خاطره ای خواندنی از عکاسی از امام در نجف

هم راضی کردن امام برای گرفتن عکس از ایشان و هم راضی کردن یک عکاس برای این کار، خود پروژه ای طولانی داشت که حکایتش شنیدنی است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: مرحوم حجت الاسلام فردوسی پور که در ایام روزگار  تبعید امام در خدمت ایشان بود و از محضرشان استفاده می کرد، در خاطرات خود به عکس انداختن از امام اشاره کرده و می گوید:

در نجف اعلامیه های امام را کسی حاضر نبود تکثیر کند، ما یک عکاسی ‌‎ ‎‌داشتیم که به وسیله یکی از بازاری ها با او آشنا شده بودیم او حاضر بود ‌‎‌که تمام اعلامیه های امام را برای ما فتوکپی بگیرد و تکثیر کند و به ما‎ ‎‌بدهد که متاسفانه بعد از پیروزی انقلاب‌‌، ‌‌اخباری که از نجف آمد ‌‎ ‎‌فهمیدیم که او را هم گرفته و زندانی کردند و معلوم هم نیست که چه به ‌‎ ‎‌سرش آمده است. آن بازاری که ما به وسیله او با عکاس مذکور آشنا شدیم ‌‎‌به نام حاج عبدالزهراء‌‌ بود. ‌‌ایشان برنج فروشی و حبوبات داشت و طلاب ‌‎‌پیش او معامله می کردند. ‌‌او ‌‌بسیار آدم خوبی بود و پسرهایش هم خیلی ‎‌مؤدب بودند. چهار تا پسر داشت که در همان زمانی که ما در نجف ‌‎ ‎‌بودیم، او و پسرهایش را گرفتند و در زندان زیر شکنجه کشتند.(1)

به هر حال ما به وسیله او با ‌‎ ‎‌آن عکاس آشنا شده بودیم و عکاسهای دیگر حتی حاضر نبودند که از ‌‎ ‎‌امام عکس بگیرند. ما همان عکاس را راضی کردیم که بیاید در منزل امام ‌‎ ‎‌و چند تا عکس بگیرد از این طرف امام راضی نبود ‌‌کسی بیاید و از ایشان ‌‎ ‎‌عکس بگیرد. ما آمدیم امام را هم راضی کردیم و گفتیم آقا اجازه بدهید ‌‎‌در ایران عکس شما را می‌خواهند ما چند تا عکس می خواهیم از شما ‌‎ ‎‌بگیریم. ایشان گفت‌‌: چه کسی‌‎ ‎‌می‌‌‌‌‌خواهد عکس بگیرد؟ گفتیم: آشناست. امام نماز ظهر و عصر را که خواندند و به منزل تشریف بردند،‎ ‎‌فرمودند که بگویید بیاید. عکاس آمد از این فیلمهایی که هشت تایی‎ ‎‌است هشت تا عکس از امام گرفت. وقتی‌‌ آنها را‌‌ به ایران فرستادیم خیلی‎ ‎‌خوشحال شده بودند. عکسی که در سر در مسجد اعظم هست ‌‌یکی از‌‎ ‎‌آن‎ ‎‌عکسهایی است که در آنجا گرفته شده است که یک عکس بسیار جالب ‌‎‌و خوبی است‌‌.‌‌ بعد ما این هشت تا ‌‌عکس را کوچک‌‎ ‎‌کردیم به اندازه‌‎ ‎‌4×3 ‌‎ ‎‌و ‌‌مسافرانی که می آمدند‌‎ ‎‌از آن عکسها به آنها می دادیم.

همین جا بگویم ‌‎‌وقتی ‌‌همراه امام ‌‌پاریس رفتیم، روز اولی که در نوفل لوشاتو ‌‌اقامت ‌‎‌گزیدیم وقتی امام ‌‌صبح که از خواب بیدار شدند عکاسها آمدند چون‎ ‎‌دورتادور این اقامتگاه دیوار نرده آهنی بود، عکاسها از همان پشت ‌‎‌نرده ها‌‌، ‌‌دوربینهایشان را زوم می کردند و عکس می گرفتند. یکدفعه امام ‌‎ ‎‌گفت: بگذارید اینها اگر می خواهند عکس بگیرند داخل بیایند. من رفتم ‌‎‌درب را باز کردم برای اینها که بیایند داخل تا عکس بگیرند که امام برای ‌‎وضو گرفتن رفتند. من یادم هست چهارده تا عکاس درب مکان وضو ‌‎حاضر بودند تا امام بیرون بیایند از ایشان عکس بگیرند. به محض اینکه ‎‌امام درب را باز کرد و بیرون آمد اینها شروع به فلش زدن و عکس ‎‌گرفتن از امام ‌‌کردند. ‌‌من ‌‌همان جا ‌‌قصه نجف یادم آمد که امام حاضر ‌‎ ‎‌نبودند عکس بگیرند و مساله ‌‌دیگر این بودکه امام‌‎ ‎‌حاضر نبودند از‌‎ ‎‌درس ‌‎‌دادن ‌‌ایشان عکس بگیرند تا اینکه راضی شدند و گفتند حالا که ‌‎‌می‌‌‌‌‌خواهید من حرفی ندارم. ما هم یک دوربین ‌‌خیلی خوب تهیه کردیم‌‎ ‎‌و‌‎ ‎‌به یک‌‌ کسی که طلبه و شاگرد امام نبود دادیم و گفتیم شما بیا و پهلوی ما‌‎ ‎‌بنشین که ما هوای ترا داشته باشیم، چون ممکن است امام اگر نشناسند ‌‎ ‎‌نگذارند، گفتیم در هر حرکتی از امام یک فلاش بزن. این عکسهایی که ‌‎‌الآن شما در تلویزیون می بینید که دست امام بالاست، دست امام پایین ‌‎ ‎‌است، حرکتهای مختلفی است که 40 تا عکس گرفتیم. همان سال اول‎ ‎‌انقلاب ‌‌از تلویزیون اینها را خواستند، که نشان دادند.(2)

 

 

 

1. بعد از ‌‎‌پیروزی انقلاب پسر کوچکش با مادرش به قم آمده بود، یک روز دیدم که ‌‎‌در دفتر امام هستند، گفت‌‌:‌‌ پدرم و برادرهایم را کشتند و ما هم آواره ‎‌شدیم و اینجا آمدیم اینها در نجف زندگی خیلی مرفهی داشتند و راحت ‌‎ ‎‌بودند البته ایرانی الاصل بود‌‌ند. می گفت ‌‌حالا اینجا آمدیم شما یک کاری ‌‎ ‎‌بکنید که ما در مشهد یک جایی داشته باشیم. من به آقای طبسی سفارش ‌‎کردم در مشهد برای آنها یک خانه ای تهیه کند.

2. برشی از کتاب خاطرات حجت الاسلام و المسلمین اسماعیل فردوسی پور.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید