گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

یک بازمانده حادثه هفتم تیر: حذف بهشتی، مسیر کشور را تغییر داد

مرحوم بهشتی اصلا قائل به تحمیل نظرات خود به دیگران نبود. همه تابوها را شکسته بود تا در حزب در خصوص همه مباحث به راحتی صحبت، اظهارنظر و همفکری شود. به دموکراسی و آزادی در اظهار عقیده عمیقاً باور داشت و اگر در جلسات صحبتی مخالف با نظر ایشان ارائه می شد و استدلال و منطق داشت به راحتی می پذیرفت. اصلا فردی افراطی یا به دنبال حذف هیچ تفکر، اندیشه، گروه یا فردی نبود. فکری آزاد داشت و رای جمع را هم می پذیرفت. یعنی من او را در طبقه دانشگاهی و روشنفکر دینی تعریف میکنم تا یک طلبه معمولی.

پایگاه خبری جماران: محمود جمالی متولد 1325 در کاشان و فارغ التحصیل مهندسی مکانیک از فرانسه است. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عضو شاخه مهندسین حزب جمهوری اسلامی شد.

جمالی به توصیه شهید آیت الله دکتر بهشتی، به وزارت کشاورزی (سابق) رفت و در دوران دفاع مقدس به عنوان معاون فنی و مهندسی این وزارتخانه مشغول به خدمت بود.

وی از مجروحان حادثه تروریستی هفتم تیر است که در سال 1368 و در انتخابات میان‌دوره مجلس سوم به نمایندگی از مردم کاشان به مجلس شورای اسلامی راه یافت و تا پایان مجلس پنجم به مدت 10 سال نماینده مردم این شهرستان در مجلس بود.

 او در مجلس پنجم، عضو هیات رئیسه بود و بعد از آن در شرکت‌های بخش خصوصی و امور خیریه و عام المنفعه فعالیت دارد. به مناسبت سی و هشتمین سالگرد انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید آیت الله دکتر بهشتی و هفتاد و دو نفر از یارانش، با او به گفتگو نشسته ایم.

این گفت و گو که توسط صادق صدقگو انجام شده، خلاصه آن امروز در روزنامه شرق منتشر شده و اکنون مشروح آن در جماران منتشر می شود:

شما چگونه با شهید بهشتی آشنا شدید و به حزب جمهوری اسلامی پیوستید؟

قبل از پیروزی که برای تحصیل در فرانسه بودم و آقای بهشتی هم در مرکز اسلامی هامبورگ بود. آنجا با ایشان و تفکراتش آشنا شدم. بعد از پیروزی انقلاب و در همان ماه‌های اول، جذب حزب جمهوری اسلامی و عضو شاخه مهندسین شدم. حال و هوای آن سالها بسیار با امروز متفاوت بود و من همیشه میگویم که واقعاً اوایل پیروزی انقلاب، دوره امام زمان (عج) بود.

خلوص، پاکی، آزادگی، ایثار، صداقت و اخلاقمداری در اوج بود. من شاغل در بخش خصوصی بودم و حقوق بالا و مکفی داشتم اما مثل سایرین به حزب جمهوری اسلامی رفتم و مشغول فعالیت شدم. چون احساس میکردم آنجا از همه جا خالص تر است. چرا که همه بزرگان نهضت و کسانی که در صف اول انقلاب بودند محور این حزب بودند.

 

در آن مقطع قبل از پیروزی انقلاب و در فرانسه، افراد دیگری هم با شهید بهشتی مرتبط بودند یا فعالیت سیاسی داشتند؟

در آن دوران، آقای بنی صدر و آقای قطب زاده هم در پاریس بودند که فعالیتهایی می کردند و روزنامه جوان را هم در آنجا منتشر می کردند. اما من بعد از پیروزی انقلاب تعجب میکردم که چطور یک نفر مثل بنی صدر انقدر انقلابی شده و به کانون انقلابیون نزدیک شده است. چون من قبل از پیروزی انقلاب، سوابق اینها را از نزدیک دیده بودم و می دانستم تفکرات او با خط مشی، اندیشه ها و نقطه نظرات امام همخوانی ندارد و حتی پیش بینی میکردم که او روزی از بدنه انقلاب جدا خواهد شد و البته همین نظر را در مورد یاسر عرفات هم داشتم و در جلسات حزب هم اعتراض کردم که این شخص به انقلاب ما نمیخورد و وابسته است و هنوز هم معتقدم عرفات انقلابی نبود.

