جی پلاس/ به مناسبت سالروز شهادت؛

عملیات بدر و فرمانده ای که در آن مفقود شد

روزهای اسفند ماه یادآور شهادت چندین فرمانده است و بیست و سومین روز از آن نیز مصادف با شهادت فرمانده تیپ 18 جواد الائمه علیه السلام است که بیست و هفت سال در گمنامی به سر برد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، شهید عبدالحسین برونسی، فرمانده دلاور تیپ ۱۸ جواد الائمه علیه‌السلام در بیست و سوم اسفند ماه سال 63 و در حین عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر این دنیایی اش بیست و هفت سال در غربت به سر برد و سرانجام به کشور بازگشت. سالروز شهادتش بهانه ای است برای یادآوری خاطراتش. همسرش اینگونه نقل کرده است:

 

قبل از هر اتفاقی همیشه خواب می‌ دیدم، بعد هم همان خواب تعبیر می‌ شد. عبدالحسین هم به خواب هایم عقیده داشت. به دوستانش گفته بود «اگر من شهید شدم، خیلی سریع به خانواده من اطلاع دهید، ایشان خودشان خوابش را می‌ بینند.» خیلی حواسش به بچه‌ ها بود. قبل عملیات بدر با بچه‌ ها حرف زد. به من هم گفت:«ان‌شاء الله دیدار ما یا کربلا یا قیامت.» گفتم کی بر می‌ گردی؟! گفت:«بگو کی شهید می‌ شوی؟! من چند سالی بیشتر از امام جواد (ع) عمر کرده‌ام.» حال و هوایش فرق کرده بود.

 

شب قبل از رفتنش به عملیات بدر با بچه‌ ها رفت حرم. خانه فامیل‌ ها هم سر زده و خداحافظی کرده بود. رفتارش خیلی فرق کرده بود. به من هم گفت:«اول شهادت، دوم شهادت، سوم شهادت و چهارم مجروحیت. اصلاً منتظر اسارتم نباشید پیکرم هم برنمی‌ گردد.» من ناراحت شدم مثل همیشه سه بار از زیر قرآن رد شد. اجازه نداد بچه ها را بیدار کنم اما خودشان آرام آرام متوجه شدند و بیدار شدند. گریه کردم، گفت الان گریه هایتان ارزش دارد، او که همیشه می‌ گفت پشت سر مسافر گریه نکنید.

 

عملیات که انجام شد شب قبلش سیدی را در خواب دیدم که برای خواندن روضه به خانه مان آمده بود. از خواب بیدار شدم. حس و حال عجیبی داشتم، می‌ دانستم عبدالحسین شهید شده است. بچه ها را بردم حمام وقتی آمدم مادرم را دیدم که در خانه نشسته و بچه‌ ها را نگاه می‌ کند.

 

او که رفت، رفتم مغازه برادرم. گفتم:«من خواب دیدم، چه شده؟» او هم ناراحت بود. گفت «زخمی شده است.» آمدم خانه، از سپاه آمدند و گفتند:« مجروح شده» چند روز بعد هم آمدند و اسلحه و نوارهای عبدالحسین را از کتابخانه برداشتند و بردند و آخر هم گفتند:«مفقود الجسد شده است.» انتظارش را داشتم خودش قبلاً به من گفته بود.

در طول 27 سال، هر سال برایش سالگرد می‌ گرفتم تا بچه‌ها که بزرگ شدند خودشان برگزار می‌کردند. اجازه ندادند سپاه بگیرد، گفتند که بیت المال است.

 

برگرفته از خاطره ای نقل شده در سایت تبیان

دیدگاه تان را بنویسید