ماجرای سجاده کنار رودخانه چه بود؟

نیمه شب بود و هوا سرد که تقی در جایش نبود،‌ از روی کنجکاوی از چادر بیرون آمدم و او را کنار جوی آب دیدم که در حال وضو بود.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال ۵۸، من و تقی[۱] دانش آموز بودیم و عضو انجمن اسلامی دانش آموزان خرمشهر، قرار بود ما را به اردویی تفریحی در دریاچه گهر[۲] ببرند. صبح روز موعود فرا رسید، حدود ۱۸ نفر بودیم. برای رسیدن به دریاچه باید دو روز کوهپیمایی می کردیم. هوا تاریک شده بود که مسئولان اردو تصمیم گرفتند چادر بزنند. منطقه کوهستانی بود و هوا نیز سرد تا جایی که از پایین می توانستی سفیدی برف را روی قسمت های نزدیک به قله ببینی. شیطنت های نوجوانی مان که به پایان رسید، خسته و کوفته از یک روز پیاده روی طاقت‌فرسا مانند جنازه بیهوش شدیم. نیمه های شب بود که از سرما بیدار شدم و جای تقی را خالی دیدم. کنجکاوی به سراغم آمده بود و آرامم را گرفته؛ از چادر بیرون زدم و در تاریکی شب به راه افتادم تا اثری از او پیدا کنم که چشمم به سیاهی کنار رودخانه افتاد که در حال وضو بود. اندکی مکث کردم که ببینم چه می کند؟! دیدم سجاده اش را کنار رود پهن کرد و به نماز ایستاد.[۳]

  1. شهید تقی عزیزیان که در عملیات ثامن الائمه (ع) به درجه رفیع شهادت رسید.
  2. این دریاچه در نزدیکی شهر دورود قرار دارد و نام نگین اشترانکوه را به خود اختصاص داده است.
  3. برگرفته از خاطره عبدالرضا صالح پور، دوست و هم رزم شهید.

دیدگاه تان را بنویسید