 

در شاخه مهندسین حزب چه افرادی عضو بودند و فعالیت این شاخه به چه صورت بود؟

اعضای شاخه مهندسین مرحوم شهید کلانتری، شهید قندی، شهید عباسپور و دوستانی دیگر بودند که به خاطر ندارم و مسئول شاخه هم آقای مهندس سید منصور رضوی بود که در دولت آقای هاشمی مسئول سازمان امور اداری و استخدامی کشور شد. من چون به زبان فرانسه مسلط بودم، مطالب روزنامه های فرانسوی درباره ایران را ترجمه میکردم و ارائه می دادم. در جلسات شاخه مهندسین حزب، بحثهای کلان کشور از کمک در پایه گذاری برخی نهادها تا مشاوره به برخی مسئولین مطرح می شد یا در خصوص موضوعات جاری بحث، تبادل نظر و بررسی و نهایتاً تصمیم گیری می شد. به عنوان مثال در همین شاخه مهندسین تصمیم گیری شد تا آقایان کلانتری و قندی و عباسپوربه عنوان وزیر راه، پست و تلگراف و تلفن و نیرو معرفی شوند. یا مثلاً در دوران جنگ، برخی از سران و اعضای حزب الدعوه عراق در ایران بودند و در منطقه تهرانپارس سکونت داشتند. من ماموریت داشتم تا به صورت مخفیانه نفشه های پادگانها و مراکز حساس عراق را از اینها بگیرم و به ستاد جنگ بدهم. چون نهادها انقلابی و ادارات و ارگانها، نوپا بودند، حزب جمهوری اسلامی در برخی مباحث کمک و اوضاع را مدیریت میکرد.

 

در جلسات حزب، مدیریت داخلی و قالب سخنرانی ها به چه صورت بود؟

مرحوم بهشتی اصلا قائل به تحمیل نظرات خود به دیگران نبود. همه تابوها را شکسته بود تا در حزب در خصوص همه مباحث به راحتی صحبت، اظهارنظر و همفکری شود. به دموکراسی و آزادی در اظهار عقیده عمیقاً باور داشت و اگر در جلسات صحبتی مخالف با نظر ایشان ارائه می شد و استدلال و منطق داشت به راحتی می پذیرفت. اصلا فردی افراطی یا به دنبال حذف هیچ تفکر، اندیشه، گروه یا فردی نبود. فکری آزاد داشت و رای جمع را هم می پذیرفت. یعنی من او را در طبقه دانشگاهی و روشنفکر دینی تعریف میکنم تا یک طلبه معمولی.

 

نوع موضع گیری و سخنان سایر افراد موثر در مجموعه حزب در جلسات چگونه بود؟

در جلسات حزب همیشه تحلیل سیاسی و پیش بینی آینده با آقای هاشمی رفسنجانی بود. حتی وقتی که آقای بهشتی یا مقام معظم رهبری هم در جلسات بودند، این بر عهده آقای هاشمی بود. جو حاکم جلسات بسیار صمیمانه، منظم، متحد و بر اساس برنامه ریزی ها صورت می گرفت و افراد بر اساس تشخیص و تحلیل خود صحبت می کردند. مثلاً به خاطر دارم در یکی از جلسات حزب، آقای میرحسین گفت من پیشنهاد میکنم الان که مدیریت امور کشور در دست نیروهای انقلاب و اکثراً افراد وابسته به حزب است، بیایید مقداری انتقاد از خود بکنیم، چون ما هم قطعاً اشتباهاتی داشته و داریم.

