتوگویی که در آن عدالت، نه در قانون، بلکه در دلها شکل میگیرد.
باید گفتوگوی ملی درباره عدالت را با فروتنی آغاز کنیم و به جای فریاد، به زمزمههای همه اجزای جامعه گوش بسپاریم. بیایید عدالت را نه در پاسخهای نهایی، بلکه در درجهی نزدیکی به حقیقت و همدلی بجوییم.