به نحوی می‌توان بیان کرد که در میان عامه افراد، «شهریار» و «ماکیاوللی» نمادی بارز از سیاست‌ورزی و در عین حال نیرنگ‌بازی و مصداق بارز ضرب‌المثل «سیاست پدرومادر نمی‌شناسه» هستند؛ چنان که گاهی مورد عتاب و لعن نیز قرار می‌گیرند. مخالفت با ماکیاوللی و غیراخلاقی دانستن اندیشه وی، از زمان انتشار کتاب تاکنون ادامه داشته است؛ اما به راستی، ماکیاوللی در شهریار چه گفت که چنین هجمه‌ای به مدت 5 قرن مداومت داشته است؟
به گزارش ایسنا- منطقه خراسان، پیش از آنکه به بحث در مورد کتاب شهریار پرداخته شود، بیان این نکات ضروری است که نبایستی ماکیاوللی را تنها در کتاب شهریار، خلاصه کرد و از سوی دیگر، بایستی زمینه‌های نگارش شهریار را نیز در نظر گرفت. ماکیاوللی علاوه بر شهریار، کتابی تحت عنوان «گفتارها» نیز نگاشته که در آن در خصوص دولت‌های جمهوری با تمرکز بر جمهوری روم باستان، به بحث و بررسی برخاسته است. در نتیجه، تمامی افکار و عقاید ماکیاوللی در شهریار تجلی نیافته و برای فهم بهتر و جامع از ماکیاوللی، بایستی به خواندن گفتارها نیز مبادرت ورزید. 
در باب زمینه نگارش شهریار نیز بایستی متذکر شد که ماکیاوللی پس از سقوط جمهوری فلورانس و بازگشت خاندان مدیچی به سلطنت، به سبب حضور در دیوان جمهوری فلورانس و سایر توطئه‌های دیگر، رنج‌های فراوان کشیده و دور از سیاست، به کشاورزی اشتغال یافته بود. وی جهت اثبات دانش و تجربه خود به خاندان جدید و بازگشت به دستگاه حکمرانی فلورانس، دست به نگارش کتاب مذکور می‌زند و به صورت آشکار و نهان، برای بازگشت خود به دستگاه حکمرانی و مجاب‌ساختن خاندان مدیچی برای گماشتن وی به مقامی در دستگاه خویش، تلاش می‌کند. 
ماکیاوللی در دوران کودکی، به واسطه سیطره جریان اومانیسم در فلورانس، مطابق دیدگاه‌ ادبای رومی نظیر سیسرون به تحصیل پرداخت؛ ابتدا تسلط بر الفبای لاتین، سپس تقلید از فن بلاغت استادان رومی و یونانی و در نهایت نیز مطالعه تاریخ و فلسفه باستان. مورد آخر از قضا بسیار در زندگی ماکیاوللی اثرگذار بوده است و وی در مقدمه شهریار نیز خود را به مطالعه مستمر تاریخ روم باستان مفتخر دانسته است. با تلاش ماکیاوللی در تحصیل و روابط پدرش با پاره‌ای از ادبای اومانیست که در مراتب بالای دستگاه دیوان‌سالاری مشغول به فعالیت بودند، به ریاست دیوان دوم انتخاب شد و سپس برای انجام مأموریت‌های دیپلماتیک به کشورهای دیگری سفر کرده و با چهره‌های مهمی در این سفرها و مأموریت‌ها آشنا شد؛ چهره‌هایی که در «شهریار»، اثرگذاری آن‌ها بر زندگی سیاسی ماکیاوللی محسوس و هویدا است. 
همان‌گونه که ذکر شد، پس از بازگشت خاندان مدیچی به سلطنت، ماکیاوللی از دربار فاصله گرفت و به کشاورزی در محدوده خارج فلورانس مشغول شد. در این بین او تلاش می‌کند تا شهریار را بنویسد و با واسطه قراردادن دوست قدیمی‌اش که سفیر پادشاهی فلورانس در رم بود، خود را به پادشاه معرفی کرده و بتواند بار دیگر در عرصه سیاست مشغول به کار شود.
ماکیاوللی در نگارش شهریار، عمده تلاش خود را بر آن می‌گذارد که دو مفهوم بخت (Fortuna) و فضیلت (Virto) را شرح بدهد. ماکیاوللی به سان ادبای روم باستان، معتقد به حضور نیرویی به نام بخت در زندگی است که البته همواره شر و بدخیمی برای انسان به همراه نمی‌آورد. ماکیاوللی از اندیشه ادبای رومی در مورد ماهیت بخت و ایزدبانوی بخت سود می‌جوید و چنین او را توصیف می‌کند که والاترین نعماتی که انسان در زندگی خویش می‌تواند به دست بیاورد، از جانب بخت و ایزدبانوی بخت به وی می‌رسد و از نظر ادبای مذکور نظیر سیسرون و سنه‌کا، این والاترین نعمات که ممکن است از جانب ایزدبانو بخت نصیب شود، رسیدن به جاه و جلال و افزایش افتخار است. بدین سان، ادبای رومی این ایزدبانو را به عنوان «شاخ فراوانی» معرفی می‌کنند. وانگهی، همانگونه که دانشوران رومی نیز بدان اشاره کردند، بخت همواره در اختیار انسان نیست و گاهی با پشت کردن به انسان و پس‌گرفتن پاداش‌های خویش، انسان را از عرش به فرش برساند و روزگار را بر وی سیاه سازد.
 اما تلاش ماکیاوللی برای سودجویی از مفهوم بخت در مشابهت با اندیشه روم باستان، او را در مخالفت با عقاید سیطره‌یافته مسیحیت و همچنین باور نوین مختاری تام انسان، قرار می‌دهد و به نحوی، شکاف اول ماکیاوللی میان اندیشه خود و اندیشه هژمون وقت، رخ می‌دهد. در عقاید مسیحی، ایزدبانو بخت به عنوان یک ایزدبانو کور و بدون قوه تشخیص و تمیز معرفی می‌شود که پاداش‌های خود را بدون توجه به شایستگی به افراد می‌بخشد و بدین سان، او را نه شاخ فراوانی که «چرخ تغییر» معرفی می‌کنند. وانگهی بخت علی‌رغم فقدان قوه تشخیص، عامل هدایت و عطوفت است؛ چنان که با اهدای پاداش‌های مادی و دنیوی به انسان‌ها بدون در نظر گرفتن شایستگی‌ها، به آنان یادآور می‌گردد که بایستی از تمامی پاداش‌های دنیوی چشم‌پوشی کرد و از آن‌ها درگذشت؛ همچنان که طبق باورهای مسیحی وقت، دستیابی به پاداش‌های اخروی در گرو چشم‌پوشی از نعمت‌های دنیوی است و اساساً، خداوند چنین پاداش‌هایی را در اختیار ایزدبانویی چون بخت قرار داده تا بی‌ارزشی آنان را به آدمیان یادآور شود. سوای باورهای مسیحی در مورد بخت، گونه دیگری از ناباوری به بخت در زمان‌های پیس از ماکیاوللی نیز شیوع یافته بود که در آن، باورمندی به اثرگذاری ستاره‌ها و کواکب در احوالات و سرگذشت انسان را خرافه می‌پنداشت و بدین سان، انسان را موجودی با اختیار تام در تمامی زمینه‌ها می‌پنداشت.
وانگهی ماکیاوللی چنان استدلال می‌کند که نه انسان به گونه مطلق مختار و بخت بدون هیچ تأثیری بر احوالات وی است و نه آنکه سرنوشت انسان از ابتدا توسط خداوند نگاشته شده است. انسان خود سرنوشت خویش را رقم می‌زند اما بخت در این میان نیز مؤثر است. در تعارض با عقاید مسیحیت نیز، او انسان‌ها را جملگی در رقابت برای کسب نعمت‌های بیشتر از بخت فرض می‌کند و با تکرار عقیده اومانیست‌های رومی که پاداش‌های بخت، والاترین نعمت‌هایی است کعه انسان می‌تواند به آن دست یازد، دستورات قدیسانی چون سنت توماس آکویناس به شهریاران را به کناری وا می‌نهد؛ چرا که سنت توماس، شهریار را به دوری از وسوه مال و جاه توصیه می‌کند تا از پاداش‌های اخروی بیشتری بهره‌مند شود. 