 

نگاه شهید بهشتی به پدیده تحزب در کشور چگونه بود؟

مرحوم بهشتی به معنای واقعی کلمه، قائل به تحزب بود. در حزب جمهوری همه بحثها آزاد بود و اینکه «هرچی ما میگیم تو هم بگو» در مشی و مرام شهید بهشتی نبود. همینگونه که می بینید فردی برای وزارت از مجموعه حزب به مجلس معرفی می شد و فردی دیگری از حزب در مجلس بعنوان مخالف سخنرانی میکرد. شاید به لحاظ اصول حزبی و تشکیلاتی کار صحیحی نبود اما ایشان متعرّض کسی نمیشد و کسی را محدود نمیکرد. اختلاف نظر در داخل مجموعه بود ولی چهارچوب و خط مشی حزب ثابت و معیّن بود و مرحوم بهشتی هم اختلاف نظرها را کنترل و مدیریت میکرد. ایشان به عنوان یک روحانی روشنفکر که سالها در خارج از کشور زندگی و به حدود 24 کشور دنیا سفر کرده و از نزدیک دیده بود، به این نکته رسیده بود که رشد و توسعه در همه دنیا از نفی به وجود می آید.

 

این بهشتی که به جامعه معرفی می شود با بهشتی که شما شناختید چه تفاوتی دارد؟

خیلی از این چیزهایی که از سیرۀ مرحوم شهید بهشتی نقل میشود با آنچه ما از رفتار و گفتار ایشان دیده ایم بسیار متفاوت است. بهشتی فردی صبور، متین، منظم، دموکرات و آزاد اندیش بود و ما در جلساتی که یکشنبه ها در حزب تشکیل می شد، این مشی و مرام را در او به خوبی می دیدم. فردی مشورت پذیر بود و تفکری حزبی داشت و به دنبال آن بود تا اصل تحزب را به عنوان یکی از محورهای توسعه سیاسی در کشور تقویت کند. مثلاً یکبار من با آقای مهندس رضوی پیش آقای بهشتی رفتیم و گفتیم حالا که در مجلس اول اکثریت نمایندگان از حزب جمهوری اسلامی هستند، ما برای این نماینده های حزبی جلسه بگذاریم و آنها را آموزش بدهیم و دیرکتیو (دستورالعمل) حزب را برای آنها بگوییم و آموزش بدهیم تا بتوانند بر اساس این وابستگی تشکیلاتی شان، با مشی حزب هماهنگ باشند. ایشان پیشنهاد ما را پسندید و گفت بروید این موضوع را در مجلس به آقای هاشمی بگوید. ما آمدیم خدمت آقای هاشمی و گفتیم آقای بهشتی هم موافق این پیشنهاد است و گفتند با شما صحبت و هماهنگی کنیم. آقای هاشمی گفت: «من مخالفم چون همین الان هم اینها به ما میگویند انحصارطلب!» و پیشنهاد ما عملیاتی نشد.

بهشتی به شدت به اخلاق پایبند بود. در یکی از جلسات حزب جمهوری، آقای عبدالحمید آقارحیمی نماینده شهربابک در مجلس اول، صحبت میکرد و در خلال سخنان خود به سفر بنی صدر به کاشان اشاره کرد و گفت بنی صدر در سخنرانی خود در کاشان به مرحوم بهشتی توهین کرده است و ماجرا را شرح داد و در خلال سخنان خود عصبانی شد و به بنی صدر توهین کرد. جلسه ما داخلی و خصوصی بود. فرد غریبه و یا ازطرفداران بنی صدر هم در آنجا نبودند. شما تعهد، شرافت و اخلاق گرایی مرحوم بهشتی را در اینجا ببینید که از این سخنان به شدت ناراحت شد و صحبتهای آقارحیمی را قطع کرد و گفت: آقای آقارحیمی! مگر نشنیدی امام چی گفتند؟ مگر نگفتند شرایط حساس است و وحدت داشته باشید. شما حق ندارید پشت سر بنی صدر بد بگوید.

