بزرگترها روزگار قدیم را بیشتر از هر کسی به یاد دارند، خصوصا که شرایط اقلیمی قدیم مانند الان نبود. همین استان خشک و بی آب و علف که در برخی نقاط تا دوردست فقط خار و خاشاک و بیابان است اینطور نبود. آب و آبادی و درخت و رود و باران و آبادی پشت آبادی، نیاز هر کسی را از رفتن به نقاط آباد کشور همچون شمال برطرف کرده بود.
اما الان...
الان تغییر اقلیم، خشکی و دوری از آب و آبادی باعث شده تا پدیده ناخوش مهاجرت آن هم از نوع اجباری آن، روستاهایمان را از سکنه و دام و طیور خالی کند. روستاهای زیادی، دیگر صاحب ندارند و در بسیاری از روستاها برای جمعیت اندک آن، آب با تانکر ارسال می شود. مهاجرت و دوری از وطن و خوشگذرانی یا طی طریق روزگار در دیگر نواحی که از وطن اصلی دور باشد برای مهاجرین نمی تواند خوشحال کننده باشد. اگر خوشحالی باشد سطحی است، بی شک هر فردی با دوری از وطنش دوباره یاد وطن می کند و دوست دارد در موطن خودش زندگی و گذران عمر کند. بی تردید طرح های اقتصادی مهم و کارآمد و چاره ساز در راه درمان سقوط روستاها، می تواند موجبات برگشت مهاجرین را فراهم کند. مهاجرت معکوس زمانی اتفاق می افتد که انگیزه و امکانات و شرایط لازم از سوی حکومت برای صاحبان روستاها فراهم شود. در این صورت مردم هر ده و آبادی با دل و جان تمایل دارند به خانه اصلی خود برگردند، جایی که همه ما بدان تعلق داریم و ریشه و پیشه ما متعلق به آنجاست. بی شک یکی از موارد مهم در راه کاهش مشکلات اجتماعی و افزایش رونق اقتصادی و مهار جمعیت سیلان و ویلان در حاشیه شهرها و مهاجران به دور و نزدیک، بازگشت زندگی به روستاها و ترفیع جایگاه روستاها و چندکاربره کردن روستاها در تولید کشاورزی یا دام یا کارگاه های صنعتی و خودبازده و ترویج صنایع دستی و یا رونق اقتصاد گردشگری در روستاها است. براین اساس نهادینه کردن اقدامات، با انگیزه بازگشت زندگی به روستاها، حکم شعر رودکی برای امیر نصر سامانی است که با سرودن شعر «بوی جوی مولیان آید همی» زمینه برگشت امیر را به سرزمین خود فراهم می کند.
با هم علت سرودن این شعر توسط رودکی را می خوانیم. باشد که دولتیان ما هم، چنین شعری را برای مهاجران ما در عمل بخوانند و زمینه بازگشت زندگی به روستاها را فراهم کنند.
«چنین آورده‌اند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته و لشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس، که بادغیس خرم‎ترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایسته‎ میدان و حرب شدند، نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد.
و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوه‎های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جای‎ها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد. آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوه‎ها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آوردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت زمستانی گذاشتند در غایت خوشی. چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوه‎ها در رسید. امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوش‎تر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم. چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد. پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشم‎تر و مقبول‎القول‎تر از او نبود. گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دل‎های ما آرزوی فرزند همی‎برد و جان ما از اشتیاق بخارا همی‎برآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پرده‎ی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد و بی‎موزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد».
3215*3028
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.