نشست ترامپ و پوتین در آلاسکا، به جای آنکه گامی به سوی صلح باشد، به شکلی آشکار پایان انزوای دیپلماتیک کرملین و تأیید رؤیای امپراتوری روسیه بود؛ پیامی که اوکراین را در آستانه خطر تجزیه، اروپا را در موقعیت تنهایی، و خود روسیه را در مسیر تکرار شکست شوروی قرار می‌دهد.

تصویر کلی

دستور ترامپ به نیروهای آمریکایی در پایگاه هوایی آلاسکا (انکوریج) برای زانو زدن بر باند فرودگاه و پهن کردن فرش قرمز برای ولادیمیر پوتین، لحن نشست را از همان آغاز تعیین کرد. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده – که با شعار آتش‌بس در اوکراین به این نشست رفت – در برابر همتای روس خود سر فرود آورد و اکنون تأکید می‌کند که بهترین راه پایان جنگ، «حرکت مستقیم به سوی توافق صلح» است.

 

  • تیموتی اسنایدر از دانشگاه تورنتو این اجلاس را «نقطه پایان قطبی» در «دنیای خیالی» ترامپ می‌داند؛ دنیایی که در آن رهبران خارجی با «وعده‌های فریبنده و زورگویی زننده» تحت تأثیر قرار می‌گیرند. او می‌گوید «حرف‌های تند» شاید در داخل آمریکا کارساز باشد، اما به هیچ‌وجه پوتین را متقاعد نخواهد کرد که از چشم‌انداز خود برای اوکراین دست بکشد: «یک دولت دست‌نشانده»، «مردمی مرعوب خشونت» و «منابعی در اختیار روسیه» – به‌ویژه وقتی ترامپ «امتیازات فوق‌العاده‌ای بدون دریافت هیچ چیز در مقابل» به روسیه می‌دهد.

R (2)

  • یوشکا فیشر، وزیر خارجه و معاون صدراعظم پیشین آلمان، نیز می‌نویسد: ترامپ با دعوت از پوتین – «یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب» – برای دیدار در خاک آمریکا، به انزوای دیپلماتیک او پایان داد و عملاً دیدگاه کرملین برای احیای امپراتوری روسیه و «بازپس‌گیری سرزمین‌های ازدست‌رفته» را تأیید کرد. بدین‌ترتیب ترامپ پیام‌های آشکاری ارسال کرد: به اوکراین («جایت همان‌جاست که باید باشد») و به اروپا («ایده غرب برای آمریکا دیگر معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد»). نتیجه آنکه نه اوکراین و نه اروپا نمی‌توانند روی حمایت ایالات متحده حساب باز کنند.

 

R (1)

 

  • هم‌زمان، نینا ال. خروشچوا از دانشگاه «نیو اسکول» هشدار داده بود که اوکراین ممکن است با «تجزیه سرزمینی» روبه‌رو شود؛ وضعیتی که در آن ترامپ و پوتین این کشور را به واگذاری بخشی از خاک خود به روسیه به نام «صلح» مجبور کنند. با این حال، دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم اوکراینی‌ها – که شجاعت و پویایی چشمگیری نشان داده و هزینه‌های انسانی و اقتصادی عظیمی پرداخته‌اند – «به‌آسانی تن به تجزیه» بدهند. همان‌طور که تاریخ نشان داده است، چنین تقسیماتی معمولاً به «خشونت ویرانگر» و «دشمنی‌های ماندگار» منجر می‌شود.

 

299ca56f1022bbd453852e08a415a361

 

  • کارل بیلت، نخست‌وزیر و وزیر خارجه پیشین سوئد، نیز به درس دیگری از تاریخ اشاره می‌کند که پوتین آن را نادیده گرفته است: امپراتوری شوروی که او در پی بازسازی آن است، یک «شکست عظیم» بود که با فروپاشی‌ای فاجعه‌بار به پایان رسید؛ فروپاشی‌ای که به حدی وخیم بود که «کشورهای غربی ناچار شدند کمک‌های اضطراری بشردوستانه را از طریق هوایی به شوروی برسانند.» بنابراین نوستالژی برای اتحاد شوروی، «تهدیدی بزرگ برای بسیاری» است – به‌ویژه برای مردم عادی روسیه که امروز به‌خاطر آن رنج می‌برند و جان می‌دهند.
  •  

3517885_1900_1069

 

 

حماقت آلاسکایی‌ ترامپ

۱۷ اوت ۲۰۲۵ | تیموتی اسنایدر

26ccee6e-4c37-47e9-b309-2ee79dbc799c

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور ایالات متحده، بر این باور است که می‌توان با رهبران خارجی همان‌گونه رفتار کرد که با آمریکایی‌ها: با وعده‌های فریبنده و زورگویی‌های زننده. اما پیشنهاد توخالیِ یک آینده «زیبا» تأثیری بر دیکتاتورهایی مانند ولادیمیر پوتین ندارد؛ کسی که چشم‌اندازی مشخص و آمیخته با جنایت برای اوکراین در ذهن دارد.

