گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

در گفت و گو با جماران؛

وحید عابدینی، استاد دانشگاه آرکانزاس آمریکا: سیاست خارجی آمریکا بیش از هر زمان، شخصی و غیرنهادی شده است/ دولت پزشکیان، نشانه‌ای از بازگشت به توازن در سیاست خارجی ایران است/ ترامپ سیاست خارجی را به عرصه بده‌بستان با افکار عمومی تبدیل کرده است

در شرایطی که فضای سیاست خارجی آمریکا با ظهور چهره‌های غیرنهادی و شخصی‌محور دچار دگرگونی شده، دکتر وحید عابدینی، استاد دانشگاه آرکانزاس و پژوهشگر روابط ایران و آمریکا، در گفت‌وگویی تفصیلی بر این نکته تأکید می‌کند که هم تهران و هم واشنگتن از درگیری نظامی پرهیز دارند و مسیر رسیدن به یک توافق واقع‌گرایانه همچنان گشوده است. او با هشدار نسبت به خطرات تصمیم‌گیری‌های غیرنهادینه در دولت ترامپ، هم‌زمان این وضعیت را فرصتی برای ایران می‌داند تا در صورت برخورداری از دیپلماسی عمومی فعال و انسجام داخلی، بتواند از پنجره‌ای تازه در مناسبات بهره ببرد.

پایگاه خبری جماران: دکتر وحید عابدینی، استاد دانشگاه آرکانزاس و پژوهشگر روابط بین‌الملل، در دو دهه گذشته در دانشگاه‌های ایران و آمریکا به آموزش و تحقیق در حوزه علوم سیاسی پرداخته و یکی از مهم‌ترین حوزه‌های تمرکز او، بررسی سیر پرپیچ‌وخم روابط ایران و ایالات متحده بوده است.
در گفت‌وگوی پیش‌رو، او با نگاهی ترکیبی از تجربه دانشگاهی، شناخت نهادهای تصمیم‌گیر آمریکایی، و آشنایی نزدیک با مختصات سیاست‌ورزی در ایران، ارزیابی دقیقی از چشم‌انداز مذاکرات میان تهران و واشنگتن ارائه می‌دهد.

از تحلیل شکاف‌های درونی در تیم ترامپ و تأثیر رفتارهای شخصی رئیس‌جمهور آمریکا بر روند تصمیم‌سازی گرفته، تا سنجش ظرفیت‌های ایران برای استفاده هوشمندانه از فرصت‌های دیپلماسی عمومی؛ از نقد ساختارهای سنتی و ناکارآمد در سیاست خارجی ایران، تا تبیین ضرورت اجماع نخبگان برای اتخاذ تصمیمات بزرگ، عابدینی در این گفت‌وگو تلاش می‌کند چشم‌اندازی واقع‌گرایانه از مسیر پیش‌رو ترسیم کند. مسیر پرفرازونشیبی که به‌زعم او، همچنان امکان رسیدن به توافقی پایدار میان ایران و آمریکا را در دل خود دارد، اگر دو طرف، خطرهای مسیر را به‌درستی بشناسند و بر پایه درک مشترک از ضرورت ثبات، قدم بردارند.

مشروح گفت و گو با وی در پی می‌آید:

 

برخی ناظران معتقدند دونالد ترامپ با اظهارات اخیر خود تلاش کرد تا از آشفتگی‌ها، ناهماهنگی‌ها و چندگانگی‌های پیشین در سیاست خارجی ایالات متحده، به‌ویژه در قبال ایران، عبور کند و موضعی مشخص اتخاذ نماید. به نظر می‌رسد این موضع جدید فراتر از بحث محدودسازی سطح غنی‌سازی ایران باشد و ایالات متحده خواسته‌هایی فراتر از چارچوب توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ مطرح کرده است. آیا می‌توان این رویکرد را نشانه‌ای از تلاش آمریکا برای تحمیل استانداردهای جدید به جمهوری اسلامی ایران دانست؟

در آغاز گفت‌وگو، خواهشمندم تحلیل خود را از آخرین وضعیت مناسبات میان ایران و ایالات متحده، با توجه به این موضع‌گیری صریح ترامپ، ارائه بفرمایید.

هسته اصلی برجام همچنان پابرجاست؛ این توافق همچنان پایه‌ای برای تنظیم مناسبات ایران و آمریکاست

غنی‌سازی، خط قرمز تهران است و اگر واشنگتن بر توقف غنی‌سازی پافشاری کند، زیرساخت مذاکرات از هم می‌پاشد

واقعیت این است که من در همه این سالها که ترامپ از برجام خارج شده معتقد بوده ام که برجام همچنان زیربنایی برای تنظیم روابط ایران و آمریکاست

به عبارت دیگر هیچ‌گاه قائل به این نبوده‌ام که برجام کاملا «مرده» یا هسته اصلی آن از بین رفته است

دلیل این باور آن است که برجام توانست یک زیرساخت مشخص برای مدیریت مسأله هسته‌ای ایران ایجاد کند

 

اگر به تاریخ مذاکرات ایران و غرب در موضوع هسته ای نگاه کنیم می بینیم که ریشه اصلی اختلاف درباره برنامه هسته‌ای ایران، در این نکته نهفته است که جمهوری اسلامی می‌خواهد برنامه غنی‌سازی اورانیوم خود را حفظ کند، در حالی‌که در طرف دیگر این نگاه افراطی وجود داشته که ایران نباید هیچ سطحی از غنی‌سازی داشته باشد و برنامه غنی‌سازی خود را باید به‌طور کامل متوقف کند. از نظر این نگاه اگر ایران بخواهد برنامه‌ای صلح‌آمیز داشته باشد، باید صرفاً اورانیوم غنی‌شده وارد کند و اجازه غنی‌سازی در داخل را نداشته باشد.

برجام توانست راه حلی برای این اختلاف بیابد و این نقطه قوت مهمی بود. البته خود برجام نیز محصول شانس تاریخی و موقعیت خاصی بود که در آن عقب نشینی آمریکا از این موضع دریافت شد. اولین بار این چرخش در مذاکرات عمان در دوره آقای احمدی‌نژاد مطرح شد و بعد در دوره آقای روحانی، به‌عنوان یک سنگ‌بنای مهم توسط ایران پیگیری و توسط آمریکا نیز پذیرفته شد.

در حال حاضر، اگر دولت ترامپ بخواهد بار دیگر بر مسأله غنی‌سازی تمرکز کند و آن را محل مناقشه قرار دهد، احتمال به نتیجه رسیدن مذاکرات به شدت کاهش می‌یابد. به نظر من، دغدغه اصلی ترامپ هم چنانچه بارها اشاره کرده مسأله غنی سازی نیست، بلکه تسلیحات هسته ای است. در واقع، آنچه از مواضع امثال مارکو روبیو،‌ وزیر خارجه آمریکا درباره توقف کامل غنی سازی در ایران می‌شنویم، بیش از آنکه دغدغه‌ اصلی ترامپ باشد، بیشتر بیانگر نگاه تندتر برخی محافل در آمریکاست.

با این حال، اگر این خط مشی در دولت ترامپ غالب شود و توقف کامل غنی‌سازی بار دیگر به‌عنوان یک خواست اصلی مطرح گردد، مسیر مذاکرات با پیچیدگی‌های جدی مواجه خواهد شد. بر اساس پیشینه مذاکرات بین دو طرف تصور نمی‌کنم جمهوری اسلامی ایران از حق غنی‌سازی عقب‌نشینی کند و همین مسئله می‌تواند بار دیگر به تنش دامن بزند و زیرساخت مذاکرات را تضعیف نماید.