 نتیجه‌ای که ماکیاوللی از استدلال مزبور اخذ می‌کند آن است که نیمی از امور انسانی در کف خویش و نیمی دیگر نیز در اختیار بخت است؛ در نتیجه برای تسلط کافی بر احوالات خویش بایستی بر نیروی بخت تفوق و برتری کسب کرد. در نتیجه، ماکیاوللی نیز همانند اندیشه‌گران رومی، این پرسش را با خود مطرح می‌سازد که چگونه می‌توان بر بخت غلبه کرد و او را یاور و هم‌دست خود قرار داد؟ او در پاسخ به این پرسش دیرینه نیز به دانشوران رومی اقتدا می‌کند و با بیان اینکه «بخت، زن است»، عامل اصلی برای جذب این زن را دلیری عنوان می‌کند. این عقیده که بخت یار دلیران است، پیش از ماکیاوللی نیز سکه رایج وقت بوده است و چنانکه پیکولومینی در مکاشفه خود و دیدار با ایزدبانو این چنین از وی می‌شنود که «آنان که شجاعت ندارند، از همه دل‌ناپذیرتراند». در نتیجه،شهریاری که فاقد شجاعت لازم و دارای پروای اندک است، نمی‌تواند بر پیروزی و غلبه خود در تمامی امور اطمینان داشته باشد. 
وانگهی، ماکیاوللی و اندیشه‌گران رومی آنچه که عامل برتری‌جویی بر بخت می‌دانند، موصوف بودن شهریار به صفت فضیلت و یا Virto است. فضیلت در واقع از لغت Virtous مشتق شده که به معنای مرد است و به واقع، فضیلت یا ویرتو نیز نوعی معنای مردانگی والا و یا مردِ مردان نیز می‌دهد. در حقیقت، ماکیاوللی و پیش از او اندیشه‌گران رومی، بیان می‌دارند که ویرتو و یا فضیلت، آن سنگری است که بخت را آرام نگه می‌دارد و مانع یورش آن می‌شود. به عبارتی دیگر، نبود این وجه از مردانگی در شهریار، بخت را خشمگین می‌سازد. در نتیجه، اگر شهریار واجد صفت ویرتو و یا فضیلت باشد، بخت یاور و هم‌دست او خواهد شد و چنین شهریاری می‌تواند به اهداف خویش دست یابد. 
با توجه به اهمیتی که ماکیاوللی و سایر اندیشه‌گران وقت به مسئله ویرتو و فضیلت داده‌اند، بسط و شرح آن اهمیتی دوچندان می‌یابد. شرحی که ماکیاوللی از ویرتو یا فضیلت ارائه می‌دهد، شکاف دوم اندیشه وی را با اومانیسم قرن وقت و همچنین عقاید مسیحی وقت را ایجاد می‌کند. در نظر اندیشه‌گرانی نظیر سیسرون، لی‌ویوس و سنه‌کا، ویرتو یا فضیلت مجموعه صفاتی است که پیروی از آنان، رسیدن به جاه و مقام و افتخار را تضمین می‌کند. از سویی ماکیاوللی نیز با تکرار همین عقاید اومانیست‌های رومی و  افزودن مسئله دفاع ویرتو از ضربات بخت و جلب حمایت وی، تا بدین جای کار با تفکر اومانیستی همراهی می‌کند. وانگهی، در تفکر اندیشه‌گران رومی و به طور خاص سیسرون، ویرتو دال بر سه دسته صفات اخلاقی است که رعایت آن،  جاه و مقام و افتخار را برای شهریار به همراه می‌آورد و شرح‌های مختلفی از صفات ویرتو بیان شده که گاه تا 40 صفت نیز برشمرده شده است اما مهم‌ترین آن‌ها که در کتاب تکالیف اخلاقی سیسرون نقل شده است، اعم از چهار صفت اصلی دلیری، خرد، دادگری و میانه‌روی و صفات شاهانه درستی؛ به معنای رفتار شاهانه به همه کس در همه زمان و مکان، گشاده‌دستی و رأفت. منطق اصلی سیسرون در تکالیف اخلاقی و دلالت ویرتو بر این مجموعه صفات بر این اصل است که عمل به اخلاق با عمل عقلانی و پیروی از عقل یکسان است و میان مصلحت و اخلاق هیچ تعارضی وجود ندارد و هر چه که اخلاقی است، مصلحت نیز خواهد بود. از سوی دیگر، جز با عمل به اخلاق نمی‌توان به خواسته خود رسید.