 

آیا خاطره ای از سیرۀ شهید بهشتی متناسب با این ایام دارید؟

یک بار با آقای مهندس رضوی خدمت مرحوم بهشتی رفتیم. به ایشان گفتیم که بیاییم این شعار «بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت» را به گونه دیگری تفسیر کنیم و ما جمعیتی برای صلح تشکیل بدهیم و بدون اسلحه به طرف عراق برویم و بگوییم ما هر دو مسلمانیم و چرا باید با هم بجنگیم. بیایید با هم متحد علیه اسرائیل شویم. آقای بهشتی پسندید و گفتند شما اول بروید و با این سه نفر صحبت کنید و نظرات آنها را بگیرید: جلال الدین فارسی، حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی که مدتی سفیر ایران در عراق بود، ناخدا بهرام افضلی فرمانده نیروی دریایی ارتش و عضو ستاد جنگ. جلال الدین فارسی با این طرح به شدت مخالفت کرد و صراحتاً گفت حتی اگر یک میلیون نفر هم به طرف عراق بروید، صدام همه شما را می کشد. سید محمود دعایی در برابر این پیشنهاد به فکر فرو رفت اما به نظر واحدی نرسید و شک داشت. یعنی نه رد کرد و نه تایید. ناخدا افضلی هم که جواب شفاف و مشخصی نداد و کلاً بحث را به مباحث سیاسی روز تغییر داد.  البته بعدها به دلیل همکاری با حزب توده دستگیر و اعدام شد. ما واقعاً نظرمان بر این بود و میخواستیم که جنگ را دور کنیم. چون در حزب جمهوری به اخبار و اطلاعات دسترسی داشتیم و میدانستیم در آن مقطع در کشور چیزی نداریم. البته شرایط سالهای اولیه پیروزی انقلاب با شرایط کنونی کشور، غیر قابل مقایسه است.

 

شما خارج از مجموعه حزب نیز ارتباطی با شهید بهشتی داشتید؟

ایشان در مقطعی از بنده دعوت کرد تا در جلساتی که در دفتر ایشان در ساختمان دادگستری (قوه قضاییه) تشکیل میشود حضور داشته باشم که در این جلسات مرحوم عالی نسب، حسین نمازی (وزیر اسبق اقتصاد)، مهندس نعمت زاده و طباطبایی (معاون وقت وزیر کشاورزی) حضور داشتند و در خصوص مباحث اقتصادی به ایشان مشاوره داده می شد و ایشان نتایج مباحث این جلسات را به آقای هاشمی رئیس مجلس یا سایر مسئولین کشور منتقل می کردند.

 

از روزهای قبل از انفجار چه موضوعات و نکاتی را به خاطر دارید؟

مدتی بود که بمب گذاری و ترورها شروع شده بود. مثلا حدود یک هفته قبل از این انفجار، ورزشگاه نصیری در پل کالج را بمب گذاری کردند و کل سقف به صورت یکپارچه فرو ریخت. بعد از حادثه تروریستی سرچشمه فهمیدیم که آن انفجار، برای آزمایش جهت بمب گذاری در دفتر مرکزی حزب جمهوری بوده است. یا روز قبل از حادثه سرچشمه نیز مقام معظم رهبری در مسجد ابوذر ترور شده بودند. فضای ذهنی ما و جو حاکم آمادگی اتفاقاتی از این دست را داشت.

 من آن شب حادثه، موقع ورود به حزب، دیدم یک وانت در حیاط است که به آن مشکوک شدم. به شهید حسن اجاره دار که عضو شورای مرکزی بود و در جلسات هم مسئولیت ثبت و ضبط صورتجلسات را بر عهده داشت، گفتم این چیست و چرا اینجاست؟ و ایشان توضیح داد. یعنی همه حساس بودیم و زمینه هر اقدام خرابکارانه توسط منافقین را مهیا می دیدیم اما کسی فکر نمیکرد آنها از این راه ورود کرده باشند.