 

آیا از دیدگاه شما، تأکید دوباره ایالات متحده بر موضوع غنی‌سازی صرفاً یک بهانه یا نقطه ورود به مذاکراتی گسترده‌تر است؟ به‌عبارت دیگر، آیا ممکن است طرح دوباره این موضوع با هدف گشودن باب طرح مسائل فراتر از پرونده هسته‌ای، مانند موضوعات منطقه‌ای یا موشکی صورت گرفته باشد؟

 

برجام همچنان پایه گفت‌وگوهاست؛ نه تغییر بنیادینی رخ داده و نه رویکرد تازه‌ای آغاز شده است

ترامپ از برنامه نظامی ایران نگران است؛ نه به‌خاطر سلاح، بلکه برای کنترل واکنش اسرائیل

سیاست ایران‌محور ترامپ، بازی همزمان با افکار عمومی و مهار بحران‌های ناخواسته است

 

واقعیت این است که ما از جزئیات تحولات درونی دولت ایالات متحده اطلاعات دقیقی در اختیار نداریم که بدانیم دقیقاً چرا اکنون ترامپ به برچیدن برنامه هسته ای ایران اشاره کرده است. همان‌طور که می دانید، تضاد میان دو جریان اصلی سیاست خارجی در درون دولت ترامپ همچنان پابرجاست، حتی با وجود خروج مایک والتز، ‌مشاور امنیت ملی. این اختلاف‌نظرها در لایه‌های بالای تصمیم‌سازی ادامه دارد.

مارکو روبیو وزیر خارجه که هم اکنون به طور موقت به جای والتز مسئولیت مشاور امنیت ملی هم را هم به عهده گرفته، نماینده جریانی است که هنوز به رویکردهای تهاجمی در سیاست خارجی، از جمله گزینه‌های نظامی، باور دارد. این طیف با بازگشت آمریکا به سیاست خارجی انزواگرایانه مخالف است، در عین حال به دنبال آن است که با کنترل تنش‌های منطقه‌ای، تمرکز راهبردی آمریکا را به سمت چین معطوف کند. تفاوت آنها البته با جریان تندرو دقیقاً در همین نقطه است که این دسته بر اولویت‌دهی به چین تأکید دارد و دیگری قائل به مداخله در همه موضوعات از جمله خاورمیانه است و ایران را محور تهدیدات می‌داند.

با این حال، این احتمال وجود دارد که حرف شما درست باشد. یعنی ممکن است دونالد ترامپ با برجسته‌سازی دوباره مسأله غنی‌سازی، در واقع به‌دنبال گشودن باب طرح مسائل گسترده‌تری در مذاکرات آینده باشد. در عین حال طرح این دست مواضع می تواند صرفا برای استفاده داخلی و بازی دادن به افکار عمومی باشد. نباید فراموش کرد که موضع گیری ترامپ در حوزه سیاست خارجی آمریکا، به‌ویژه در مورد روابط ایران و آمریکا، تحت تأثیر افکار عمومی است. ترامپ ناگزیر است در قبال افکار عمومی داخلی، که غالباً نگاه مثبتی به ایران ندارند، مسائلی را فراتر از نیت واقعی خود در مذاکرات مطرح کند.

به نظر من، دغدغه اصلی ترامپ این است که ایران به‌دنبال ساخت سلاح هسته‌ای نرود و مسأله هسته‌ای ایران به یک بحران تمام‌عیار تبدیل نشود. چرا که اگر برنامه هسته ای ایران به مرحله هشدار برسد، رژیم صهیونیستی به‌دنبال مداخله نظامی خواهد رفت و ایالات متحده را نیز به‌طور ناخواسته درگیر جنگی جدید خواهد کرد. بنابراین، تأکید ترامپ بر این‌که ایران نباید به‌دنبال بمب اتم برود، بیش از آن‌که از نگرانی ذاتی نسبت به داشتن سلاح هسته‌ای توسط ایران ناشی شده باشد، تلاشی برای کنترل رفتار تهاجمی اسرائیل است.

به‌همین دلیل، من همچنان معتقدم که هیچ تغییر بنیادینی در روند مذاکرات بین ایران و غرب ایجاد نشده است. چارچوب این مذاکرات هم همچنان بر مبنای همان چارچوب توافق برجام می تواند شکل بگیرد؛ توافقی که در یک‌سو حفظ حق غنی‌سازی ایران را به رسمیت می‌شناسد و در سوی دیگر، بر جلوگیری از حرکت به‌سوی برنامه نظامی تأکید دارد.

 

برخی تحلیل‌گران بر این باورند که ویژگی‌های شخصیتی دونالد ترامپ نقش تعیین‌کننده‌ای در روند مذاکرات هسته‌ای داشته است. بر اساس این نگاه، بسیاری از مواضع اتخاذشده در جریان مذاکرات، به‌ویژه اصرار بر نفی برجام، بیش از آن‌که ریشه در تحولات واقعی داشته باشند، حاصل منش فردی ترامپ و تمایل او به بی‌اعتبارسازی دستاوردهای دولت پیشین آمریکا بوده‌اند. در این میان، اشاره‌هایی نیز در توییت‌های آقای دکتر عراقچی، وزیر امور خارجه ایران، دیده شده که برجام را تمام‌شده تلقی می‌کند و سخن از ضرورت فکر کردن به توافقی جدید به میان می‌آورد. از نظر شما، این نوع موضع‌گیری‌ها بیشتر در چارچوب بازی‌های رسانه‌ای و مدیریت افکار عمومی قابل تحلیل است یا نشانه‌ای از تغییر در رویکردهای بنیادین نسبت به برجام تلقی می‌شود؟ آیا همچنان می‌توان گفت که زیربنای تعامل ایران و آمریکا همان چارچوب برجام باقی مانده است؟

 

برجام بدون پیوست‌های اجرایی، آسیب‌پذیر بود و حالا برای تکرار آن باید مکمل‌هایی در نظر گرفت

حق غنی‌سازی، نقطه سخت مذاکره برای ایران است و تغییر در آن نیازمند امتیاز بزرگ است

توییت‌ها و نفی برجام بیشتر بازی با افکار عمومی است تا نشانگر تغییر بنیادین در رویکردها

 

نه، به‌نظر من این‌ دست موضع گیری‌ها بیشتر نوعی بازی زبانی است. در دنیای امروز، این نوع مواجهات رایج است و به‌ویژه در مورد شخصیتی مانند دونالد ترامپ، که برخاسته از فضای حزبی و نخبگانی نیست، بلکه حاصل گرایش‌‌های عوام گرایانه و مبتنی بر بازی با افکار عمومی است، چنین رفتاری طبیعی به‌نظر می‌رسد. بنابراین، اظهاراتی که در نفی برجام گفته می شود بیشتر معنای سیاسی دارد تا اصل زیربنایی آن.

تاکید من بر این نکته است که برجام یک زیربنای اساسی دارد و اگر آن حفظ نشود، به نظر من امکان رسیدن به توافق دیگری وجود نخواهد داشت. قابل انتظار نیست که ایران به‌طور کلی چارچوب آن توافق را کنار بگذارد. اگر دولت ترامپ بخواهد مجدداً به نقطه صفر بازگردد و بحث بر سر اصل غنی‌سازی را از نو آغاز کند، روند مذاکرات به سادگی پیش نخواهد رفت—مگر آن‌که بتواند امتیاز جدید و معناداری به ایران بدهد، که فعلاً چنین امکانی بعید به‌نظر می‌رسد.

در همه سالهای مذاکرات نقطه سخت و غیرقابل‌چشم‌پوشی برای ایران، حفظ حق غنی‌سازی بوده است. اگر ایالات متحده بخواهد ایران را وادار به تغییر موضع در این زمینه کند، یا باید امتیاز ملموس و متفاوتی به ایران بدهد، یا باید ایران را در موقعیتی قرار دهد که ناچار به عقب‌نشینی شود. اما در شرایط کنونی، آمریکا فاقد قدرت هژمونی است که در سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ داشت که می توانست برنامه هسته ای عراق و لیبی را از طریق ابزار نظامی یا تطمیع به طور کامل از بین ببرد.

بر این اساس، من معتقدم که زیربنای واقعی مذاکرات همچنان همان ایده اصلی برجام است—صرف‌نظر از اینکه این توافق چه نامی داشته باشد. باید اضافه کرد که مشکل اصلی برجام، فقدان پیوست هایی بود که به عمر آن بیفزاید. به‌عبارت دیگر، برجام فاقد مکانیزم‌های مکملی بود که بتواند منافع ملموس و تضمین‌شده‌ای به‌ویژه برای ایالات متحده تعیین کند.

بنابراین، توافق جدید باید دارای پیوست‌های اقتصادی، رسانه‌ای و مرتبط با افکار عمومی باشد که بتواند این توافق را به حوزه های دیگر تسری دهد. این‌ها مسائلی بودند که در برجام مغفول ماندند و حالا ممکن است مورد توجه بیشتری قرار بگیرند. بنابراین، بخشی از همین بازی‌های زبانی و ظاهری نیز در همین راستا قابل تفسیر است و از نظر من، در عمق ماجرا نشانه‌ی تغییر جدی به‌حساب نمی‌آیند.

 

در ادامه مباحث مرتبط با برجام، اجازه دهید دو پرسش کوتاه دیگر مطرح کنم. اخیراً خبری منتشر شد مبنی بر اینکه آقای دکتر عراقچی پیشنهاد داده‌اند تا با توجه به حجم گسترده اختلافات و حساسیت‌های موجود میان ایران و آمریکا، ابتدا یک توافق موقت میان دو کشور شکل بگیرد. از سوی دیگر، برخی تحلیل‌گران این پیشنهاد را منطقی و عملی می‌دانند و آن را با تجربه توافق موقت لوزان در ابتدای مذاکرات هسته‌ای مقایسه می‌کنند؛ در حالی‌که عده‌ای معتقدند دونالد ترامپ تمایل دارد مذاکرات به‌سرعت و در قالبی نهایی به نتیجه برسد.

در این میان، با توجه به پیچیدگی و ضرورت پیوست‌های فنی، رسانه‌ای و اقتصادی که شما نیز پیش‌تر به آن‌ها اشاره کردید، آیا چنین توافق موقتی می‌تواند راهگشا باشد؟ یا از نظر شما، این پیشنهاد فاقد قابلیت اجرایی است و طرف آمریکایی نیز تمایلی به ورود گام‌به‌گام ندارد؟

همچنین برخی معتقدند که یکی از نقاط ضعف برجام، طویل شدن بیش‌ازحد روند مذاکرات و پیچیدگی‌های کارشناسی آن بود. ارزیابی شما نسبت به این نکته چیست؟ آیا این بار نیز باید از مسیر تدریجی عبور کرد یا راهکار دیگری در پیش است؟

 

ماه‌عسل سیاسی ترامپ فرصتی کوتاه برای بازآرایی روابط ایران و آمریکاست

توافق موقت تنها در صورتی مؤثر است که به‌سوی توافقی جدی‌تر و ساختارشکن منتهی شود

با ورود به فصل رقابت‌های انتخاباتی، ابتکارات رادیکال از دستورکار خارج خواهند شد

 

واقعیت این است که در هر توافقی، مسائل فنی بخش جدایی‌ناپذیر ماجرا هستند. نمی‌توان توافقی را بدون در نظر گرفتن ابعاد فنی پیش برد، چرا که همین بخش‌ها در صورت نادیده‌گرفتن، منشأ سوءتفاهم و اختلاف خواهند شد.

با این حال، من تصور می‌کنم که رویکردهای دونالد ترامپ در آغاز کار، همانند ابتدای هر دولتی ماهیتی گذرا دارد؛ چیزی شبیه به یک ماه‌عسل سیاسی. از همان ابتدای پیروزی ترامپ، بر این باور بودم که این دوره کوتاه‌مدت می‌تواند برای ایران فرصتی فراهم کند تا ساختارهای نهادی‌شده در روابط ایران و آمریکا را برهم بزند و مسیر تازه‌ای را بنیان بگذارد. اما این فرصت موقتی و محدود است. به محض عبور از فضای سرمستی پس از انتخابات، نهادهای سنتی سیاست‌گذاری در آمریکا مجدداً به میدان بازخواهند گشت و رویکردهای محافظه‌کارانه‌تر جای رویکردهای رادیکال و انقلابی اولیه را خواهند گرفت.

از این‌رو، توافق موقت اگر صرفاً تلاشی باشد برای بازگشت به ساختارهای سنتی و رویکردهای پیشین، به‌تنهایی نمی‌تواند پاسخگوی شرایط فعلی باشد. بلکه نیازمند توافقی جدی‌تر و جامع‌تر هستیم که بتواند در همین دوره کوتاه و خاص، به‌سرعت به ثمر برسد. چرا که در این مقطع زمانی، ترامپ همچنان از دست بالا برخوردار است؛ نه کنگره مانع بزرگی در برابر اوست و نه دیگر ساختارهای رسمی ایالات متحده، قدرت مهار فوری اقدامات او را دارند.

اگر این فرصت از دست برود و شرایط وارد مرحله رقابت‌های انتخاباتی میان‌دوره‌ای شود، با کاهش محبوبیت ترامپ و بازگشت دموکرات‌ها به صحنه، عملاً دیگر امکان پیشبرد ابتکارات انقلابی و بلندپروازانه وجود نخواهد داشت. از همین رو، باید توجه داشت که فرصت برای توافق مؤثر و متفاوت، بسیار محدود و زودگذر است.

 

در فضای سیاسی ایران، همواره این تصور رایج بوده است که دموکرات‌ها نسبت به جمهوری‌خواهان رویکرد نرم‌تری در قبال ایران دارند و دستیابی به توافق با آن‌ها آسان‌تر است. با این حال، در دوره‌ای که ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهور جمهوری‌خواه وارد مذاکرات شده، برخی رفتارهای جریان دموکرات موجب شگفتی ناظران داخلی شده است.

به‌عنوان نمونه، جان کری در یادداشتی صراحتاً اشاره کرده است که فشارهای اصلی بر ایران در حال حاضر، از سوی دموکرات‌ها اعمال می‌شود و حتی جِیک سالیوان نیز در نوشته‌هایی به‌نوعی همین نگاه را تأیید کرده است.

با توجه به این تحولات، ارزیابی شما از نقش دموکرات‌ها در افزایش فشار علیه ایران چیست؟ آیا این فشارها می‌تواند بر عملکرد ترامپ تأثیر بگذارد و روند مذاکرات را پیچیده‌تر کند؟ و اساساً آیا همچنان می‌توان به پیش‌فرض قدیمی در مورد تمایل دموکرات‌ها به توافق با ایران استناد کرد؟

 

دموکرات‌ها به نهادها وفادارند؛ اما همین نهادگرایی به مانعی برای احیای برجام تبدیل شد

بایدن نتوانست ساختارهای پرفشار درباره ایران را بشکند و امیدها به تنش‌زدایی محقق نشد

آنچه ترامپ را تحت تأثیر قرار می‌دهد، افکار عمومی حامیانش است؛ نه مخالفت‌های دموکرات‌ها

 

این‌که گفته می‌شود توافق با دموکرات‌ها آسان‌تر است، باید با دقت بیشتری تبیین شود. دموکرات‌ها نه به‌خاطر نرم‌خویی ذاتی، بلکه به این دلیل که به نهادهای بین‌المللی و رویه‌های رسمی بیشتر پایبند هستند، بیشتر به دنبال شکل دادن به توافقات هستند. اما همین پایبندی به نهادها و رویه ها، در دوره جو بایدن عملاً به ضرر ایران تمام شد؛ چرا که بایدن تحت تأثیر همین فضای تصمیم سازی نهادی، نتوانست اقدام معناداری برای احیای برجام انجام دهد.

نکته‌ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که بسیاری از ساختارهای نهادی— چه در سیاست داخلی ایالات متحده و چه در سطح ساختار نظام بین‌الملل—به نفع ایران عمل نمی‌کنند. در چنین شرایطی، تأکید بیش‌ازحد بر مسیرهای نهادی می‌تواند گاهی برای ایران محدودکننده باشد و شاید حتی نوعی رویکرد انقلابی و ساختارشکن در برخی بزنگاه‌ها به نفع ایران تمام شود.

بسیاری از تحلیل‌گران و حتی بخشی از افکار عمومی در ایران به روی کار آمدن دولت بایدن دل خوش کرده بودند و انتظار داشتند که او بتواند برجام را احیا کند یا مسیر تنش‌زدایی را در پیش گیرد. اگر به خاطر داشته باشید که انتخابات ۲۰۲۰ ایران از سوی افکار عمومی در ایران به طور جدی دنبال می شد. اما آنچه در عمل رخ داد، چیزی متفاوت بود؛ مجموعه‌ای از فشارهای ساختاری، لابی‌های سیاسی و فضای بسته و محافظه کار تصمیم‌گیری در ایالات متحده، اجازه تحرک چندانی به دولت بایدن ندادند. امروز هم در واکنش به اقدامات ترامپ برای دیپلماسی با ایران، می‌بینیم که دموکرات‌ها با بدبینی مواجه می شوند،‌ اما این مخالفت‌ها تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر رفتار ترامپ ندارند.

ترامپ چندان به دیدگاه‌های دموکرات‌ها به خصوص چهره‌هایی چون جان کری توجهی ندارد. آنچه برای او اهمیت دارد، بدنه رأی‌دهندگان وفادار، رسانه‌های همسو و فضای عمومی حامی اوست. تأثیر واقعی بر ترامپ از طریق همان بدنه اجتماعی و رسانه‌ای شکل می‌گیرد، نه از مسیر مخالفت‌های حزبی و نخبگانی. بنابراین، تحلیل نقش دموکرات‌ها باید با درک این تفاوت صورت گیرد و وزن واقعی فشار آن‌ها بر روند تصمیم‌گیری ترامپ، بیش از حد بزرگ‌نمایی نشود. در عین حال اگر ترامپ به توافقی با ایران دست یابد،‌ دموکرات ها اگر در آینده به قدرت برسند به این رویه و توافقات بیشتر احترام می گذارند و امکان وقوع اتفاقی از جنس خروج ترامپ از برجام کمتر است.

 

با توجه به توضیحاتی که فرمودید، آیا می‌توان گفت که شرایط کنونی تنها یک مقطع موقت و گذراست؟ آیا این احتمال وجود دارد که با گذشت زمان و ورود به مراحل بعدی، مجدداً رویکردهای نهادی در سیاست خارجی آمریکا بازگردند و نقش تعیین‌کننده‌تری پیدا کنند؟

 

با کاهش مومنتوم سیاسی ترامپ ساختارهای نهادی به‌زودی بازمی‌گردند

قدرت نهادهای امنیتی و سیاست‌خارجی آمریکا تحت سلطه دموکرات‌هاست

در شرایط کنونی، نهادها هنوز در حاشیه‌اند و قدرت فردی رئیس جمهور غالب است

 

بله، این احتمال به‌طور جدی وجود دارد. قدرت فردی و شخصی که در شرایط انتخاباتی شکل می‌گیرد، یعنی همان مومنتوم و انرژی مقطعی که به واسطه انتخابات آزاد می شود و فضای سیاسی را در برمی‌گیرد، به‌مرور زمان کاهش می‌یابد، هرچند که به‌طور کامل از بین نمی‌رود. اما با فروکش کردن آن انرژی انتخاباتی، قدرت ساختارهای نهادی دوباره به عرصه بازمی‌گردد و نقش پررنگ‌تری پیدا می‌کند.

در سیاست خارجی ایالات متحده، قدرت نهادهای رسمی بسیار چشمگیر است. بخش مهمی از نهادهای تصمیم‌گیر، از جمله دستگاه‌های امنیتی، نظامی و سیاست خارجی، در اختیار طیف‌هایی قرار دارد که به رویکردهای نهادگرا وفادارند. به همین دلیل، با گذشت زمان، این نهادها دوباره ابتکار عمل را در دست خواهند گرفت.

با این حال، در مقطع فعلی که هنوز فضای انتخاباتی بر شرایط غلبه دارد، به‌نظر می‌رسد قدرت نهادی به‌تنهایی تعیین‌کننده نیست و همچنان در حاشیه قرار دارد. در این بازه زمانی، اثرگذاری مستقیم ترامپ و تصمیمات شخصی او اولویت دارد و وزن نهادها به‌اندازه ماه‌های آینده نیست. بنابراین، اگر در این پنجره فرصت تغییری چشمگیر در پویایی روابط ایران و آمریکا ایجاد شود،‌ آن رویکردهای نهادی نمی توانند آن را به طور کلی تغییر دهند. 

 

همان‌طور که فرمودید، در سال‌های اخیر، به‌ویژه در دوره دوم ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ، شاهد تحولی قابل‌توجه در ساختار سنتی سیاست‌گذاری خارجی ایالات متحده بوده‌ایم؛ تحولی که به کاهش نقش نهادهای رسمی و افزایش وزن اشخاص نزدیک به حلقه قدرت منجر شده است. یکی از نمونه‌های بارز این تغییر، ورود چهره‌هایی مانند «ویتکاف» به حوزه سیاست خارجی است؛ فردی که بدون داشتن سابقه سیاسی یا دیپلماتیک، صرفاً به واسطه نزدیکی شخصی با ترامپ، در فرآیندهای کلان و حساس سیاست خارجی ایفای نقش کرده است. این در حالی‌ست که بسیاری از رسانه‌ها و نهادهای رسمی در ایالات متحده، صلاحیت حرفه‌ای او را زیر سؤال برده‌اند و حتی در مواردی از او با عنوان «دلال املاک» یاد شده است.

با توجه به این شرایط و در امتداد آنچه پیش‌تر درباره بازگشت تدریجی قدرت نهادها پس از فروکش کردن فضای انتخاباتی مطرح کردید، به‌نظر شما در حال حاضر کدام جریان یا نهاد، نقش مؤثرتری در شکل‌دهی به سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران ایفا می‌کند؟ و آیا این جابه‌جایی از نهادهای رسمی به اشخاص نزدیک به قدرت، باید به‌عنوان یک روند نگران‌کننده در نظر گرفته شود یا آن را باید امری گذرا در چارچوب منطق سیاسی مقطع فعلی تحلیل کرد؟

 

سیاست خارجی آمریکا بیش از هر زمان دیگری شخصی شده است

اعتماد عمومی به نهادها کاهش یافته و میدان برای چهره‌های فردی باز شده است

ویتکاف بدون سابقه دیپلماتیک، نماد عبور از نهادگرایی در نظام تصمیم‌گیری است

 

پرسش شما به یکی از بنیادی‌ترین تحولات در سیاست آمریکا در سال‌های اخیر اشاره دارد: کاهش نقش نهادهای رسمی و افزایش وزن چهره‌های فردی در فرآیند تصمیم‌گیری. این روند، مختص ایالات متحده نیست و در بسیاری از کشورهایی که درگیر شکلی از عوام گرایی شده‌اند، مشاهده می‌شود. در آمریکا، تضعیف نهادها به‌وضوح قابل رؤیت است و هم‌زمان، اعتماد عمومی به این نهادها نیز کاهش یافته است؛ در مقابل، افراد توانسته‌اند در جایگاه نهادها ایفای نقش کنند.

این رویکرد در دوره نخست ریاست‌جمهوری ترامپ نیز نمود داشت، مانند نقش‌آفرینی جرد کوشنر در سیاست خاورمیانه، اما در دوره دوم، ترامپ با اعتمادبه‌نفسی به‌مراتب بالاتر، نهادهای تصمیم‌گیر سنتی را بیش از پیش کنار گذاشته است. در حال حاضر، نه تنها حزب جمهوری‌خواه، بلکه نهادهایی چون وزارت امور خارجه یا شورای امنیت ملی نیز به‌وضوح تحت تأثیر شخص ترامپ قرار دارند.

این شخصی‌سازی در سیاست خارجی آمریکا نیز منعکس شده است. برای نمونه، مارکو روبیو که به‌عنوان وزیر امور خارجه ایالات متحده فعالیت می‌کند، نقشی کاملاً حاشیه‌ای در روندهای کلیدی دارد، در حالی‌که چهره‌ای چون استیو ویتکاف—که فاقد سابقه دیپلماتیک است—به‌عنوان نماینده ویژه ترامپ، پرونده‌های مهم سیاست خارجی را در اختیار دارد. همچنین، برکناری مایک والتز از جایگاه مشاور امنیت ملی، آن‌هم به‌دلیل اختلاف‌نظر با ترامپ، نشانه‌ای روشن از غلبه شخص‌محوری در ساختار سیاست‌گذاری ایالات متحده است.

در مجموع، می‌توان گفت که سیاست خارجی آمریکا، بیش از هر زمان دیگری، از مسیرهای نهادی فاصله گرفته و به سمت مدل‌های شخص‌محور و اقتدار فردی تمایل یافته است.

 

آیا این تغییر نگران کننده است؟

این تغییر برای خود آمریکا می تواند اثرات درازمدت بدی داشته باشد. نهادها برای مستحکم کردن رویه ها شکل می گیرند و وقتی نهادها تضعیف می شوند وافراد نقش پررنگ تری می یابند این می تواند ثبات یک کشور را در درازمدت به خطر بیندازد. این شخصی شدن تصمیم گیری های سیاسی هم منجر به این می شود که سیاست خارجی از مسیر تخصص و اجماع نخبگان و روال‌های نهادینه‌شده خارج  شده و به جای آن تصمیم‌های شتاب‌زده، متناقض و فاقد انسجام شکل بگیرد.

این انتقال قدرت از نهادهای تصمیم گیری به افراد نزدیک به رأس قدرت ــ به‌ویژه بدون سابقه یا صلاحیت لازم می‌تواند حتی برای نظم بین‌المللی هم تهدیدی جدی باشد به خصوص که در حال حاضر آمریکا به عنوان مهم ترین حامی نظم بین المللی پس از جنگ جهانی دوم در چنین وضعیتی قرار گرفته است.

 

اثر این وضعیت برای ایران چیست؟‌

 

تصمیمات شخصی ترامپ در دور نخست، هزینه‌های سنگینی به ایران تحمیل کرد

عبور ترامپ از نهادها، فرصتی کم‌سابقه برای بازتعریف رابطه ایران و آمریکا ایجاد کرده است

رویکرد غیرنهادی ترامپ می‌تواند تغییری جدی در پویایی تاریخی مناسبات تهرانواشنگتن رقم بزند

 

برای ایران نیز می تواند این رویه خطرناک باشد. در دور اول ترامپ این تصمیمات عجولانه و غیر نهادی به شدت به ایران ضربه زد. خروج ترامپ از برجام و سیاست فشار حداکثری و ترور سردار سلیمانی از این دست تصمیمات هستند که شاید اگر از طریق نهادهای سیاسی تصمیم گیری می شدند به نتایج دیگری می رسیدند.

در عین حال این وضعیت می تواند برای ایران فرصت بی سابقه ای ایجاد کند. شخصا معتقدم به دلیل تنش های چند دهه گذشته بین ایران و آمریکا، بخش بزرگی از تضاد منافع ایران و آمریکا درون ساختارهای سیاسی آمریکا و حتی بخش بزرگی از جامعه آمریکا نهادینه شده است و تغییر آن از طریق رویکردهای نهادی نیازمند تلاش و زمان زیادی است. عدم توجه ترامپ به این نهادها و ساختارهای نهادینه شده می تواند برای ایران فرصتی فراهم کند که پویایی روابط دو کشور را به طرز چشم گیری تغییر دهد. چنانچه در رفتارهای اخیر ترامپ نسبت به ایران هم نشانه هایی از این موضوع دیده می شود که می تواند انقلابی در روابط ایران و آمریکا ایجاد کند.

 

از دیگر تحولات مهم در سیاست آمریکا، ظهور تقسیم‌بندی جدیدی در میان حامیان دولت ترامپ است. تحلیل‌گران این جریان را به سه دسته اصلی تقسیم کرده‌اند: «لجام‌زنندگان» که سعی دارند ترامپ را در چارچوب نظم نهادینه نگه دارند، «برتری‌طلبان» که به قدرت سخت اعتقاد دارند، و «اولویت‌گرایان» که سیاست خارجی را تنها تابعی از منافع داخلی و اقتصادی آمریکا می‌دانند. این گروه‌ها هر یک، با درجه‌ای از نفوذ در تیم ترامپ، می‌توانند جهت‌گیری کلان ایالات متحده نسبت به ایران را تعیین کنند.

شما این ساختار سه‌گانه را تا چه اندازه واقعی و مؤثر می‌دانید؟ کدام‌یک از این جریان‌ها در حال حاضر بر سیاست‌گذاری در قبال ایران تسلط بیشتری دارد و ترکیب آن چه پیامدهایی برای آینده مذاکرات به‌دنبال دارد؟

 

شکاف میان برتری‌طلبان، لجام‌زنندگان و اولویت‌گرایان سیاست خارجی ترامپ را چندپاره کرده است

نفوذ برتری‌طلبان در دولت دوم ترامپ کاهش یافته و میدان برای رقابت دو جریان دیگر باز شده است

اولویت‌گرایان به‌دنبال مهار بحران ایران برای تمرکز بر چین هستند؛ لجام‌زنندگان منافع اقتصادی را دنبال می‌کنند

 

بله، من این سه‌گانه موجود در سیاست خارجی حامیان ترامپ را پیش‌تر نیز در یک مصاحبه دیگر توضیح داده‌ام. «برتری‌طلبان» کسانی هستند که همچنان معتقدند ایالات متحده باید با اتکا به قدرت سخت، هژمونی جهانی خود را حفظ کند. دسته دوم، «لجام‌زنندگان» هستند که اعتقاد دارند آمریکا باید از تعهدات و مداخلات امنیتی بین‌المللی فاصله بگیرد و صرفاً منافع داخلی خود را در اولویت قرار دهد. و در نهایت، دسته سوم «اولویت‌گرایان» هستند؛ کسانی که معتقدند آمریکا برای حفظ جایگاه خود در آینده، باید صرفا بر تعداد محدودی از تنش‌ها، به‌ویژه رقابت با چین، تمرکز کند.

این شکاف‌ها در میان حامیان ترامپ نه‌تنها واقعی‌اند، بلکه تأثیرگذاری قابل توجهی نیز بر روند سیاست‌گذاری دارند و در موارد بسیاری موجب سردرگمی و چندپارگی در تصمیم‌گیری‌ها شده‌اند.

در قبال ایران، به‌نظر می‌رسد که «برتری‌طلبان» شامل چهره‌هایی چون مایک پمپئو و جان بولتون در دوره نخست دولت ترامپ از نفوذ زیادی برخوردار بودند. این گروه طراحان اصلی سیاست فشار حداکثری علیه ایران بودند و باور داشتند که با خروج از برجام، به صفر رساندن فروش نفت ایران، تهدید نظامی یا حتی اقدام نظامی، می‌توانند ایران را وادار به تسلیم کنند.

در دولت دوم ترامپ، نفوذ این گروه کاهش یافته است. با کنار رفتن مایک والتز، فضای رقابت بیشتر به دو جریان دیگر یعنی لجام‌زنندگان و اولویت‌گرایان واگذار شده است. حتی چهره‌ای مانند مارکو روبیو، که پیش‌تر به برتری‌طلبان نزدیک بود، در دولت دوم بیشتر در قالب یک اولویت‌گرا ظاهر شده است.

لجام‌زنندگان خواهان کاهش مداخلات آمریکا در خاورمیانه هستند و به‌دنبال توافقی با ایران هستند که در چارچوب منافع اقتصادی برای ایالات متحده قابل توجیه باشد و سودی مستقیم برای اقتصاد آمریکا به همراه داشته باشد. در مقابل، اولویت‌گرایان تمایل دارند بحران هسته‌ای ایران به نحوی کنترل شود تا ایالات متحده بتواند انرژی سیاسی و راهبردی خود را بر رقابت اصلی با چین متمرکز کند.

 

با توجه به رفتار غیرقابل پیش‌بینی ترامپ، بارها شاهد بوده‌ایم که در یک بازه کوتاه، از تهدید علنی ایران در قالب ضرب‌الاجل ۶۰ روزه، به پیشنهاد مذاکره مستقیم تغییر موضع داده است. همچنین به‌نظر می‌رسد برخی از مواضع اصلی او نه در بیانیه‌های رسمی، بلکه در گفتگو با رسانه‌های خاص و نزدیک به خودش بروز پیدا می‌کنند.

به‌نظر شما، این نوع اظهارنظرهای غیررسمی، ناپایدار و شخص‌محور از سوی ترامپ، می‌تواند برای ایران فرصتی برای مانور دیپلماتیک و بهره‌برداری ایجاد کند؟ یا بالعکس، فضای تهدیدآمیزی پدید می‌آورد که عملاً امکان واکنش مناسب و آغاز گفت‌وگو را از ایران سلب می‌کند؟

 

دیپلماسی توییتری ترامپ، اگر مدیریت نشود، می‌تواند هزینه‌ساز باشد

ابزارهای جدید، فرصت‌سازند تنها زمانی که قواعد بازی را بشناسیم

سیاست خارجی ایران امروز چابکتر از گذشته است؛ اما هنوز نیازمند چابکسازی است

 

واقعیت این است که شخصی شدن تصمیم‌گیری و تضعیف نهادها در دوره ترامپ، هم می‌تواند فرصتی برای ایران باشد و هم تهدیدی جدی ایجاد کند. چنانچه اشاره شد بسیاری از رویه‌های نهادینه‌شده در ساختار سیاسی آمریکا در گذشته علیه ایران عمل کرده‌اند. بنابراین، وقتی آن نهادها تضعیف می‌شوند، در ظاهر بخشی از فشارهای ساختاری نیز کنار می‌روند و این می‌تواند به سود ایران باشد.

اما در عین حال، همین شخصی شدن اگر بدون محاسبه و بر پایه تصمیمات لحظه‌ای باشد، ممکن است به تضادهای موجود اضافه شود و وضعیت را حتی پیچیده‌تر و خطرناک‌تر کند.

نمونه بارز این وضعیت، پدیده‌ای است که به آن «دیپلماسی توییتری» گفته می‌شود. این سبک از دیپلماسی، که به شکل مشخص به دولت ترامپ گره خورده، می‌تواند اگر به‌درستی مدیریت نشود، تبعات سنگینی برای ایران داشته باشد. ولی اگر بتوانیم با آن هماهنگ شویم و بر آن سوار شویم، می‌تواند به یکی از فرصت‌های مهم در سیاست عمومی ایران تبدیل شود.

علت این است که ابزارهایی مانند توییتر یا تروث سوشال، به ما این امکان را می‌دهند که مستقیماً با مخاطب آمریکایی، به‌ویژه حامیان ترامپ، وارد تعامل شویم. اساساً ابزارهای جدید ارتباطی ماهیتی خنثی دارند؛ اگر بلد باشیم چطور از آن‌ها استفاده کنیم، به فرصت تبدیل می‌شوند، و اگر بلد نباشیم، به تهدید.

فرض کنید ترامپ در توییتر یا تروث سوشال موضعی را مطرح می‌کند. اگر دستگاه دیپلماسی ایران بتواند در همان فضا و همان لحظه، پاسخی دقیق و هوشمندانه بدهد یا حتی از آن بهره‌برداری رسانه‌ای کند، در واقع از فرصت بهره گرفته است. اما اگر همچنان بخواهد با زبان رسمی، دیرهنگام و از مسیرهای سنتی واکنش نشان دهد، بازی را به حریف واگذار کرده است. همان‌طور که در هر نبردی، استفاده از ابزار متناسب با میدان نبرد ضروری است؛ نمی‌توان با شمشیر در برابر توپ ایستاد. در عرصه دیپلماسی امروز نیز همین قاعده حاکم است: باید ابزارهای نو را شناخت و توان استفاده از آن‌ها را به‌دست آورد.

در دوره دولت آقای روحانی—که به «دولت دیپلمات‌ها» معروف بود—با وجود آنکه چهره‌های حرفه‌ای و شناخته‌شده‌ای در حوزه دیپلماسی حضور داشتند، به دلیل تکیه بیش‌ازحد بر دیپلماسی سنتی، نتوانستند از ابزارهای جدید بهره‌برداری کنند.

دولت آقای رئیسی هم به‌طور کلی در حوزه دیپلماسی عمومی ضعیف عمل کرد، اما امروز نسبت به گذشته رویکرد واقع‌بینانه‌تری حاکم است و دیپلماسی عمومی ایران چابک تر شده است ولی هنوز نیازمند تحول است و خطر همچنان پابرجاست؛ اگر ندانیم چطور از این ابزار استفاده کنیم، همان تهدیدهای قدیمی، در شکل جدیدتری تکرار خواهند شد.

 

آیا می‌توان گفت که ایران برای بهره‌برداری مؤثر از فضای دیپلماسی عمومی و تحولات نوین، ناچار است به‌طور مداوم در این حوزه رشد کند و خود را به‌روز نگه دارد؟ آیا این مسیر نوعی الزام دائمی به «بهتر شدن» در مواجهه با ابزارها و مخاطبان جدید است؟

 

دیپلماسی عمومی ایران هنوز ساختاریافته نشده و بیشتر به ابتکارهای فردی وابسته است

تحول در ساختار دیپلماسی ایران ضروری است؛ تیمی جوان، منسجم و مسلط به ابزارهای نو باید شکل بگیرد

ظرفیت نهادی لازم برای نوسازی دیپلماسی عمومی در ایران هنوز فراهم نشده است

 

ایران باید یک تغییر جدی در ساختار دیپلماسی خود به خصوص حوزه دیپلماسی عمومی انجام دهد. واقعیت این است که من هنوز ساختاری متناسب و منسجم برای «دیپلماسی عمومی» به شکل واقعی در ایران نمی‌بینم. اینکه مثلاً آقای عراقچی توییت می‌زند یا گاهی برخی موضع‌گیری‌ها انجام می‌شود، اتفاق خوبی است، اما این‌ها کافی نیست.

ایران به یک تیم منسجم، جوان، آشنا به دنیا و مجهز به ابزارهای نوین ارتباطی نیاز دارد؛ تیمی که هم به مسائل گفتمانی و محتوایی مسلط باشد و هم مسلح به مهارت‌های رسانه‌ای، تا بتواند در میدان رقابت دیپلماتیک بازی کند و اثرگذار باشد. این، چیزی نیست که امروز در ساختار سیاست خارجی ایران به‌چشم بیاید.

در حال حاضر، بسیاری از این فعالیت‌ها از سر ابتکارات فردی صورت می گیرد. آقای ظریف هم در دوره وزارت و هم در دوره پزشکیان بر اساس ابتکارات فردی از فضاهای عمومی استفاده می‌کرد، آقای عراقچی هم همین‌طور. این‌ها دیپلمات‌های برجسته‌ای هستند که تلاش‌هایی انجام داده‌اند، اما همه این‌ها به ابتکار فردی محدود شده و تبدیل به یک سازوکار نهادینه نشده است.

 

پس از مصاحبه‌ جنجالی تاکر کالرسون با امیر قطر، بحث‌هایی در رسانه‌های داخلی و شبکه‌های اجتماعی درباره دعوت از او برای سفر به ایران و گفت‌وگو با مقامات کشور مطرح شده است. بسیاری معتقدند چنین دیداری می‌تواند در دیپلماسی عمومی ایران تأثیرگذار باشد و به بازتعریف روایت‌های جهانی از سیاست ایران کمک کند.

به‌نظر شما این پیشنهاد تا چه اندازه عملی و مؤثر است؟ و آیا با توجه به وضعیت کنونی دیپلماسی عمومی ایران، چنین ابتکاری امکان تحقق دارد؟

 

حضور چهره‌هایی مانند تاکر کارلسون در ایران، فرصتی برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی غرب است

استفاده از ظرفیت رسانه‌ای بدون آمادگی محتوایی می‌تواند به ضرر ایران تمام شود

افکار عمومی دیگر حاشیه سیاست خارجی نیست، بلکه بخشی از میدان اصلی آن است

 

حتماً باید به این موضوع توجه کرد؛ اگر به درستی مدیریت شود، چهره‌‌های تأثیرگذار رسانه‌ای مثل تاکر کارلسون ظرفیت حائز اهمیتی هستند. بسیاری از چهره‌هایی که در این سطح به ایران می‌آیند یا با دیدگاه رسمی ایران گفت‌وگو می‌کنند، می‌توانند بر مخاطبی اثر بگذارند که اتفاقاً امروز در سیاست خارجی اهمیت زیادی پیدا کرده است؛ یعنی همان مخاطب غربی که در نهایت به رویکردهای سیاستمداران جهت می دهد.

اما مسأله اصلی، داشتن آمادگی برای استفاده از این فضاست. من کاملاً موافقم که باید از او دعوت کرد، با او مصاحبه انجام شود و حرف‌های ایران به گوش او و مخاطبانش برسد. ولی اگر آمادگی لازم برای مدیریت رسانه‌ای و محتوایی این فضا وجود نداشته باشد، ممکن است حتی همین فرصت هم به ضرر ما تمام شود.

واقعیت این است که نمی‌توانیم نسبت به این ابزارها بی‌تفاوت باشیم یا بگوییم استفاده نمی‌کنیم. ما ناچاریم از این ظرفیت‌ها بهره بگیریم و باید خودمان را برای چنین موقعیت‌هایی آماده کنیم. دنیا به عقب برنمی‌گردد؛ این پلتفرم‌ها و رسانه‌های جدید امروز افکار عمومی جهانی را شکل می‌دهند و افکار عمومی نیز در سیاست خارجی، دیگر یک عنصر جانبی نیست بلکه تبدیل به یک فاکتور تعیین‌کننده در شکل دهی به رویکردهای سیاسی شده است.

 

جناب آقای دکتر، اجازه بدهید یک پرسش هم درباره سیاست داخلی ایران مطرح کنم. از زمان تشکیل دولت چهاردهم و روی کار آمدن آقای دکتر پزشکیان، شاهد تلاش‌هایی برای ایجاد زبان مشترک در حاکمیت و متقاعد ساختن همه دستگاه‌ها جهت اتخاذ یک تصمیم ملی واحد بوده‌ایم؛ مسئله‌ای که به‌ویژه در شخصیت و گفتار رئیس‌جمهور به‌وضوح قابل مشاهده است.

با این حال، همان‌طور که شما بهتر از من می‌دانید، دیپلماسی و فرآیند توافقات بین‌المللی امری زمان‌بر، پیچیده و بلندمدت است و ممکن است در جریان مذاکرات یا اجرای توافق‌ها، برای نهادها و سازمان‌های تصمیم‌گیر در داخل کشور چالش‌هایی ایجاد شود.

به‌نظر شما برای دستیابی به انسجام و تصمیم‌گیری واحد در سطح حاکمیت، چه مؤلفه یا مکانیسمی باید فعال شود؟ و اساساً شیرازه اصلی هماهنگی در سیاست خارجی ایران را در کجا باید جست‌وجو کرد؟

 

ما هنوز درک مشترکی از اهداف سیاست خارجی در داخل کشور نداریم

دوگانه غرب‌گرایی و بیگانه‌هراسی، به انسجام سیاست خارجی ضربه زده است

بدون اصلاح تصویر ایران از خود، سیاست خارجی به‌صورت بنیادین قابل بازسازی نیست

 

این پرسش هم بسیار مهم است و هم سخت، چون به یکی از بنیادی‌ترین گره‌های سیاست خارجی ایران اشاره می‌کند. من در گفتگویی در ابتدای آغاز دولت آقای پزشکیان انجام شد، به این مسأله اشاره کردم و گفتم که اگر در داخل کشور، میان نیروهای سیاسی اجماعی واقعی درباره سیاست خارجی وجود نداشته باشد، مذاکرات خارجی نیز به نتیجه نخواهد رسید. نداشتن یک اجماع ملی در مورد رویکردهای کلی سیاست خارجی است مسئله مهمی است؛ و این خلأ هنوز به طور کامل مرتفع نشده است.

وقتی کلی تر به جهت گیری های سیاست خارجی در ایران توجه می کنیم ما با دو رویکرد کاملاً متضاد در سیاست خارجی مواجه هستیم: یکی نگاه غرب‌گرایانه که تصور می‌کند، همه مسائل کشور از طریق توافق و تفاهم با غرب حل می شود؛ و دیگری نگاه بیگانه‌هراس که اساساً معتقد است هیچ توافقی با جهان ممکن نیست و تصور می‌کند تمام ساختارهای جهانی برای نابودی ما شکل گرفته‌اند.