اما ماکیاوللی، خلاف متفکرین اومانیست بیان می‌دارد که رفتار همواره اخلاقی نمی‌تواند موفقیت را تضمین کند. او با یک نگاه بدبینانه به جامعه، می‌گوید که مردم ترسو، خائن، دورو و به دنبال منافع خود هستند و با حادث‌شدن اولین اتفاق از میدان خارج می‌شوند؛ در نتیجه رفتاری اخلاقی در یک محیط غیر اخلاقی تنها به هلاک‌شدن شهریار منجر می‌شود در حالی که هدف اول شهریار آن است که بتواند خود و نظام حاکم بر آن را حفظ کند. او شهریار را از انجام کار نیک برحذر نمی‌دارد اما عقیده دارد که شهریار خردمند بایستی نیکی‌نکردن را بیاموزد. ماکیاوللی، انعظاف اخلاقی را صفت اول فرد «ویرتوئوزو» یا واجد فضیلت می‌داند و در شرح آن می‌گوید: نیکی کردن در وقت خود و توانایی در نیکی‌نکردن در وقت مناسب خود. در حقیقت، او انعظاف اخلاقی و تغییر خود متناسب با زمانه را عامل روی‌برنگرداندن بخت از شهریار می‌داند و توصیه می‌کند که شخصیت خود را متناسب با مقتضیات زمانه تغییر دهد، نه آنکه زمانه را بر اساس شخضیت خود شکل‌دهی کند.
ماکیاوللی، در شرح ناتوانی اخلاق توصیه‌ای خلاف دستورات سیسرون نیز به شهریاران می‌کند و پای «شیر» و «روباه» را به اندرزنامه‌ها باز می‌کند. سیسرون در تکالیف اخلاقی، معتقد بود که سر زدن عمل غیر اخلاقی از سوی انسان، وی را از مقام انسانی خارج می‌کند و بدل به حیوان می‌سازد. او دو راه برای بدی کردن در نظر می‌گیرد که استفاده از زور و نیرنگ است. او نماد نیرنگ را روباه و نماد زور را شیر بیان می‌دارد. ماکیاوللی در ادامه شرحی که بر ناکارآیی اخلاق برای شهریار بیان کرده می‌گوید همواره دو راه برای انجام کارها وجود دارد، نخست عمل انسانی و دیگر عمل حیوانی. او با این استدلال که همواره عمل انسانی جوابگوی پیشبرد اهداف نیست، فرمان به استفاده از اعمال حیوانی می‌دهد و از میان حیوانات و اعمال آن‌ها، شیر و روباه را انتخاب می‌کند تا نیرنگ و زور نیز با صفات والای جوانمردی ترکیب شود. 
در چنین وضعیتی، ماکیاوللی دو هشدار به شهریار می‌دهد؛ نخست آن که از هر رفتاری که منجر به منفورشدن در میان عامه مردم شود، بپرهیزد و از سوی دیگر، همواره خود را واجد صفات نیک و خصایص نغز نشان بدهد. در چنین وضعیتی، شهریار در یک پارادوکس قرار می‌گیرد؛ چگونه هم دست به رفتار غیر اخلاقی بزند و هم منفور نشود و چگونه خود را واجد صفات نیک نشان دهد در حالی که پرهیز از نیکی را سرلوحه کار خود قرار دهد؟ ماکیاوللی در اینجا بحث تظاهر را پیش می‌کشد که گسل دیگری میان خود و اومانیست‌ها و معتقدین آیین مسیحیت ایجاد می‌کند. ماکیاوللی بیان می‌کند که تظاهر کردن از دو جهت هیچ‌گاه مشکلی برای شهریار ایجاد نخواهد کرد؛ نخست آنکه مردم بسیار ساده‌لوح هستند و مادامی که شهریار در میان جمعیت منفور نباشد، هرچه را که دیده‌اند باور می‌کند. دلیل دوم آنکه تنها منبعی که برای قضاوت شهریار وجود دارد، رفتار شهریار است و از آنجه که به واسطه هیبت و عظمت سلطنت، شهریار از مردم به دور است، مردم همانگونه که شهریار را می‌بینند به قضاوت می‌پردازند. او در انتها چنین نقل می‌کند که تا مادامی که شهریار تمایل به فریب‌دادن داشته باشد، کسانی هستند که به خود اجازه فریب‌دادن بدهند. 
