حجت الاسلام و المسلمین محمدعلی مهدوی راد طی سخنانی با موضوع «مراجعه دردمندانه به قرآن کریم» در دفتر مرحوم آیتالله العظمی یوسف صانعی(ره)، گفت: در جامعه خودمان میبینیم که اگر کسی با شایعه، متهم شد و کسی که خودش تهمت را ایجاد کرده، فریاد بزند و به دروغ خود اعتراف کند هم کسی نمیپذیرد. من اصلاً جامعهشناس نیستم، ولی یکی از اساتید جامعه شناسی میگفت که جامعهشناسان میگویند اگر در محیطی، کسی دروغی بپراکند و شایعهای بیفکند و بعد از چند روز، خودش آن را تکذیب کند، فقط 16 درصد اثر میگذارد؛ یعنی 84 درصد آن دروغ به شخص مورد اتهام میچسبد. در جامعه چهل ساله ما چه انسانهای بزرگ و شریفی بودند که با شایعه، شأنشان شکست و از دست هیچ کس هم کاری بر نیامد.
یک محقق و پژوهشگر قرآن با اشاره به اینکه در جامعه چهل ساله ما چه انسانهای بزرگ و شریفی بودند که با شایعه، شأنشان شکست و از دست هیچ کس هم کاری بر نیامد، گفت: آقای «موسوی گرمارودی» بزرگترین شاعر آئینی ما است که روحانی بوده؛ سالها در زندان به سر برده؛ مترجم قرآن، «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیه» است. در روزهای اول انقلاب، مرحوم آقای صدوقی به ایشان دستور داد که به دفتر بنی صدر برود تا شاید او را کنترل کند و زیر ذرهبین بگیرد. این بنده خدا هنوز هم، در پیشانیاش همکاری با بنی صدر وجود دارد و تا امروز هم از ایشان رفع نشده است.
به گزارش خبرنگار جماران، حجت الاسلام و المسلمین محمدعلی مهدوی راد طی سخنانی با موضوع «مراجعه دردمندانه به قرآن کریم» در دفتر مرحوم آیتالله العظمی یوسف صانعی(ره)، گفت: در جامعه خودمان میبینیم که اگر کسی با شایعه، متهم شد و کسی که خودش تهمت را ایجاد کرده، فریاد بزند و به دروغ خود اعتراف کند هم کسی نمیپذیرد. من اصلاً جامعهشناس نیستم، ولی یکی از اساتید جامعه شناسی میگفت که جامعهشناسان میگویند اگر در محیطی، کسی دروغی بپراکند و شایعهای بیفکند و بعد از چند روز، خودش آن را تکذیب کند، فقط 16 درصد اثر میگذارد؛ یعنی 84 درصد آن دروغ به شخص مورد اتهام میچسبد. در جامعه چهل ساله ما چه انسانهای بزرگ و شریفی بودند که با شایعه، شأنشان شکست و از دست هیچ کس هم کاری بر نیامد.
این محقق و پژوهشگر قرآن افزود: در اینجا مطلبی را از آقای «موسوی گرمارودی» نقل میکنم که چون خودشان هم رضایت دارند، بازگو میکنم. ایشان بزرگترین شاعر آئینی ما است که روحانی بوده؛ سالها در زندان به سر برده؛ مترجم قرآن، «نهج البلاغه» و «صحیفه سجادیه» است. در روزهای اول انقلاب، مرحوم آقای صدوقی به ایشان دستور داد که به دفتر بنی صدر برود تا شاید او را کنترل کند و زیر ذرهبین بگیرد. ایشان در خاطراتش نوشته است که من برای این کار رفتم و بعد از مدتی دیدم نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم؛ لذا نزد آقای صدوقی رفتم و اظهار عجز کردم. آقای صدوقی به من گفت شما نزد امام برو. من هم خدمت امام رفتم و وقتی حرفهایم را زدم، امام فقط یک کلمه گفت موفق باشید. من بر گشتم و باز هم دیدم که توان این کار را ندارم؛ لذا بعد از نزدیک چند ماه دیدم که اصلاً امکان ندارد. این بار هم به احمدآقا گفتم و ایشان اجازه گرفت و من نزد امام رفتم. امام یک جمله فرمود «بعضی دارند جان و خون میدهند». با خود گفتم که امام میخواهد بگوید تو میخواهی آبروی دیگران را بریزی؛ پس، از اینجا برو. بالاخره بعد از مدتی، نزد آقای صدوقی رفتم و ایشان هم پیشنهاد کرد که استعفا دهم. من هم استعفا دادم و جریان تمام شد. این بنده خدا هنوز هم، در پیشانیاش همکاری با بنی صدر وجود دارد و تا امروز هم از ایشان رفع نشده است.