 

حادثه به چه صورت بود؟

کلاهی برای جلسه آن شب، با برخی تماس گرفته بود و گفته بود جلسه مهمی است و همه را جمع کرده بود. مثلاً من مدتی بود که محمد منتظری را در جلسات ندیده بودم اما آن شب آمده بود. آقای هاشمی هم در جلسه بودند و من دیدم که از جلسه برای عیادت از آقای خامنه ای (که روز قبل ترور شده بودند) رفتند و مرحوم شهید باهنر را هم بیرون ساختمان دیدم اما ایشان داخل جلسه نیامدند. کلاهی هم چون کارهای تدارکاتی و هماهنگی ها را انجام می داد، آن شب بعد از اطمینان از انجام ماموریتش، به نگهبان انتظامات گفته بود که می رود تا بستنی بگیرد و با موتور فرار کرده بود.

آن شب قرار بود جلسه برای موضوعات اقتصادی کشور باشد که آقای حسین کاظم پور اردبیلی وزیر بازرگانی که از شهدای زنده این حادثه و نماینده ایران در هیئت عامل اوپک است، آقایان شهید محمد صادق اسلامی معاون پارلمانی و هماهنگی وزارت بازرگانی، شهید جواد اسداله زاده معاون بازرگانی خارجی وزارت بازرگانی و شهید مهدی امین زاده معاون بازرگانی داخلی وزارت بازرگانی آمده بودند و قرار بود سخنرانی کنند. مساله عزل بنی صدر که پیش آمد، قرار شد که برای موضوع انتخاب رئیس جمهور جدید صحبت کنیم. اصلا قرار نبود مرحوم آقای بهشتی بالا باشد و صحبت کند.

 

چرا حفاظت از چنین جلسه مهم و حساسی ضعیف بود؟

کلاهی نقش خودش را به خوبی بازی میکرد که کسی به او شک نمیکرد. همه او را فردی امین، منظم، مقرراتی و جدی در کار خودش می شناختند. مثلاً یک یا دو هفته قبل از انفجار، برای جلسه ای به صورت تلفنی به ما خبر دادند. موقع ورود به دفتر حزب، کلاهی جلو من را گرفت و به من گفت کارت و دعوتنامه ات کو؟ در صورتی که من در آنجا رفت و آمد زیادی داشتم. که وقتی دوستان حزب برخورد او را دیدند، آمدند و گفتند این کارها چیست؟

بعد از ماجرای عزل بنی صدر و موج ترورها، شرایط کشور حساس و همه نگران بودند. حتی در همان جلسه هفتم تیر، یادداشتی به مرحوم شهید بهشتی دادند که با توجه به اوضاع کنونی کشور در حفظ امنیت جلسات دقت بیشتری داشته باشند که ایشان این تذکر را پشت بلندگو خواند و مرحوم اجاره دار در پاسخ گفت تمهیدات لازم اندیشده شده است و برای هفته آینده نیز بیشتر خواهد شد.

 

از شب حادثه بگویید.

من اول در کنار شهید محمد منتظری نشسته بودم ولی بعد جای خودم رو با شهید کلانتری عوض کردم و در جای دیگری نشستم. آقای مهندس رضوی برای عرض خیر مقدم به حاضرین در ورودی سالن نشسته بود و من در ردیف های جلو نشسته بودم و از جلو ایشان را صدا زدم و گفتم چون شما مسئول شاخه هستید، بیایید جلو بنشینید. و در ادامه به شوخی گفتم: بمب نگذاشتن که، بیا جلو بشین! که ایشان آمد جلو و در کنار من نشست. شهید اسلامی در جلو من نشسته بود و شهید اسداله زاده و آقای مهندس رضوی در طرفین من نشسته بودند.

صحبتهای مرحوم شهید بهشتی در خصوص مباحث جاری کشور بود که ناگهان دیدم که آتش از زیر پای ایشان بیرون آمد. در اثر موج انفجار، ما و صندلی ها از جا بلند شدیم و به کنار پرت شدیم. صندلی ها افتاد روی ما و مانع آن شد که ما زیر سقف له بشویم. سقف آنجا علاوه بر وزن خودش، چندین لایه آسفالت داشت که بسیار سنگین بود و با کنار رفتن ستونها، به صورت یکپارچه فرو ریخت. مردم هم که آموزش ندیده بودند و آمادگی هم نداشتند. برای کمک آمده بودند اما ابزاری نداشتند و بلد نبودند، همه رفتند روی سقف. ما چون کنار بودیم زود خارج شدیم اما برخی از کسانی که وسط سالن زیر سقف مانده بودند، اگر در اثر انفجار یا فرو ریختن سقف به شهادت نرسیده بودند، در اثر حضور این جمعیت انبوه روی سقف یا پاره شدن زنجیر جرثقیل موقع بلند کردن سقف به شهادت رسیدند.

