چند روزی همقدم با همسر شهید روزی طلب-۳

شهادتی که وسیله ازدواج دو جوان شد

خانواده محمدحسن برای عرض تسلیت راهی خانه عبدالحمید می شوند که با دیدن خواهرش تصمیم به خواستگاری برای محمد جواد می گیرند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: عملیات فتح المبین بود که محمدحسن[1] به شهادت رسید. طوفان شن روی جنازه ها را پوشانده و قرار بود بعد از عملیات با لودرها سنگرها را مستحکم سازی کنند که ناگهان عبدالحمید[2] متوجه دو تا گوشه پوتین می شود، به سرعت لودر را متوقف می کند و با دوستانش جنازه را بیرون می کشند، صورت قابل شناسایی نبود و با گل پوشانده شده بود، حمید از داخل جیب لباس شهید کاغذی پیدا می کند که بر رویش اینگونه نوشته شده بود:

«شاید امروز خدا را ملاقات کردم، با محبوبم دیدار داشتم، در راه او جان دادم و فنای فی الله شدم، الله یعلم ـ محمدحسن روزی طلب ـ اعزامی از شیراز»

حمید با دیدن این نوشته فریاد می زند و دوستانش را فرا می خواند که این جنازه محمدحسن خودمان است. و با جنازه او به شیراز می آید و در مراسم تشییع جنازه شرکت می کند و وقتی که می خواهد از خانواده روزی طلب خداحافظی کند به برادر بزرگترشان می گوید دعا کنید ما هم شهید بشویم. درست چهلمین روز از شهادت محمدحسن، عبدالحمید هم شهید شد.

خانواده محمدحسن برای عرض تسلیت راهی خانه عبدالحمید می شوند و در حین مراسم خواهرش را می بینند وقتی به خانه بازمی گردند، مادربزرگ پیشنهاد می کند برای آنکه سر محمدجواد[3] را گرم کنند تا او قید جبهه را بزند بهتر است به خواستگاری او بروند و وقتی مساله را با محمدجواد در میان می گذارند وی می گوید که حمید تنها یک خواهر داشت که سال گذشته ازدواج کرد، حالا فرصت دهید تا من شما را خبر کنم.

محمدجواد نزد آیت الله سید علی اصغر دستغیب می رود و از او می خواهد تا استخاره ای برایش بگیرد و وقتی که پاسخ خوب می شود قضیه را با ایشان در میان می گذارد و آیت الله نیز بسیار آنها را تایید می کند و او را تشویق به این امر.

آیت الله دستغیب خود واسطه می شود و موضوع را با پدر بانو در میان می گذارد و او با آنکه دختری 15 ساله بود اما شرایط انقلاب و جنگ از او دختری با مسئولیت پذیری بالا ساخته بود و پدر هم موافقت می کند تا بعد از مراسم چهلم حمید برای خواستگاری بیایند.

محمدجواد خیلی کوتاه و مختصر خود را معرفی می کند که من خیلی شوخ طبعم، زندگی را راحت می گیرم و در عین حال متعصبم.

بانو[4] می گوید من می خواهم درسم را بخوانم و محمد جواد بی هیچ مخالفتی آن را به آینده واگذار می کند.

حس خوبی در بانو به وجود می آید و مشترکات زیادی را مابین او و خودش پیدا می کند و با وجود کم سنی اش، پاسخ مثبت می دهد.

حلقه ساده ای برای عروس تهیه شد و ساعتی هم برای داماد. هشت پاسدار با دخترانی که قرار بود با آنها پیوند زناشویی بسته شود در خانه آیت الله حائری شیرازی جمع شدند (که بعدها سه تن از این پاسدارها به شهادت رسیدند) و به عقد هم در آمدند.

درست روز 28 مرداد 61 بود و روز تولد محمدجواد که صیغه عقد میان او و جمیله بانو جاری شد و زندگی ساده ای که در یکی از اتاق های خانه پدر او آغاز شد و بعدها یعنی با به دنیا آمدن فرزند اول دیواری که میان دو اتاق بود جای خود را به دری داد که پدر جمیله آن را بنا کرد.[5]

 

 

 
  1. شهید محمد حسن روزی طلب.
  2. شهید عبدالحمید حسینی که در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر در اردیبهشت 61 در منطقه فکه به شهادت رسید.
  3.  شهید محمدجواد روزی طلب، مسئول پرسنلی تیپ امام حسن(ع) شیراز که در بیست و پنجم دی ماه سال 65 به شهادت رسید.
  4. بانو جمیله حسینی، همسر شهید محمد جواد روزی طلب و خواهر شهید عبدالحمید حسینی.
  5. برگرفته از گفت وگوی بانو حسینی.

 

دیدگاه تان را بنویسید