حکایت اذان ابراهیم و تسلیم شدن نیروهای بعثی چه بود؟

أین المؤذن؟ أین المؤذن؟ فرمانده عراقی چند بار این جمله را تکرار کرد و آنگاه با بغضی که در آستانه انفجار بود، قصه تسلمیش را شروع کرد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: خالص که باشی برای خدا همین می شود که با صدای اذانت می توانی حتی دشمن را به دوست تبدیل کنی.

ارتفاعات انار[1] بود و آسمانی که دیگر صبح را نوید می داد. 18 نفر بودند، آمده بودند تا خود را تسلیم رزمندگان ایرانی کنند.

بچه ها که گمان حقه ای از طرف بعثی ها را داشتند، کمین کرده و آماده شدند تا هر نیرنگی را دفع کنند. جلو و جلوتر آمدند. بی هیچ سلاحی.

مترجم رو کرد به آنها پرسید شما کیستید؟ فرمانده به سخن آمد که من فرمانده نیروهای روی خط هستم.

قصه شان از این قرار بود که آنهایی که خود را تسلیم کردند، همگی شیعه بودند و نشانی از مسلمانی در فرمانده های رده بالای خود نمی دیدند،‌ نه نمازی و...

به آنها گفته بودند که ایرانی ها مجوس هستند و جنگ با آنها واجب است. اما صبح زود، آن هنگام که صدای اشهد ان علی ولی الله ابراهیم[2] را می شنوند بر خود می لرزند که مگر اینها مجوس نیستند.

کاشف برایشان به عمل می آید که فریب خورده اند. فرمانده تنش می لرزد که مبادا قصه کربلا تکرار شود و آنها مشغول جنگ با برادران شیعه خود هستند. همه را از تیراندازی به سمت ایرانی ها باز می دارد و خبر را به آنها اعلام می کند و 17 نفر با او همراه می شوند و منتظر می مانند تا گرگ و میش هوا خود را تسلیم می کنند و مابقی نیروها را نیز به عقب می فرستد.

گریه امانش را بریده بود مدام از مؤذن سراغ می گرفت. آرامتر که شد او و همراهانش را به سنگری که ابراهیم در آن استراحت می کرد،[3] بردیم. دستان ابراهیم غرق بوسه شده بود. سربازی که به سوی او شلیک کرده بود، جلوتر آمد و به دست و پایش افتاد و با گریه از او حلالیت می خواست.

تسلیم شدن این نیروها و آگاهی دادن فرمانده شان از گردان کماندویی که قصد پیشروی به سوی رزمندگان اسلام را داشت، باعث شد که بچه ها به سمتشان حرکت کرده و با اطلاع از اهدافشان آنان را تار و مار کنند و مابقی ارتفاعات انار را نیز از وجود بعثی ها پاک کنند و همه اینها از اذانی بود که ابراهیم سر داده بود.

 

 

 
  1. این منطقه حد فاصل گیلان غرب و سرپل ذهاب است که در عملیات مطلع الفجر از چنگال بعثی ها آزاد شد. تنها تپه ای از این ارتفاعات برای آزادی باقی مانده بود که ماجرای آزادی اش در متن توضیح داده شده است.
  1. شهید ابراهیم هادی، فرمانده گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو که در عملیات والفجر مقدماتی (این عملیات در ساعت 21:30 روز هفدهم بهمن ماه سال 1361 پس از اعلام رمز مبارک یاالله، یاالله، یاالله آغاز شد. عملیات از پنج محور شمال و جنوب رشیده، صفریه و ارتفاعات چرمر و خاک شروع شده و نیروها در تاریکی مطلق شب به منظور پاکسازی میادین مین و شکستن خطوط دفاعی دشمن و رخنه در این خطوط پیشروی کردند. ) به تاریخ 22 بهمن سال 61 در گمنامی به شهادت رسید و خدا دعایش را مستجاب کرد وتا کنون پیکر پاکش یافت نشده است.
  1. ابراهیم که از ناحیه گردن مجروح شده بود و تازه بهیار زخمش را پانسمان کرده بود در سنگر مشغول استراحت بود.

 

دیدگاه تان را بنویسید