ورشو – در جهان باستان، مردم از سرزمینی اسطوره‌ای در شمالی‌ترین نقطه‌ی زمین سخن می‌گفتند که آن را «اولتیما ثوله» می‌نامیدند؛ جایی در انتهای جهان. ترامپ با سفر به آلاسکا برای دیدار با ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، به اولتیما ثوله‌ی خود رسید: نقطهٔ قطبی و انتهایی یک دنیای خیالی در سیاست خارجی

از نگاه ترامپ، رهبران خارجی همانند مردم آمریکا قابل مدیریت‌اند؛ با وعده‌های پرزرق‌وبرق و تهدیدهای تند. اما این خیال‌پردازی‌ها بیرون از مرزهای آمریکا کارایی ندارند. وعده‌ی توخالی یک آینده «زیبا» نه دیکتاتورهایی را متأثر می‌کند که برای تحقق چشم‌انداز خود مرتکب جنایت می‌شوند، و نه مردمی را که برای دفاع از خانواده‌هایشان در برابر تهاجمی مجرمانه می‌جنگند؛ تهاجمی که سرزمین و ثروت آنان را می‌رباید، کودکانشان را می‌دزدد و غیرنظامیان را شکنجه و قتل می‌کند. پوتین هیچ دلیلی ندارد که آینده‌ی رؤیایی ترامپ را بر چشم‌انداز خود ترجیح دهد: اوکراینی با دولتی دست‌نشانده، جمعیتی مرعوب خشونت، میهن‌پرستانی مدفون در گورهای دسته‌جمعی، و منابعی در اختیار روسیه.

همچون خیال‌پردازی‌های ترامپ، زورگویی او نیز در خارج بی‌اثر است. بی‌تردید، بسیاری از آمریکایی‌ها از ترامپ هراس دارند. او حزب جمهوری‌خواه را با تهدید به خشونت پاک‌سازی کرده و همین تهدیدها نمایندگان این حزب در کنگره را در خط او نگاه داشته است. اکنون نیز ارتش ایالات متحده را به‌عنوان نیروی پلیس به کار گرفته است؛ نخست در کالیفرنیا و سپس در واشنگتن دی‌سی. اما دشمنان خارجی این تاکتیک‌های ارعاب را به‌گونه‌ای دیگر درک می‌کنند: همان اقداماتی که آمریکایی‌ها را شوکه می‌کند، برای دشمنان آمریکا مایهٔ خوشحالی است. در مسکو، استقرار سربازان در خاک آمریکا نشانهٔ ضعف به نظر می‌رسد.

‎سخنان تند ممکن است در آمریکا پژواک داشته باشد، جایی که اغلب کلمات را با عمل اشتباه می‌گیریم. اما برای رهبران روسیه، این تنها پوششی بر سیاست خارجی ضعیف است. ترامپ امتیازات خارق‌العاده‌ای به روسیه داده، بی‌آنکه چیزی به دست آورد. پاسخ روسیه هم ادامهٔ جنگ در اوکراین و تمسخر او در رسانه‌های دولتی بوده است.

‎این امتیازات چه بودند؟ تنها با دیدار پوتین در آلاسکا، ترامپ به بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک کرملین در غرب پایان داد. با دست دادن با یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب، ترامپ نشان داد که کشتار، شکنجه و آدم‌ربایی‌ها در اوکراین اهمیتی ندارند. حتی انتخاب آلاسکا به‌خودی‌خود یک امتیاز – و آن هم امتیازی عجیب – بود. بسیاری از روس‌ها، از جمله شخصیت‌های برجستهٔ رسانه‌ای، آلاسکا را برای روسیه مطالبه می‌کنند. دعوت از کسانی که مدعی قلمرو شما هستند، به داخل اصلی‌ترین پایگاه نظامی‌تان در همان قلمرو، برای بحث دربارهٔ جنگ تجاوزکارانه‌ای که آغاز کرده‌اند، بدون اینکه نماینده‌ای از کشور قربانی حضور داشته باشد – این شاید نهایت یک دنیای خیالی در سیاست خارجی باشد. این همان اولتیما ثوله بود.

‎و این نقطه پایان بود، زیرا ترامپ پیش‌تر مسائل بنیادی‌تر را واگذار کرده بود. او سخنی از عدالت برای جنایتکاران جنگی روس یا غرامت‌هایی که روسیه بدهکار است، به میان نمی‌آورد. او پذیرفته که روسیه می‌تواند سیاست خارجی اوکراین و آمریکا را در مهم‌ترین موضوع، یعنی عضویت در ناتو، تعیین کند. همچنین قبول کرده که تجاوزات روسیه باید نه‌تنها به تغییرات عملی، بلکه به تغییرات حقوقی در حاکمیت سرزمینی منجر شود. پذیرش اینکه تهاجم می‌تواند به‌طور قانونی مرزها را تغییر دهد، نظم جهانی را از هم می‌پاشد. اعطای حق به روسیه برای تعیین سیاست خارجی دیگر کشورها، تجاوزهای بیشتر را تشویق می‌کند. چشم‌پوشی از واکنش‌های بدیهی حقوقی و تاریخی به جنگ‌های جنایتکارانهٔ تجاوزکارانه – یعنی غرامت و محاکمه – اصولاً جنگ را تشویق می‌کند.

