یک لشکر کار ده لشکر را کرد/ روایت حاج قاسم از کارستان رزمنده‌ها در کربلای 5

کربلای پنج خود را در کارنامه هشت ساله دفاع مقدس خوش نشان داده است. هم شهید داده است هم کاری کرده است کارستان. لشکرهای مختلف هم حضور داشتند و لشکر 41 ثارالله هم بود به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی که روایتش از زبان او شنیدنی است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، در تقویم دفاع مقدس، نوزدهم دی ماه با نام عملیات کربلای پنج گره خورده است. سال 65 بود و درست شانزده روز بعد از عملیات ناموفق کربلای چهار، کربلای پنج در منطقه عملیاتی شلمچه و با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها آغاز شد. کربلای پنج گل های زیادی به دروازه دشمن زد. لشکرهای مختلفی در این عملیات این گل ها را به ثمر رساندند. یکی از آنها لشکر ۴۱ ثارالله سلام الله علیه بود. همان لشکری که فرمانده اش قاسم سلیمانی نام داشت. فرماندهی که بعدها شد سردار سلیمانی. اما حاج قاسم شیرینی دیگری دارد. او در بخشی از خاطرات شفاهی اش در کتاب «ذوالفقار» درباره این عملیات آورده است:

 

یکی از پرخاطره ترین و مهم ترین برگ‌های تاریخ پرافتخار جنگ برای مردم استان کرمان، عملیات کربلای 5 است. اگر بگویم در روز عملیات کربلای 5، کربلایی در جوار کربلای امام حسین(صلوات الله علیه) به وقوع پیوست و همه آن فداکاری، ایثار، گذشت و ارزش‌ هایی که توسط یاران امام حسین(صلوات الله علیه) به نمایش درآمد، سخنی به گزاف نگفته‌ام. چهره‌ های تابناک و بزرگی در بین خودمان داشتیم که انصافاً جای تک تک آن‌ها خالی است.

 

امروز در آن تابلویی که مقابل چشمم مجسم است، قامت رسای آن‌ها را می‌ بینم. انگار همه آن‌ها حس کرده بودند که این عملیات جزء آخرین عملیات‌ های جنگ است و باید خود را به قافله‌ ای که متعلق به آن‌هاست برسانند و ملحق شوند. قبل از این که لشکر 41 ثارالله به شلمچه برسد، یک اجتماع بسیار دیدنی و پرخاطره اتفاق افتاد.

 

شب وداع، لشکریان ثارالله همه بودند. زندی، بینا، مشایخی، طیاری، عابدینی، محمدی پور، میرحسینی، دریجانی، تهامی، گرامی و ... همه بودند. چراغ‌ها خاموش شد، همه دست در گردن هم انداخته بودند و وداع می‌ کردند. شهید مشایخی گفت: «در همسایگی خانه ما، هم در سمت راست و هم سمت چپ، بچه یتیم بسیار هستند. من روی بازگشت به جیرفت را ندارم. تصمیم گرفته‌ ام پاهای خود را ببندم که عقب نشینی نکنم. قصد شهادت دارم.»

 

آن روز گذشت، صبح روز بعد، روی خاکریز، داخل سیم‌های خاردار یک صحنه تماشایی نظرم را جلب کرد. عیناً مثل کربلا بود. آن جایی که امروز شاید از دید زائران شلمچه ناپیدا باشد. بالای سیم‌های خاردار، دست‌ های قطع شده و ابدان مطهر شهدا روی آب قرار داشت. جنازه‌ حاج علی محمدی پور و علی عابدینی در کنار دژ در زیر تیربار دشمن روی زمین افتاده بود، بعد هم یکی پس از دیگری همه رفتند. وقتی از کانال ماهی‌گیری برگشتم، هیچ کس نمانده بود. انگار همه با تمام وجود تلاش برای رفتن داشتند. کربلای 5 یک نبرد خونین بسیار مهم و سرنوشت ساز دفاع مقدس بود.

 

ما 15 روز قبل از عملیات کربلای 5، عملیات کربلای 4 را که ناموفق بود، داشتیم. ضمن این که ما وضع امروز را نداشتیم. صنایع فعالی نداشتیم. تلاش ما این بود که ذخیره‌ ای برای عملیات داشته باشیم. از طرفی، دشمن در عملیات کربلای 5 در اوج بالندگی بود. او سازمان نظامی خود را به 10 برابر افزایش داده و از نظر کیفی رشد فزاینده‌ای پیدا کرده بود. حجم نیروهای مسلح عراق به اندازه هر 50 نفر، پنج نفر نظامی بود و از نظر تجهیزات نظامی و امکانات از عملیات خیبر به این طرف، بخش عظیمی از تجهیزات بسیار مهم دنیا در اختیار دشمن قرار گرفت. آمار تانک‌ های دشمن به پنج هزار دستگاه و نفربرها بالغ بر چهار هزار دستگاه می‌ رسید. در جنگ هوایی، دشمن همه ابزارهای روز دنیا را در اختیار داشت. لذا امکانات دشمن یک حرکت و یک رشد فزاینده‌ای پیدا کرده بود. دشمن از نظر اطلاعاتی هم به یک مرحله بالایی رسیده بود.

 

هواپیماهای آواکس، رادارها و رازیت‌ها که در مقابل تنفس و دمای بدن انسان حساسیت داشتند، کشف عملیات ما را برای دشمن را بسیار آسان کرده بود و ما برای مخفی کردن عملیات خود، مستلزم هزینه‌ های سنگینی بودیم...

 

از نظر زمان بندی، باید طوری حرکت می‌ کردیم که همه نیروها از خطوط مختلف حرکت و ساعت 12 به محور می‌ آمدند. سخت ترین محور، محور لشکر 41 ثارالله بود که نقش حیاتی در کربلای 5 داشت و دورترین مسیر از داخل آب را باید طی می‌کرد. مهم ترین مشکل ما انتخاب گردان خط شکن بود. عملیات ما تماماً استشهادی بود و ما به وسعت جبهه، نیروی استشهادی داشتیم. تلاش می‌ شد عملیات با دقت انجام شود. تمام مسیری که بچه‌ها باید می‌ رفتند، تا دژ دشمن علامت گذاری شده بود و ما تا پشت میدان مین دشمن، ارتباط بی‌سیمی داشتیم. بچه‌ها داخل آب شدند. سه ستون غواص به سمت دشمن حرکت کرد. پیش بینی کرده بودیم که در دو ساعت فلان مسیر را طی کنیم.

 

وقتی وارد آب شدیم، مسیر را نیم ساعت زودتر طی کردیم و به سمت دشمن حرکت کردیم. محور دیگر ما که بچه‌ های لشکر 10سیدالشهدا (صلوات الله علیه) بودند، زودتر از ما با دشمن درگیر شدند. ما در فاصله 200 متری سیم خاردارها بودیم که درگیری شروع شده بود. منورها به هوا رفت و به این ترتیب، درگیری ما با دشمن قبل از رسیدن به سیم خاردار شروع شد. دشمن موانع و مشکلات بسیار زیادی ایجاد کرده بود؛ اما ما خطوط را شکستیم. این از نکات بارز ما در جنگ بود که هیچ خط دفاعی نتوانست از نفوذ نیروهای ما به داخل منطقه دشمن جلوگیری کند. وقتی خطوط اول توسط شهید عابدینی و شهید حاج علی محمدی پور شکسته شد، هنوز دشمن درگیر بود...

 

روز دوم، دشمن با توان نظامی وسیعی وارد میدان شد و شروع به پاتک کرد و روز سوم هر جنبنده‌ای که از کانال عبور می‌کرد، می‌زدند. جنگ، جنگ تن به تن و نارنجک و تانک بود. نصف خط ما را دشمن گرفته بود. اگر ما توان داشتیم و می‌ توانستیم صبح روز دوم عملیات کربلای 5، دو لشکر دنبال لشکر ثارالله و لشکر 25 کربلا وارد می‌ کردیم، تا کنار بصره می‌رفتیم. در جایی که ما قرار گرفته بودیم، به راحتی تنومه در کنارمان بود. حداکثر فاصله ما با شهر بصره، یک فاصله 12 تا 14 کیلومتری بود. به راحتی می‌توانستیم خودمان را به کنار دجله برسانیم؛ منتها توان ما کم بود. ما یک لشکرمان، کار 10 لشکر را می‌کرد...

 

روز سوم عملیات کربلای 5، خیلی روز سختی بود. عراقی‌ها یک فشار شدیدی گذاشتند. کاتیوشا و توپ و تانک و هر چیزی که داشتند به کار گرفتند و یک پاتک سنگین و بسیار مداومی را از صبح زود شروع کردند تا تقریباً ساعت‌ های دو سه که دیگر داشتند خطوط ما را تصرف می‌کردند. بخشی از خط را گرفته بودند و به بخشی از خطوط چسبیده بودند. هلی‌کوپترهای عراقی می‌آمدند از پشت می‌زدند توی این کانال که بی‌سیم‌ها بودند که منهدم کنند...

 

تقریبا هفت روز شدیدترین پاتک‌ ها را دشمن انجام داد. خود «عدنان خیرالله» که از افسران قابل ارتش عراق هم بود و به نظر ما، مقتدرترین فرمانده عراقی بود، در جبهه مقابل ما، مسئولیت بازپس گیری دریاچه ماهی را داشت. آن طرف، حداقل 500 دستگاه تانک و بیش از 300 یا 400 قبضه توپ و ده‌ها قبضه کاتیوشا -غیر از ادوات سبکی که در اختیارشان بود- اجرای آتش می‌ کردند. زمین را هرچه نگاه می‌کردی، به جای این که نفر عراقی ببینی، ما تانک می دیدیم. یک حجم وسیعی بود. یا وقتی دشمن شروع می کرد به آتش ریختن، با این گروه‌های موزیک که یک ریتم منظمی دارند، هیچ تفاوتی نداشت. با یک انضباط ویژه ای، یک حجم بالایی از آتش می‌ریخت. من دقت کردم در این زمین کربلای 5، شاید هیچ متری از زمین وجود نداشت که یک گلوله‌ ای در آن جا فرود نیامده باشد...

 

 

دیدگاه تان را بنویسید