 

بعد از انفجار چه شد؟

نوع ماده منفجره نمیدانم چه بود که  لباس من در زیر آوار، تکه تکه شده بود اما اصلاً نسوخته بود اما کل پوست سر و صورت و دستهایم سوخته و هر دو زانویم له شده بود. بنده و آقای رضوی و برخی از دوستان دیگر که به خاطر ندارم به بیمارستان سینا منتقل شدیم. آنجا گفتند با توجه به شدت جراحات، مجروحین را به بیمارستان جرجانی انتقال دهید. در آنجا همسر من صحبتهای بین پرستاران را شنیده بود و فهمیده بود این پرستارها هم مجاهدینی هستند و میخواهند کار مجروحین را تمام کنند که مانع از تزریق به مجروحین شده بود و به آقای دکترشیبانی پیغام داده بود و ایشان آمد و ما را به بیمارستان مصطفی خمینی بردند. فضا به گونه ای بود که اصلاً نمی توانستیم صد در صد به کسی اعتماد کنیم و منافقین در همه جا نفوذی های متعددی را فرستاده بودند.

در بیمارستان شهید مصطفی خمینی، من تازه به هوش آمده بودم و حال نامساعدی داشتم. اعضای نهضت آزادی همراه با خانم اعظم طالقانی به عیادت ما آمده بودند. من پرسیدم: چه خبر؟ پرستاری که از اقوام نزدیک رئیس بیمارستان بود و بعداً معلوم شد وابسته به مجاهدین خلق بوده است، برای تخریب روحیه ما، اسامی شهدای حادثه را تک تک اعلام کرد و من حالم بد شد و دوباره بی هوش شدم.

 

با این تفسیر، شما احساس می کنید که کلاهی تنها نفوذی سازمان مجاهدین خلق در مجموعه حزب جمهوری اسلامی بود؟

من معتقدم کلاهی تنها نبود و قطعاً هم‌دستانی داشت. مثلاً در جلسات شاخه مهندسین حزب، ما فردی را داشتیم که دبیر جلسات هم بود و به ظاهر متدین و متشرع بود. مهندس مخابرات بود و آنقدر نفوذ کرده بود و امین مجموعه شده بود که ما برای سیم کشی خطوط سیمهای مخابراتی قوه قضاییه، او را فرستادیم. حتی  بعد از شهادت شهید قندی، او را از طرف شاخه مهندسین جهت تصدی وزارت پست و تلگراف و تلفن معرفی کردیم که بعدها فهمیدیم او دست راست موسی خیابانی بوده است که دستگیر و اعدام شد.  همین فرد اسامی برخی از افراد مجموعه حزب را برای ترور به سازمان مجاهدین خلق داده بود که یکبار هم در خیابان عباس آباد متعرّض به من شدند. یا مثلاً فردی با منزل ما تماس گرفت و گفت منزل جمالی است؟ من از زندان اوین تماس می گیرم. آقای جمالی هرچه سریعتر از منزل خارج شوید و حتی اگر جایی برای اسکان ندارید در اختیار شما قرار می دهیم. اینها تصمیم به ترور شما دارند و اسم شما در لیست شان است. واقعا من نمیتوانستم اعتماد کنم. می ترسیدیم این فردی که از پشت تلفن می گوید من از زندان اوین تماس میگیرم، خودش از نیروهای منافقین باشد و برنامه دارند که من از منزل خارج شوم و من را بزنند.

