عنایت حضرت زهرا(س) و کام تشنه ای که سیراب شد

هوا بسیار گرم بود و قمقمه هیچ پوششی نداشت اما آب داخل آن خنک خنک بود...

لینک کوتاه کپی شد

 جی پلاس ـ منصوره جاسبی: عملیات بیت المقدس به پایان رسیده بود، من و شهید رمضانعلی عامل برای بازگرداندن بچه هایی که زخمی شده بودند دو گروه تشکیل دادیم و سرپرستی دو گروه را بر عهده گرفتیم، نماز صبح را که خواندیم راه افتادیم.

در حال جستجوی زخمی ها بودیم که یکی از بچه ها صدا زد: یکی برای کمک به من اینجا بیاید، این برادر خون زیادی ازش رفته و من به تنهایی نمی توانم برایش کاری انجام دهم. سریع خودم را به او رساندم، تا خواستیم بلندش کنیم، گفت: قمقمه ام کجاست؟ من با لحنی به او گفتم حالا قمقمه ات چه ارزشی دارد؟!

اصرار داشت که حتما قمقمه اش را برایش بیاوریم. همان نزدیک افتاده بود و با آنکه هوا بسیار گرم بود و قمقمه هیچ جلدی نداشت اما آب داخلش کاملا سرد بود. اصرار او برای بردن قمقمه و اینکه چرا آب اینقدر سرد و خنک است، ذهنم را درگیر کرد، از او پرسیدم در این هوای گرم این قمقمه را از کجا آورده ای؟

به سختی چشمانش را باز کرد و گفت: حوالی ظهر دیروز در حالی که خون زیادی از من رفته بود و عطش شدیدی داشتم، به بی بی حضرت فاطمه(س) متوسل شدم و آنقدر ایشان را صدا کردم تا دیگر چیزی متوجه نشدم، به هوش که آمدم صدایی به من می گفت: چرا از قمقمه ای که کنارت هست آب نمی خوری؟ و از دیروز به عنایت خانم از این قمقمه آب می خورم.

قمقمه را با چفیه ام به زیر شکمش بستم و او را به عقب بردیم اما بعد هر چه گشتم خبری از قمقمه نبود که نبود، عامل از من پرسید حالا بگو ببینم از آب قمقمه خوردید یا نه؟ گفتم نه می خواستم بیاورم تا همه با هم از آن بخوریم که متاسفانه نشد.

عامل گفت من می خواهم بروم همان جایی که این برادر زخمی را آورده اید تا ببینم قمقمه را می توانم پیدا کنم یا نه.

هوا دیگر روشن شده بود، دوتایی راه افتادیم و تا به همان مکان رسیدیم، جای قمقمه و خونی که از آن برادر رفته بود آنجا مانده بود اما از قمقمه خبری نبود، عامل دستمالی از جیبش در آورد و قدری از خاک آنجا را لای آن ریخت و در جیبش گذاشت و گفت: این خاک هم تبرک است.

 

 

برگرفته از خاطره ای نقل شده از برادر کریمی از رزمندگان دفاع مقدس در سایت تبیان.

دیدگاه تان را بنویسید