‎ترامپ با صدای بلند سخن می‌گوید و چماقی کوچک در دست دارد. این تصور که کلمات به‌تنهایی کافی‌اند، او را به این نتیجه رسانده که سخنان پوتین اهمیت دارد، و بنابراین مجبور شد برای یک «تمرین شنیدن» به آلاسکا برود. دوران سیاسی ترامپ پر از گوش دادن به پوتین و سپس تکرار سخنان او بوده است. هر دو مرد شیفتهٔ این هستند که در آینده به بزرگی دیده شوند. پوتین باور دارد که این با جنگ محقق می‌شود، و بخشی از آن، با بازیچه قراردادن رئیس‌جمهور آمریکا صورت میگیرد. ترامپ گمان می‌کند میراث اجتماعیش با طرح صلح تضمین خواهد شد؛ و چون خود نمی‌خواهد سیاستی را اعمال کند، در دام جنگ‌افروز گرفتار می‌شود.

‎وقتی رئیس‌جمهور آمریکا سخنان تبلیغاتی پوتین را تکرار می‌کند، پوتین انگیزه‌ای برای پایان دادن به جنگ نخواهد داشت. او با چشم‌انداز مبهم یک دنیای بهتر فریب نمی‌خورد، چرا که خودش آیندهٔ خاص و جنایت‌بارش را در ذهن دارد. در آلاسکا، ترامپ به «اولتیما ثولهٔ » شخصی‌اش رسید: مرزهای دنیای پر از گفتار جادویی.

‎او با پرسشی بسیار ساده روبه‌رو شد: آیا پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرطی را که ترامپ خواستار شده بود می‌پذیرد یا خیر؟ پوتین چنین چیزی را نپذیرفت، و در آلاسکا هم دوباره آنرا رد کرد. روس‌ها پیشنهاد متقابل آشکارا مضحک و تحریک‌آمیزی مطرح کردند: اوکراین باید رسماً قلمرویی را به روسیه واگذار کند که حتی در اشغال روسیه نیست – سرزمین‌هایی که اوکراین در آن‌ها استحکامات دفاعی ساخته است – و سپس روسیه می‌تواند دوباره حمله کند، از موقعیتی بسیار بهتر.

‎پوتین می‌داند که ترامپ در پی جایزهٔ صلح نوبل است، پس حرکت آشکارش این است که به ترامپ القا کند جنگ روزی پایان خواهد یافت و ترامپ اعتبار آن را خواهد گرفت – اگر آن دو فقط به گفتگو ادامه دهند («دفعهٔ بعد در مسکو؟» او پیش از ترک آلاسکا پرسید) – در حالی که روسیه همچنان به بمباران ادامه دهد.

‎اکنون که ترامپ نتوانسته آتش‌بس بی‌قیدوشرط روسیه را به دست آورد، دو مسیر پیش روی اوست:

  • ‎ یا می‌تواند این خیال‌بافی را ادامه دهد، هرچند هرچه بیشتر حتی برای دوستان و حامیانش آشکار می‌شود که این خیال‌بافی در واقع خیال پوتین است. 
  • یا می‌تواند جنگ را برای پوتین سخت‌تر کند و بدین وسیله پایان آن را نزدیک‌تر سازد.

‎ایالات متحده هنوز امتیازات غیرعادی خود به روسیه را رسمی نکرده است، و ترامپ می‌تواند آن‌ها را تنها با یک کنفرانس خبری لغو کند. آمریکا ابزارهای سیاستی لازم برای تغییر مسیر جنگ در اوکراین را دارد و می‌تواند از آن‌ها استفاده کند. ترامپ تهدید کرده بود که اگر پوتین آتش‌بس بی‌قیدوشرط را نپذیرد، «پیامدهای شدیدی» خواهد داشت. اما تاکنون، پیامد سخنان ترامپ برای روسیه، تنها سخنان بیشتر بوده است.

‎اکنون همه‌چیز در اولتیما ثوله روشن می‌شود. ترامپ به مرز دنیای خیالی‌اش رسیده است. پرسش این است: از اینجا به کجا خواهد رفت؟

 

صلح زمان ما به روایت ترامپ

۱۹ اوت ۲۰۲۵ | یوشکا فیشر

863a132b-21fb-4ddd-9651-6995e24caaa4

پیامی که از نشست ترامپ – پوتین به اوکراین مخابره شد، روشن و بی‌ابهام بود: حتی رئیس‌جمهور آمریکا نیز پذیرفته است که امپراتوری روسیه بازگشته است. به اوکراین گفته شد: «تو به روسیه تعلق داری، نه به غرب، و تنها زمانی که این واقعیت خشن را بپذیری، صلح بازخواهد گشت.»