 

چه تفسیری از ماهیت و هویت فکری سازمان مجاهدین خلق دارید؟

پاسخ این سوال را با ذکر یک خاطره از آقای سید کاظم موسوی بجنوردی می دهم. ایشان برای من میگفت قبل از انقلاب و در زندان رژیم شاه، با دوستان همبند دور هم نشسته بودیم که یکی از زندانیان که کُرد بود، گفت من کف بینی بلدم. کف دست من را دید و گفت تو به زودی آزاد می شوی و زن می‌گیری و بچه دار می شوی و... بعد مسعود رجوی آمد و گفت کف دست من را هم ببین. وقتی زندانی کُرد کف دست رجوی را نگاه کرده بود، رنگش پریده بود و بعد به موسوی بجنوردی گفته بود این فرد همه وجودش خون است.

 

شهادت مرحوم دکتر بهشتی چه تاثیری بر مجموعه حزب جمهوری اسلامی داشت؟

ما در این کشور هنوز کار سیاسی، جمعی و حزبی را یاد نگرفته ایم و بلد نیستم. هنوز هم به ضرورت ایجاد حزب نرسیده ایم. به نظر من، نظام جمهوری اسلامی باید دو یا سه حزب شاخص داشته باشد که تفکرات مختلف را پوشش بدهد و بتوانند به صورت مسالمت آمیز و در چهارچوب ارزشها، قوانین و آرمانهای نظام با هم رقابت کنند، مثل همه کشورهای توسعه یافته دنیا. نه اینکه صد ‌ها حزب کوچک و چند نفری تشکیل می شود و دوباره بعد از مدتی از درون هر یکی از همین ها، اختلافاتی بروز می کند و  باعث انشقاق و دو دستگی و تشکیل حزب جدیدی می شود. وقتی سیستم حزبی و رقابت بر این اساس باشد، مردم بر اساس شناختی که از احزاب و افراد دارند، در انتخاباتها رای می دهند و کسی در سخنرانی تبلیغاتی خود به مردم وعده و یا قول انجام کارهایی را که اصلا جز وظایف و حتی اختیارات او نیست، نمی دهد.

در حزب جمهوری هم در ابتدا تصمیم بر این بود که به این طرف حرکت کنیم اما بعد شهادت مرحوم بهشتی و با توجه به اوضاع کشور و جنگ تحمیلی و ترورها، همه چیز بهم خورد و بعد هم که اختلافاتی بروز کرد، ما هم دیگر به جلسات نرفتیم و حزب هم منحل شد.

دلایل این اختافات چه بود؟

 برخی اختلافات ریشه اش از تفکرات دوستان حزب بود یا به سابقه فعالیت شان قبل از انقلاب و در زندان رژیم شاه باز می گشت و از همان اوایل هم بعضاً مشهود بود اما خیلی مهم و چالش بر انگیز نبود و شهید بهشتی ماجرا را مدیریت می کردند. البته در اوایل هم انقدر اختلافات جدی نبود. بعدها که سهم بندی و سهم خواهی مد شد، کم کم اختلافات شدیدتر شد و برای اینکه اختلافات به بدنه نظام و انقلاب کشیده نشود، مقام معظم رهبری و مرحوم آقای هاشمی در نامه ای به امام درخواست انحلال را مطرح نمودند.

 

شهادت شهید بهشتی چه تاثیری بر جامعه ما و آینده کشور داشت؟

حذف بهشتی توسط مجاهدین خلق، حذف یک فرد نبود، حذف یک خط مشی و تفکری بود که عدم حضور او، آینده کشور ما را به گونه ای دیگر رقم زد و درگیر تحولات دیگری شدیم .معتقدم اگر شهید بهشتی زنده بود، همه مسائل داخلی و حتی خارجی کشور فرق میکرد و وضعیت سیاسی اینگونه نبود. فقدان حضور او به عنوان یک تئوریسین شاخص انقلاب ضربه بزرگی بود و ناگهان یکی از پشتوانه های مهم انقلاب خالی شد. مجاهدین خلق بزرگترین خسارت را به مملکت زدند. چرا که علاوه بر حذف چنین شخصیتهای موثری، جو کشور را به طرف خشونت و امنیتی شدن فضا بردند. اوایل انقلاب فضا صمیمی و مردمی بود. هیچ کس از مسئولین و مقامات محافظ نداشتند. اما بعد از ترورها فضا امنیتی و بسته شد.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.