شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و رفت

از در که وارد می شدم از جایش بلند می شد و تا من نمی نشستم، او پیش دستی نمی کرد برای نشستن.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: 14 ساله بود و به خاطر کمی سنش او را از بردن به جبهه منع می کردند، به هر ترفندی بود می خواست برود برای همین به دستکاری شناسنامه اش متوسل شد.

غلامرضا[1] احترام بزرگتر را خیلی حفظ می کرد، وقتی من از در وارد می شدم نمی نشست و آنقدر منتظر می ماند تا من بنشینم، به همین خاطر فکر می کردم وقتی از او بخواهم بماند و من بروم جبهه حتماً فرمان می برد.

مزرعه ای داشتیم که نیاز به مراقبت داشت، از او خواستم که بماند و از مزرعه مراقبت کند و قبول نکرد، گفتم پس قرعه می اندازیم ببینم چه کسی باید برود،‌ دلخور شد و گفت آن وقت اگر به نام من نیفتد چه؟!

اصرار به اصرار که بابا جان بگذارید من بروم و رفت.

 
  1. شهید غلامرضا اسحاقی.

 

دیدگاه تان را بنویسید