مونیخ – دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین این بار در آلاسکا – سرزمینی که روزگاری بخشی از خاک روسیه بود – یکدیگر را دیدار کردند. برای ناظری بیرونی، این صحنه تداعی‌گر بازگشت به دوران پیش از پایان جنگ سرد بود؛ زمانی که دو ابرقدرت، ایالات متحده و اتحاد شوروی، با غرور و خودبزرگ‌بینی سرنوشت جهان را به‌طور مشترک رقم می‌زدند.

اما نشست آلاسکا چیزی فراتر از یک یادآوری تاریخی بود. سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، لباسی بر تن داشت که معنای نمادین آن بیش از هر سخنرانی بود: یک سویشرت با نوشته بزرگ «СССР» (سرواژه سیریلیک اتحاد جماهیر شوروی) روی سینه. اگرچه ممکن بود در ظاهر شوخی به نظر برسد، اما تهدیدی آشکار در پس آن نهفته بود.

لاوروف – که در طول سال‌ها به جدیت و دقت در دیپلماسی شهرت یافته و هیچ‌گاه به شوخ‌طبعی معروف نبوده – این پوشش را کاملاً حساب‌شده انتخاب کرده بود. پیام روشن بود: «روسیه بزرگ» بار دیگر به صحنه اصلی امور جهانی بازگشته است. فروپاشی اتحاد شوروی و امپراتوری اروپای شرقی‌اش در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱ پشت سر گذاشته شده و اکنون امپراتوری بازگشته است تا سرزمین‌های از دست رفته را بازپس گیرد.

در این میان، مهم‌ترین این سرزمین‌ها اوکراین است. همان‌طور که زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا، در سال ۱۹۹۴ تصریح کرده بود: «بدون اوکراین، روسیه دیگر امپراتوری نخواهد بود.» سویشرت لاوروف نه یادآور جنگ سرد، بلکه بیانیه‌ای درباره جهان مطلوب روسیه بود.

دعوت ترامپ از پوتین – یک جنایتکار جنگی تحت تعقیب – برای دیدار در خاک آمریکا، تأییدی آشکار بر همین چشم‌انداز بود. حضور مشترک پوتین و رئیس‌جمهور آمریکا، دست دادن بر باند فرودگاه روی فرش قرمز و سوار شدن در یک لیموزین مشترک، پیامی صریح به جهان فرستاد: روسیه، بی‌آنکه از حداکثر خواسته‌هایش درباره آینده اوکراین حتی یک گام عقب‌نشینی کند، بار دیگر به‌عنوان شریکی برابر به رسمیت شناخته شده است. پوتین با این دیدار بیش از سه سال انزوای دیپلماتیک خود را در هم شکست.

پیامی که این نشست به اوکراین ارسال کرد نیز روشن بود: حتی رئیس‌جمهور ایالات متحده پذیرفته است که امپراتوری روسیه بازگشته است. بنابراین، به غرب دل نبند. جای تو همان‌جایی است که روسیه برایت تعیین کرده است. تنها زمانی که این واقعیت تلخ را بپذیری، صلح بازخواهد گشت. تو تنها هستی؛ آمریکا کمکی نخواهد کرد و اروپا به تنهایی نیز توان آن را ندارد.

اما اروپایی‌ها نیز باید به زیرمتن نشست آلاسکا با دقت بنگرند؛ چراکه برای آنان نیز این نمایش از نظمی جهانی که صرفاً بر پایه منافع قدرت‌های بزرگ شکل گرفته، حامل پیام‌های هشداردهنده بسیاری است. اگر این دیدار یادآور کنفرانس یالتای ۱۹۴۵ به نظر رسید ـ جایی که فاتحان جنگ جهانی دوم غنائم ژئوپلیتیک را میان خود تقسیم کردند ـ علتش آن بود که آلاسکا نیز نشانه‌ای دیگر از افول چندجانبه‌گرایی و فراملی‌گرایی بود.

ایده‌ی «غرب» در دوران ترامپ دیگر برای آمریکا معنای چندانی ندارد، اگر اصلاً معنایی داشته باشد. آنچه اهمیت دارد، تنها جهان‌بینی ترامپ و تفسیر او از منافع ایالات متحده است؛ هرچند این تفسیرها اغلب مبهم و متناقض‌اند. اروپایی‌ها باید خود تعیین کنند که کجا ایستاده‌اند. هرچند روابط رسمی آمریکا با اروپا در کوتاه‌مدت تغییر نخواهد کرد، ترامپ همچنان سخنان اروپایی‌ها را خواهد شنید، از تملقشان با لبخندی تأییدآمیز استقبال خواهد کرد، و سپس همانند نشست آلاسکا، آن‌ها را به سادگی نادیده خواهد گرفت. اروپا باید دریابد که در این نظم جهانی تازه، تنهاست. ایالات متحده دیگر منافع اروپاییان را – چه در حوزه امنیت و چه در عرصه تجارت – لحاظ نخواهد کرد.