این مباحث ماکیاوللی در حالی بیان می‌گردد که سیسرون در تکالیف اخلاقی خود، به صراحت ایده استفاده از تظاهر جهت رسیدن به افتخار و جاه را پوچ می‌خواند و بیان می‌کند که «افتخار ریشه‌های ژرف می‌دواند و شاخه‌های بسیار می‌پروراند اما تظاهر همچون گل خشکیده‌ای است به فوریت بر زمین فرو می‌ریزد». از سوی دیگر، اندرزهای ماکیاوللی که در آن زیر پا گذاشتن اخلاق را برای شهریار را منطقی و اجتناب‌ناپذیر توصیف کرده با عقاید مسیحیت هم‌خوانی نداشته و ندارد. یک پرسش اساسی که از سوی پیروان مسیح مطرح می‌گردد آن است که اگر شهریار از زور و نیرنگ تمسک جوید و یا تظاهر کند و خدعه به خرج دهد، چگونه می‌تواند پاسخگوی اعمال بد و ناصحیح خویش در جهان آخرت باشد و در قیامت چگونه از خود دفاع خواهد کرد؟ وانگهی ماکیاوللی با زیرکی تمام، این پرسش اساسی را بی‌پاسخ می‌گذارد. 
شکاف‌‌ها و گسل‌های میان اندیشه ماکیاوللی و اندیشه اومانیستی البته محدود در موارد بالا نمی‌شود و ماکیاوللی در موارد لزوم گشاده‌دستی شهریار و رأفت وی که از سوی اندرزگران رومی توصیه و تجویز شده بود، از سویه مذموم از نظر آن‌ها طرفداری می‌کرد و توصیه‌های آنان را برای حفظ قدرت شاه و نظم حاکم بر مملکت که هدف اصلی و اولیه شهریار است، مضر می‌دانست. همچنین، ماکیاوللی با این توصیه اومانیست‌ها که شاه بایستی در میان مردم خود به مهربانی و محبت شهره باشد تا آنکه اتباع شهریار از وی بترسند، نیز مخالف بود و برخلاف سیسرون که معتقد بود ترس، حارس لرزانی برای قدرت است و محبت قدرت تا ابد آن را حفظ می‌کند، معتقد بود که ترس مردم از شاه آنان را از اعمال خسران‌آمیز و مضر علیه نظم و قدرت شهریار باز می‌دارد و محبت بیش از اندازه به مردم، آنان را تحریص به اقدامات نادرست و خسران‌آمیز می‌کند. 
در نهایت امر، ماکیاوللی به شهریار توصیه می‌کند که نبایستی نگران نکوهش‌هایی باشد که بابت رذیلت‌هایی که بدون آن‌ها توانایی حفظ نظم و قدرت خویش را ندارد و در حقیقت، این قبیل انتقادها هزینه اجتناب‌ناپذیر انجام وظیفه اصلی خود، یعنی پاسداری از قدرت و نظم خویش است؛ نظمی که بایستی به هر قیمتی پایدار بماند.
به واقع، ماکیاوللی بنیان اندیشه خود را در مخالفت با دو دیدگاه رایج عصر قرار می‌دهد؛ هم با اومانیسم به مخالفت برخاست و هم اندیشه الهیاتی مسیحیت را قبول نداشت. از سوی دیگر، او با دیدی منفی به انسان و ذات او می‌نگریست و با چنین دیدی، هرگونه اقدامی برای حفظ نظم و قدرت را لازم می‌دید؛ نگاهی که در اندیشه هابز نیز قابل مشاهده است. در حقیقت، عصیان عامه علیه ماکیاوللی از آن نشات می‌گیرد که خط بطلانی بر ایده‌ها و اندیشه‌های نامطمئن و موهوم می‌کشد و آنچه که بیشترین تطبیق را با واقعیت انسان و جامعه انسانی بود، عرضه کرد. 
علیرضا میردیده؛ ایسنا- منطقه خراسان
انتهای پیام
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.