جی پلاس/به مناسبت سالروز شهادت؛

روایتی از چگونگی شهادت شهید مهدی شاه آبادی

حجت الاسلام والمسلمین شهید مهدی شاه آبادی هر وقت فرصتی دست می داد، برای سرکشی به جبهه ها خود را به آنجا می رساند و ششم اردیبهشت آخرین باری بود که توفیق حضور در میان رزمنده ها را داشت و انگار این بار قرار بود، جزیره مجنون برای شهادت او را میزبانی کند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: حجت الاسلام و المسلمین مهدی شاه آبادی برای سرکشی و بازدید به جبهه رفته بود. او در میان رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا حاضر شد و چند کلامی برایشان سخن گفت که این آخرین سخنرانی اش پیش از شهادت بود. او گفت: «اگر شهادت، می‌ تواند نظام توحیدی‌مان را حفظ کند، اگر شهادت می‌ تواند دشمن را ذلیل کند، اگر شهادت می‌ تواند تفکر و بینش اسلامی‌مان را به دنیا اعلام کند، ما آماده این شهادتیم.»

 

آن روز، ششم اردیبهشت سال ۶۳ بود که او و چند نفر از همراهانش راهی جزیره مجنون شدند و شهادت او را مهمان خود کرد. یکی از همراهانش، لحظه شهادتش را اینگونه روایت کرده است:

 

در همین رابطه بخوانید:

امام، شهید شاه آبادی را چگونه ستودند؟

شهید مهدی شاه آبادی که بود؟/نقش وی در نهضت امام خمینی چه بود؟/او در چه کسوتی به شهادت رسید؟

 

حجت الاسلام شاه آبادی هر وقت فرصت می‌کرد حتی اگر یک روز یا دو روز هم وقت داشت، به منطقه و خط مقدم می‌ رفت تا همراه رزمندگان باشد. عشق و شور عجیبی داشت. وقتی رزمندگان را با آن لباس‌ های پر از گرد و خاک بغل می‌ کرد و می‌ بوسید، از شوق گریه می‌ کرد. نماز جماعت رزمندگان و دعا‌های آن‌ها حال عجیبی با حجت الاسلام شاه آبادی داشت.

 

چندین سفر همراه حجت الاسلام شاه آبادی بودم. وی تقریباً به همه مناطق جبهه سرکشی می‌ کرد. برادران مهدی چمران، تاتاری و آقا مسعود فرزند وی به فاصله چند قدم در پشت ما در حرکت بودند. برادر پاسداری که راهنمای ما بود کم کم خودش را به شهید شاه آبادی رساند. احساس کردم که مایلند خصوصی با حجت الاسلام شاه آبادی صحبت کنند؛ لذا من قدم‌هایم را بلندتر کردم تا او بتواند با ایشان صحبت کند و حرفش را بزند. حدود هشت، 9 قدم من جلوتر بودم که یکباره صدای زوزه گلوله توپ را بالای سر خود احساس کردم.

 

گرد و غبار که فروکش کرد، سر حجت‌الاسلام شاه آبادی را روی زانو گرفتم. با مهندس چمران لباس‌شان را باز کردیم. متوجه شدیم که وی به درجه رفیع شهادت رسیده است. به خواسته‌ ای که همه عمر در آرزویش بود و برای آن در نمازهایش دعا می‌ کرد، رسیده بود.

 

غم و اندوهی که در آن لحظه به ما دست داده بود، باعث شد تا متوجه نشویم که در تیررس دشمن هستیم و باید زودتر از منطقه خارج شویم. با صدای برادر پاسدار «راهنمایان» فهمیدیم که آن محل جای امنی نیست، لذا عبای شهید شاه آبادی را پهن کردیم و وجود نازنین وی را که غرق خون بود، روی آن قرار دادیم.

 

دیدگاه تان را بنویسید