بنابراین اروپا ناگزیر است به سرعت و با قاطعیت، خود را به یک قدرت جهانی مستقل بدل کند و در تمامی عرصه‌های مرتبط – از فضا و سرویس‌های اطلاعاتی گرفته تا کل بخش دیجیتال – وارد عمل شود. این «نقطه عطف» در تاریخ اروپا نیازمند تلاشی بسیار فراتر از صرفاً بازتسلیح متعارف و افزایش نیروهای نظامی است؛ هرچند آن نیز ضروری است. این همان پیام نشست آلاسکا برای اروپاست.

اما پرسش کلیدی باقی می‌ماند: چرا آمریکای ترامپ آشکارا برخلاف منافع خود عمل می‌کند؟ پوتین – به‌جز لغو تحریم‌های اقتصادی – عملاً همه آنچه را می‌خواست از این نشست به دست آورد: خروج از انزوای دیپلماتیک، به رسمیت شناخته‌شدن روسیه به‌عنوان یک قدرت جهانی هم‌سنگ آمریکا، و پذیرش سرنوشت اوکراین به‌عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از «روسکی میر» (جهان روسی). پس چرا ترامپ بدون هیچ معامله متقابل، روسیه را تقویت می‌کند؟

این پرسش‌ها – هرچند برای اروپاییان حیاتی‌اند – پاسخی جز در عرصه سیاست داخلی آمریکا نخواهند داشت. اروپا اکنون باید مسئولیت سرنوشت خود را به دست گیرد.

 

آیا جنگی وحشیانه بر سر تجزیه در انتظار اوکراین است؟

۳ دسامبر ۲۰۲۴ | نینا ال. خروشچوا

f6694d9e-a70c-4714-8435-2bca97fcf5bd

به‌نظر می‌رسد دونالد ترامپ مصمم است برای رسیدن به یک توافق «صلح» با روسیه، تجزیه اوکراین را بپذیرد. تاریخ – از لهستان در قرن هجدهم تا شبه‌قاره هند در قرن بیستم – به‌روشنی نشان داده است که چنین تقسیماتی معمولاً جز خشونت هولناک و دشمنی پایدار، ثمری ندارند.

مسکو – برخلاف دوره نخست ریاست‌جمهوری‌اش، این بار ترامپِ رئیس‌جمهور منتخب ایالات متحده ظاهراً تصمیم دارد بسیاری از وعده‌های انتخاباتی خود را عملی سازد. چینش کابینه او نیز این رویکرد را تأیید می‌کند: از نامزدی «تولسی گابارد» – سیاستمداری نزدیک به کرملین – برای ریاست اداره اطلاعات ملی گرفته تا معرفی «رابرت اف. کندی جونیور» – مخالف واکسن و دلبسته نظریه‌های توطئه – برای وزارت بهداشت و خدمات انسانی. این انتصابات، نشان‌دهنده تعهد ترامپ به نوعی کارزار «زمین سوخته» علیه نهادهای آمریکایی و «دشمنان داخلی» مورد ادعای اوست. سخنرانی پیروزی‌اش نیز نشان داد که او در شعار خود مبنی بر «پایان دادن به جنگ‌ها» – به‌ویژه جنگ اوکراین – جدی است.

ترامپ بارها ادعا کرده که می‌تواند ظرف ۲۴ ساعت پس از ورود به کاخ سفید جنگ اوکراین را پایان دهد. درباره ماهیت توافق مدنظر او گمانه‌زنی‌های بسیاری وجود دارد، اما همه سناریوها در یک نکته مشترک‌اند: تجزیه اوکراین. اگر چنین بهایی برای صلح باید پرداخت شود، نگاهی به تاریخ تلخ تقسیمات سرزمینی ضروری است.

تقسیم سرزمین‌ها در تاریخ، همواره دشمنی‌های طولانی‌مدت به‌وجود آورده و اغلب به خشونت‌های ویرانگر منتهی شده است. سه تقسیم لهستان در اواخر قرن هجدهم نزدیک‌ترین نمونه اروپایی به چشم‌انداز ترامپ برای اوکراین محسوب می‌شوند. از سال ۱۷۷۲، امپراتوری هابسبورگ اتریش، پادشاهی پروس و امپراتوری روسیه بخش‌های وسیعی از خاک لهستان را تصرف و ضمیمه کردند و بدین‌ترتیب بزرگ‌ترین کشور اروپایی از نظر وسعت عملاً از نقشه محو شد.

در برابر چنین سلطه‌ای، مقاومت خشونت‌آمیز تقریباً اجتناب‌ناپذیر بود. لهستانی‌ها بارها دست به مبارزات چریکی زدند و در سال‌های ۱۸۳۱ و ۱۸۶۳ قیام‌های بزرگی را سازمان دادند. این مقاومت تا اوایل قرن بیستم ادامه یافت و با کارزارهای استقلال‌طلبانه یوزف پیلسودسکی – همراه با اقدامات تروریستی – پیش از جنگ جهانی اول به اوج رسید. دشمنی با روسیه، به‌ویژه به دلیل جنایات دوره استالین علیه ملت لهستان، همچنان تا امروز باقی است.

فرانسه نیز برای دهه‌ها نسبت به آلمان کینه‌توز بود، پس از آنکه قیصر ویلهلم اول در پی جنگ فرانسه – پروس (۱۸۷۱-۱۸۷۰) مناطق آلزاس و لورن را به امپراتوری نوپای آلمان ضمیمه کرد. آشتی میان دو کشور تنها در دهه ۱۹۵۰ آغاز شد، آن هم با شکل‌گیری «جامعه زغال‌سنگ و فولاد اروپا» – که بعدها به اتحادیه اروپا تبدیل شد – و پیمان ناتو.

به همین ترتیب، تصمیم بریتانیا برای تجزیه ایرلند – و نگاه داشتن بخش بزرگی از استان شمالی اولستر در چارچوب پادشاهی متحده – به جنگ داخلی انجامید. در یک‌سو کسانی به رهبری مایکل کالینز بودند که حاضر به پذیرش واگذاری ایرلند شمالی بودند، و در سوی دیگر مخالفانی که هر توافقی را که استقلال کامل ایرلند را تضمین نمی‌کرد رد می‌کردند. آن جنگ خونین موسوم به «صلح»، تنها دو سال طول کشید، اما میراثی از ترور و خشونت – هم در میان کاتولیک‌ها و هم پروتستان‌ها – برجای گذاشت که تنها با «توافق جمعه نیک»، با میانجی‌گری ایالات متحده در سال ۱۹۹۸، پایان یافت.

با این حال، شاید بی‌رحمانه‌ترین تقسیمات سرزمینی در قرن بیستم در آسیا رخ داد. در سال ۱۹۳۲، امپراتوری ژاپن منطقه منچوری را از جمهوری چین جدا و دولت دست‌نشانده مانچوکوئو را ایجاد کرد. سلطه ۱۳ ساله ارتش کوانتونگ ژاپن – شامل به بردگی گرفتن میلیون‌ها نفر، آزمایش‌های پزشکی غیرانسانی و قتل‌عام گسترده اقلیت‌ها – الگویی برای نازی‌ها در اروپای شرقی شد. نفرت تاریخی چین از اشغال وحشیانه ژاپن به‌قدری عمیق است که رهبران کنونی پکن همچنان از آن برای تحریک افکار عمومی علیه سیاست‌های ژاپن مدرن استفاده می‌کنند.

اما از نظر تلفات انسانی، هیچ تجزیه‌ای با تقسیم شبه‌قاره هند در سال ۱۹۴۷ قابل مقایسه نیست. پس از خروج بریتانیا، هند با اکثریت هندو و پاکستان با اکثریت مسلمان شکل گرفت. این تقسیم یکی از بزرگ‌ترین مهاجرت‌های تاریخ را رقم زد: حدود ۱۸ میلیون نفر جابه‌جا شدند؛ مسلمانان به پاکستان (از جمله بنگلادش کنونی) رفتند و هندوها و سیک‌ها به هند کوچ کردند. خشونت‌های فرقه‌ای – شامل تجاوز، آتش‌سوزی و قتل‌عام – به مرگ نزدیک به ۳.۴ میلیون نفر انجامید.

در ۷۷ سال گذشته، هند و پاکستان چهار جنگ با یکدیگر داشته‌اند؛ آخرین آنها، جنگ موسوم به کارگیل در سال ۱۹۹۹، زمانی رخ داد که هر دو کشور به سلاح هسته‌ای مجهز بودند. برخلاف روابط فرانسه و آلمان، هیچ چشم‌اندازی برای آشتی تاریخی میان این دو کشور دیده نمی‌شود.

تجزیه ویتنام در سال ۱۹۵۴ – به شمال کمونیست تحت رهبری ویت‌مین و جنوب تحت حاکمیت جمهوری ویتنام – نیز به همان اندازه خونین بود. این تقسیم به دو دهه جنگ انجامید که تا سه میلیون کشته بر جای گذاشت. (شگفت آنکه مردم ویتنام به نظر نمی‌رسد نسبت به آمریکا – که در این جنگ ۵۸ هزار سرباز از دست داد و در ۱۹۷۵ عقب‌نشینی کرد – کینه‌ای داشته باشند.)

و سپس تجزیه فلسطین در سال‌های ۱۹۴۸-۱۹۴۷ بود؛ به یک دولت یهودی مستقل و یک دولت عربی مستقل. این تصمیم سازمان ملل متحد آغازگر دهه‌ها خصومت، سرکوب، تروریسم و جنگ‌هایی شد که تا امروز ادامه دارد. کافی است به ویرانه‌های غزه نگاه کنیم تا میراث هولناک آن تجزیه را ببینیم.

حال، پرسش این است: تجزیه اوکراین چه در پی خواهد داشت؟ اوکراینی‌ها از فوریه ۲۰۲۲ در دفاع از تمامیت ارضی خود شجاعت و پویایی بزرگی نشان داده‌اند – ویژگی‌هایی که در بازسازی کشورشان نیز به کار خواهند گرفت. اما با توجه به مقیاس عظیم خسارت‌های انسانی و اقتصادی، به‌سختی می‌توان انتظار داشت که آنان به‌آرامی تن به تجزیه دهند. این امر زمانی دشوارتر می‌شود که بدانیم ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، آشکارا باور دارد که اوکراین صرفاً یک «کشور همسایه» نیست، بلکه «اوکراین مدرن به‌طور کامل توسط روسیه ساخته شده» و بنابراین باید تنها زیر چتر روسیه وجود داشته باشد.

در هرگونه مذاکرات صلح آینده، اوکراینی‌ها به‌خوبی می‌دانند که تنها راه جلوگیری از مداخلات بیشتر روسیه، تضمین‌های محکم امنیتی بین‌المللی است – اگر نه عضویت فوری در ناتو. ترامپ به‌نظر می‌رسد از تعهدات امنیتی فعلی آمریکا بیزار است، اما خودداری واشنگتن از ارائه چنین تضمین‌هایی می‌تواند حتی به زیان روسیه تمام شود.

پوتین در پی یک جنگ ویرانگر و شورشی طولانی در جمهوری چچن به قدرت رسید؛ شورشی که شامل حملات تروریستی جدایی‌طلبان چچنی در مسکو و دیگر شهرهای روسیه بود. اوکراینی‌ها نیز در سال ۲۰۲۲ وعده دادند در صورت لزوم علیه روسیه جنگ چریکی به راه خواهند انداخت. در نبود گزینه‌های دیگر، این خطر تنها بیشتر خواهد شد. ترامپ باید کرملین را به ضرورت مذاکرات عادلانه متقاعد کند؛ در غیر این صورت، تروریسم پس از تجزیه ممکن است به روسیه سرایت کند – شاید در ابعادی بسیار گسترده‌تر از آنچه چچنی‌ها تصور کرده بودند.

 

درک بازی پایانی روسیه

۱۹ اوت ۲۰۲۵ | کارل بیلت

e3a2d70f-6de7-4596-8ee9-f86a7e2ed3a6

اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای روشن برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد با شکستی چنان عظیم فروپاشید که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های بشردوستانه‌ی اضطراری به آن ارسال کنند. با تلاش برای بازآفرینی آن، رژیم ولادیمیر پوتین روسیه را به سرنوشتی مشابه محکوم می‌کند.

استکهلم – بسیاری شگفت‌زده شدند وقتی سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، برای نشست ترامپ-پوتین در انکوریجِ آلاسکا از هواپیما پیاده شد در حالی که پلیوری با حروف «СССР» – مخفف سیریلیک اتحاد جماهیر شوروی – بر تن داشت. آشکارا این یک اتفاق نبود. اما لاوروف می‌خواست چه پیامی بدهد؟ پیام مورد نظر او احتمالاً این بود که روسیه‌ی امروز به همان اندازه بزرگ و قدرتمند است که زمانی اتحاد شوروی بود؛ و اینکه ولادیمیر پوتین جایگاه کشورش را به‌عنوان یک ابرقدرت شایسته‌ی احترام جهانی بازگردانده است. دلتنگی برای دوران جنگ سرد – زمانی که اتحاد شوروی و ایالات متحده تنها دو ابرقدرت جهان بودند – از زمان فروپاشی امپراتوری شوروی کرملین را به‌کلی دربرگرفته است.

خود لاوروف کاملاً موجودی برآمده از گذشته است. اگرچه او به زبان دیپلماسی چندجانبه مسلط است (به دلیل مأموریت پیشینش در سازمان ملل در نیویورک)، اما تمایل او به قلدری ریشه‌ای به‌وضوح شوروی دارد. او به‌راستی باور دارد که اوضاع در زمان حکومت اتحاد شوروی بهتر بود. سفرهای مکررش به پیونگ‌یانگ (کره شمالی) در سال‌های اخیر قطعاً خوشایند نبوده است. هنگامی که فرصتی برای نشستی با رئیس‌جمهور آمریکا در سرزمینی که زمانی بخشی از روسیه محسوب می‌شد فراهم شد، او مطمئن شد پلیور قدیمی‌اش را همراه ببرد.

این پیام در کشورهایی که زمانی پشت «پرده آهنین» زندانی بودند خوشایند دریافت نشد. وزیر خارجه روسیه بدترین ترس‌های استونیایی‌ها، لتونیایی‌ها و لیتوانیایی‌ها را درباره هدف واقعی پوتین ایجاد کرد و همچنین در قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی نیز نگرانی آفرید. این کشورها اتحاد شوروی را نه به‌عنوان یک امپراتوری باشکوه، بلکه به‌عنوان زندان به یاد می‌آورند. در حقیقت، نارضایتی در میان غیرروس‌ها بود که در نهایت فروپاشی شوروی را رقم زد. با کاهش سرکوب سیاسی در پی تلاش‌های میخائیل گورباچف برای اصلاح نظام در حال پوسیدگی شوروی در دهه ۱۹۸۰، دیگر آشتی دادن خواسته‌های ملیت‌ها با نظام متمرکز کرملین ممکن نبود.

اتحاد شوروی باید پایان می‌یافت تا مردم آن آزاد شوند. همین امر برای خود روسیه نیز صادق بود. بوریس یلتسین پرچم روسیه را برافراشت، نه پرچم شوروی را، زیرا آینده‌ای را می‌دید که کشورش بار سنگین امپراتوری را کنار گذاشته است. او خواستار روسیه‌ای بود که توسط روس‌ها اداره شود و این هدف در چارچوب ساختارهای پیچیده و پرهزینه‌ی امپراتوری قابل پیگیری نبود. اتحاد شوروی گذشته بود، در حالی که روسیه، اوکراین و دیگر جمهوری‌های شوروی که استقلال می‌جستند، آینده بودند. این چشم‌اندازی غیرمنطقی نبود.

پس از فروپاشی شوروی، توافق فوری برای احترام به مرزهای قدیمی جمهوری‌های سابق صورت گرفت تا از بروز درگیری‌های جدید جلوگیری شود. زمانی که روسیه با خشونت شدید به تلاش چچن برای اعلام استقلال پاسخ داد، باقی جهان ادعای کرملین مبنی بر تعلق آن منطقه به خاک روسیه را پذیرفت. پس از آن، هیچ دلیلی وجود نداشت که چرا روسیه و اوکراین – و همه‌ی ملت‌های دیگرِ سابقاً اسیر شوروی – نتوانند در آرامش زندگی کنند. البته همواره مقداری رقابت و حتی شاید دشمنی شدید وجود داشت؛ اما این پویایی‌ها می‌توانستند سالم باشند. این کشورها می‌توانستند همچون همسایگان خوب، به شرکای خوبی نیز بدل شوند – درست مانند آنچه در اروپای غربی دیده می‌شود.

اما چنین نشد. دلتنگی امپراتوری کم‌کم به کرملین بازگشت. رژیم پوتین که از توسعه‌های دموکراتیک در چندین کشور سابق شوروی تهدید می‌شد، هرچه بیشتر اقتدارگرا شد. در طول زمان، اوکراین دموکراتیک‌تر و در حال آزادسازی بیشتر، نه به‌عنوان یک شریک، بلکه به‌عنوان خطری برای رژیم آشکاراً غیردموکراتیک روسیه دیده شد. پوتین شروع به توصیف اوکراین به‌عنوان «ضد روسیه» کرد، حتی اگر اوکراینی‌ها هرگز چنین موضعی نداشتند. آنها فقط می‌خواستند اوکراین، اوکراین باشد.

تعجبی ندارد که پلیور لاوروف در هر کشوری که زمانی رژیم‌های دست‌نشانده شوروی بر آن حاکم بودند، به‌عنوان تهدید تلقی شود. اما این باید به‌عنوان تهدیدی برای خود روسیه نیز دیده شود. اگر کرملین همچنان با انگیزه‌ی دلتنگی امپراتوری عمل کند، روسیه هرگز نخواهد توانست روسیه باشد. ویران کردن و تلاش برای اشغال اوکراین برای نسل‌ها باری بر دوش آن خواهد بود. آخرین پروژه‌ی امپراتوری کرملین شاید در صورتی تداوم یابد که چین روسیه را به‌عنوان یک ماهواره‌ی سودمند ببیند (این کشور منابع خام و انرژی دارد و یک کرسی دائمی در شورای امنیت سازمان ملل، اما چیز چندانی فراتر از این ندارد). اما در این صورت، روسیه آینده‌ای به‌عنوان یک کشور مدرن، نسبتاً صلح‌آمیز و مرفه را از دست خواهد داد – هدفی که کاملاً در دسترس بود.

اتحاد جماهیر شوروی شکست عظیمی بود. این نظام در سال ۱۹۲۲ با وعده‌ی آینده‌ای درخشان برای بشریت پدید آمد، اما هفت دهه بعد چنان سقوط کرد که کشورهای غربی مجبور شدند کمک‌های اضطراری بشردوستانه ارسال کنند. در دوران اوج شوروی، نیکیتا خروشچف لاف می‌زد که این نظام «غرب را به خاک خواهد سپرد»؛ اما در واقع، گور خودش را می‌کند. ما باید از لاوروف برای یادآوری این میراث حقیر سپاسگزار باشیم. دلتنگی‌ای که او در آلاسکا به نمایش گذاشت، تهدیدی است برای بسیاری، از جمله شهروندان عادی روسیه.

 

مترجم: زهرا غفوری

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.