وی افزود: ایشان نوشتهاند و مکتوب است که یک روز، احمدآقا با من تماس گرفت و گفت: امام با شما کار دارد؛ چون به من میفرماید که به این سید علیآقا ظلم شده؛ بگویید بیاید تا من این ظلم را تدارک کنم. همان روزها نیز شخصی به نام «احمدآقا» که نام فامیلش هم «خمینی» بود، میخواست ماشینقراضهای را که داشتم، از من بخرد. روز دوشنبه، ساعت فلان به جماران بیا و در کنار در، منتظر باش که آقا با شما کار دارد. دوشنبه شد و اما خبری نشد. با خود گفتم ایشان هم چیزی گفته و آن را پیگیری کرده. اما هفته بعد، روز دوشنبه، دوباره ایشان با من تماس گرفت و گفت: من احمدم. گفتم آقای احمدآقای خمینی، اگر میخواهی ماشین بخری، بخر و اگر هم قصد خرید نداری، چرا مرا اذیّت میکنی؟ گفت شما چه داری میگویی؟ خرید ماشین چیست؟ من احمد خمینی، پسر حضرت امام هستم. گفتم ببخشید، من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم؟ احمدآقا در ادامه گفت: من قرار شما را فراموش کرده بودم و امام مرا توبیخ کرد. شما جمعه همین هفته پیش رو، ساعت فلان میآیی و به هیچ کس هم خبر نمیدهی.
مهدوی راد به نقل از موسوی گرمارودی گفت: «من هم در روز و ساعت مقرر رفتم. مرا بازرسی نکردند و خدمت آقا رسیدم. ایشان مرا بسیار احترام کرد و مرا تحویل گرفت. من هم دستشان را بوسیدم. به من گفت کاغذ و قلم بردار و چیزی بنویس تا من حاشیهای بر آن بنویسم. من هم شرح ماجرا را نوشتم و به ایشان دادم. امام فرمودند روزی که نزد من آمدی و من گفتم کسانی هستند که خون و جان میدهند، آقای صانعی (مرحوم حاج شیخ حسن) نیز اینجا بود. پس بنویسید که ایشان هم در اینجا حضور داشته است. من میخواستم کاغذ را عوض کنم که امام گفت یک رادّه و خط بکش و در کنارش بنویس؛ لازم نیست کاغذ را عوض کنید. من هم یک خط کشیدم و نوشتم همان طور که استحضار دارید، در آن روز ملاقات هم ایشان تشریف داشتند. امام در زیر این کاغذ نوشتند من شما را میشناسم؛ شما عزیزید و چنانید، و سپس امضا کرد».
وی افزود: به یاد دارم که همان روز ظهر، رادیو این نوشته را خواند؛ شب، تلویزیون آن را اعلام کرد؛ روزنامه «اطلاعات» هم آن را چاپ کرد، ولی هنوز هم این بنده خدا متهم است و شخصیتی در این سطح از سواد، الآن یک بازنشسته وزارت ارشاد است. عالمی جلیل القدر، ایشان را به عمره آورده بود و یکی از انقلابیون کذایی به من گفت: چرا ایشان این ضدانقلاب طرفدار بنی صدر را با خودش به عمره آورده؟ من گفتم: از شما بعید است. اگر به هیچ چیز، فکر نمیکنی، حداقل به عمامهات بیندیش.
این محقق و پژوهشگر قرآن یادآور شد: آیه قرآن میفرماید: «لَوْ لاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً وَ قَالُوا هَذَا إِفْکٌ مُبِینٌ»؛ برای این است که به ما بیاموزد چگونه با شایعه، برخورد کنید. این آیه میگوید مؤمنان! وقتی شایعه را میشنوید، چرا نمیگویید که این جامعه، جامعه مؤمنین و مسلمانان است و آنچه منتشر شده، دروغ است؟ اما کسی که شایعه را پراکنده، اگر محکم ایستاد و بر سخن خودش پافشاری کرد «لَوْ لاَ جَاءُوا عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ»؛ باید شاهد بیاورد. به او بگویید اگر چنین اتفاقی افتاده و شما هم بر تصدیقش اصرار داری، شاهد بیاور اما «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکَاذِبُونَ»، اگر نتوانستند شاهد بیاورند، نزد خدا دروغگو به شمار میروند. چرا زیر بار دروغگو میروید؟ «لا تقف ما لیس لک به علم» یعنی تا علم ندارید، چیزی را نپذیرید.