در فراق روح الله-۱۱

قسمت پنجم خاطرات «سید حسن خمینی» از بیماری امام

سید حسن خمینی از روزی که قرار بود امام را جراحی کنند و از به هوش آمدن ایشان اینگونه نقل خاطره کرده است: تقریبا همه گریه می کردند، حالت بهت و وحشت بود و ترسی هم که از‌ ‎‌عمل داشتند، راستی راستی بجا بود. یعنی هیچ کس نمی دانست تا ده دقیقه‌‎ ‎‌دیگر یا بیست دقیقه دیگر چه می شود! ما هم اینطرف و آنطرف می رفتیم،‌‎ ‎‌نماز می خواندیم و ... بالاخره حضور دائم داشتیم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: حجت الاسلام و المسلمین سید حسن خمینی درباره دوره بیماری امام و چگونگی تشخیص آن خاطراتی را نقل کرده اند که به مناسبت فرا رسیدن ایام رحلت پیر و مرادمان خمینی کبیر منتشر می شود اما به دلیل طولانی بودن این خاطرات قسمت بندی شده اند. آنچه در ادامه می خوانید قسمت پنجم این خاطرات است:

 

صبح روز عمل یکی از دوستان مرا بیدار کرد و به بیمارستان رفتم.‌ ‎‌هیچ کسی از آقایان نیامده بود. رفتیم در اتاقی که تلویزیون مدار بسته بود،‌‎ ‎‌دیدم آقا خوابیده اند، البته به هوش بودند. هنوز بیهوش نشده بودند. دکترها‌‎ ‎‌داشتند آنجا کار می کردند. ما هم دائم به داخل می رفتیم و بیرون می آمدیم و‌‎ ‎‌خلاصه همانجا سرگردان بودیم تا اینکه آقایان آمدند. قیافه ها را به خوبی به‌‎ ‎‌یاد دارم. آقای هاشمی از در آمد داخل و رفت نشست. و شروع کرد به زار‌‎ ‎‌زار گریه کردن، بعد آقای اردبیلی آمد. همین که در را باز کرد، روی صورت‌‎ ‎‌آقا مداربسته بود، زد به گریه، یک گریه خیلی بلندی. بعد آقای میرحسین‌‎ ‎‌موسوی آمد، همین طور. آقای خامنه ای آمدند، همین طور. آقای خامنه ای‌‎ ‎‌هم نفر آخر بودند. چون کمی مسیرشان دورتر بود، آخر رسیدند یا یکی‌‎ ‎‌مانده به آخر. همه مدتی می نشستند، می رفتند بیرون و باز برمی گشتند؛ چون‌‎ ‎‌عمل حدود دو ساعت طول کشید. ولی یادم است که آقای هاشمی از اول تا‌‎ ‎‌آخر نشستند و این برای من خیلی تعجب آور بود. 8 تا دوربین بود که‌‎ ‎‌یکی یکی می آوردند روی ضبط. فیلم آقای هاشمی هم هست. ایشان مرتب‌‎ ‎‌نشسته بود. من آمدم بیرون. عمه (فهیمه خانم) مرا دید. گفت: جریان چگونه‌‎ ‎‌است؟ گفتم: می توانید بروید از پشت دیوار بیمارستان یک شیشه دارد،‌‎ ‎‌بنشینید و نگاه کنید. من فکر نمی کردم بتوانند بیایند داخل. گفت: نه، می آییم‌‎ ‎‌تو. سر را انداخت زیر و آمد نشست. همان موجب شد پای خانمها به آنجا باز‌‎ ‎‌شد. یعنی آمد و به دیگران هم گفت: بیایید. خانم امام آمدند، عمه(صدیقه‌‎ ‎‌خانم) هم آمدند، خانم بروجردی هم آمدند. غیر از این سه نفر، کس دیگری‌‎ ‎‌داخل نیامد. همه همان بیرون می ایستادند. ‌

 

بعد از مدتی خانم امام بلند شدند و رفتند. خانم بروجردی مرتب نشسته‌‎ ‎‌بود. تقریبا همه گریه می کردند، حالت بهت و وحشت بود و ترسی هم که از‌ ‎‌عمل داشتند، راستی راستی بجا بود. یعنی هیچ کس نمی دانست تا ده دقیقه‌‎ ‎‌دیگر یا بیست دقیقه دیگر چه می شود! ما هم اینطرف و آنطرف می رفتیم،‌‎ ‎‌نماز می خواندیم و ... بالاخره حضور دائم داشتیم. در همین حالات بود که‌‎ ‎‌تدریجا عمل تمام شد و آقا را آوردند بیرون. آقای دکتر فاضل مسئول‌‎ ‎‌جراحی و آقای دکتر الیاسی مسئول بیهوشی بود. یکی دو نفر دیگر هم بودند.‌‎ ‎‌تعدادی دکترهای قلب هم در اتاق حاضر بودند تا اگر احیانا یکدفعه لازم بود،‌‎ ‎‌سریع اقدام کنند. ‌

 

 

تختی که آقا روی آن بود، چرخدار بود. وقتی امام از اتاق عمل بیرون‌‎ ‎‌آمد، آقایان هم ایستاده بودند. آقایان دفتر یعنی آقایان امام جمارانی، توسلی‌‎ ‎‌و صانعی هم بودند و ما هم ایستاده بودیم. بعد از عمل یادم هست که کسی که‌‎ ‎‌از همه بیشتر خوشحالی می کرد آقای خامنه ای بود. چرا که عمل به ظاهر‌‎ ‎‌موفقیت آمیز بود و همه فکر می کردیم که خطر برطرف شده است. هیجان‌‎ ‎‌وافری بر همه حاکم بود و آقای خامنه ای بیشتر از دیگران. بابام می گفتند که:‌‎ ‎‌ایشان همیشه به آقا می گفت: آقا خدا ما را قبل از شما از این دنیا ببرد.‌

‌‌

یک حالتی که تا شما در چنین حالتی نباشید، نمی توانید تصور کنید، مگر‌‎ ‎‌اینکه قدرت تصور بالایی داشته باشید. همه گلوها را از شدت خوشحالی بغض‌‎ ‎‌گرفته بود. هیچ کس گریه نمی کرد. آدم یک وقتی از شدت خوشحالی گریه‌‎ ‎‌می کند، یک وقتی آنقدر هیجان بالاست که گریه هم نمی توان کرد. همه در‌‎ ‎‌یک چنین حالتی بودند. همین طور همدیگر را می بوسیدند.‌

 

برشی از کتاب فصل صبر؛ ناشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی چاپ چهارم(1388)؛ ص40-43

 

دیدگاه تان را بنویسید