به‌نظر من، اگر بخواهیم به‌صورت ریشه‌ای‌تر به مسئله نگاه کنیم، باید بپذیریم که مشکل اصلی، درک نادرست ما از نسبت ما با جهان خارج است. نه در میان نخبگان و نه در سطح جامعه، هنوز یک فهم دقیق، واقع‌گرایانه و ملی از اهداف سیاست خارجی شکل نگرفته است. علت آن هم این است که ما حتی هنوز درک روشن و دقیقی از قدرت خودمان نداریم. ما کشوری هستیم که در ذهنیت و حافظه تاریخی‌مان، خود را همچنان یک امپراتوری می‌بینیم، اما واقعیت امروز ما بسیار متفاوت است. مثل فردی که روزی چاق بوده و حالا لاغر شده، اما هنوز خودش را همان انسان سابق می‌بیند. این تضاد میان تصویر ذهنی‌مان از خود و واقعیت عینی که در آن زندگی می‌کنیم، باعث شده که در سیاست خارجی بین دو قطب افراطی در نوسان باشیم.

گاهی چنان خود را ضعیف و ناتوان می‌بینیم که معتقدیم باید همه‌چیز را رها کنیم و بگذاریم غربی‌ها بیایند و کشور را به‌جای ما اداره کنند. و گاهی چنان به خود مطمئن می‌شویم که معتقدیم نه تنها نیازی به تعامل نداریم، بلکه همه توانمندی‌ها و پاسخ‌ها در درون ما وجود دارد و تنها مشکل، دخالت دیگران است و اگر با جهان خارج قطع ارتباط کنیم همه مسائل را می توانیم به تنهایی حل کنیم.

آنچه ما نیاز داریم، یک نگاه میانه و واقع‌گرایانه است. اینکه بپذیریم ایران دارای ظرفیت‌ها، توانمندی‌ها، تاریخ، فرهنگ و پیشینه‌ای ارزشمند است، اما برای فعال‌کردن و بهره‌برداری از این ظرفیت‌ها، نیاز به تعامل هوشمندانه و پایدار با جهان پیرامون داریم. هنوز چنین درکی در سیاست خارجی ایران کاملا نهادینه نشده است و بدون آن، نمی‌توان به هماهنگی کامل درباره اهداف سیاست خارجی در میان نهادهای تصمیم‌گیر کشور امیدوار بود. البته هستند کسانی که به چنین ادراکاتی رسیده اند اما متاسفانه در زمانهایی که دوقطبی فضای سیاسی کشور را فرا می گیرد این صداهای میانه و واقع گرا زیر هیاهوی  طبل دو جریان افراطی خاموش و بی صدا می شوند.

 

دولت وفاق می‌تواند آغازگر یک توازن راهبردی در سیاست خارجی ایران باشد

نه بیگانه‌هراسی و نه غرب‌گرایی؛ سیاست خارجی باید به‌سمت موازنه مثبت حرکت کند

توازن میان قدرت ملی و تعاملات جهانی، کلید بازتعریف سیاست خارجی ایران است

 

البته باید بگویم که دولت وفاق، یعنی دولت آقای دکتر پزشکیان، گامی در همین راستاست. من شخص آقای پزشکیان و فرآیندی را که به شکل‌گیری این دولت انجامید، در مسیر ایجاد همین توازن در سیاست خارجی ارزیابی می‌کنم.

این موضوع مایه امیدواری است؛ چراکه نشانه‌هایی از یک اجماع تازه به‌چشم می‌خورد—اجماعی مبنی بر این‌که نه قرار است ما رویکرد بیگانه‌هراسانه داشته باشیم، و نه تسلیم نگاه غرب‌گرایانه و یا شرق‌گرایانه شویم.

سیاست خارجی ایران، حتماً و الزاماً باید به‌سمت «موازنه مثبت» حرکت کند؛ یعنی ایران باید میان قدرت‌های بزرگ جهانی، نوعی توازن برقرار کند و از این مسیر، سیاست خارجی متوازن و هوشمندانه‌ای را پیش ببرد.

این توازن نه‌تنها در روابط خارجی بلکه باید در نسبت میان «قدرت ملی» و «تعاملات بین‌المللی» ما هم برقرار شود.

من دولت آقای پزشکیان را گامی در مسیر تحقق این توازن می‌دانم. البته اینکه در عمل چقدر در این مسیر پیش رفته‌ایم یا چه دستاوردهایی به‌دست آمده، در حال حاضر نمی‌توانم ارزیابی دقیقی ارائه کنم.

 

شما در صحبت‌های پیشین به این نکته اشاره کردید که دولت ترامپ، برای رسیدن به توافق با ایران، با محدودیت زمانی مواجه است. آیا از نگاه شما، ایران نیز در دستیابی به توافق نهایی با محدودیت زمانی مواجه است؟ به‌ویژه با توجه به ورود به فصل تابستان و افزایش ناترازی‌ها، آیا می‌توان گفت که زمان برای ایران هم در حال تنگ شدن است؟

 

هر دو دولت در ایران و آمریکا تنها در دوره ماه عسل می‌توانند دست به توافق‌های بزرگ بزنند

توافق ایران و آمریکا نیازمند شکستن یک ساختار نهادینه‌شده از بی‌اعتمادی است

قدرت سیاسی و اعتماد عمومی، پیش‌نیاز هرگونه مصالحه راهبردی میان تهران و واشنگتن است

 

بله، بدون تردید دولت در ایران هم مانند دولت ترامپ با محدودیت زمانی مواجه است. هر دو دولت تقریباً هم‌زمان روی کار آمده‌اند و هر دو در ابتدای مسیر خود قرار دارند.

این یعنی هر دو طرف اکنون در دوره‌ای به‌سر می‌برند که می‌توان آن را «ماه عسل سیاسی» نامید؛ دوره‌ای کوتاه که در آن هنوز سرمایه اجتماعی، اعتماد عمومی و توان سیاسی برای پیشبرد اقدامات بزرگ در اختیار دولت‌ها قرار دارد.

اما این ماه عسل دیر یا زود به پایان می رسد. اگر در این بازه زمانی، به‌ویژه با شروع تابستان و تشدید ناترازی‌های اقتصادی و اجتماعی، نشانه‌هایی از نارضایتی عمومی یا تردید در عملکرد دولت‌ها پدیدار شود، عملاً قدرت مانور دولت‌ها برای انجام توافق‌های راهبردی نیز کاهش خواهد یافت.

باید به این نکته توجه کرد که توافق میان ایران و آمریکا، صرفاً یک توافق ساده نیست، بلکه حرکتی بزرگ برای شکستن یک ساختار نهادینه‌شده از تضاد و بی‌اعتمادی در میان دو کشور است. چنین کاری بدون اراده، پشتوانه سیاسی و توان اجرایی از سوی هر دو رئیس‌جمهور ممکن نیست.

برای انجام این نوع تصمیمات دشوار، هر دو طرف باید حاضر باشند که از اعتبار سیاسی خود هزینه کنند. و چنین هزینه‌ای فقط زمانی ممکن است که رؤسای جمهور در موقعیت قدرت و ثبات قرار داشته باشند. اگر هر یک از دو طرف در وضعیت ضعف، تزلزل یا بی‌اعتمادی عمومی قرار گیرد، دیگر قادر نخواهد بود چنین توافقی را به‌پیش ببرد.

 

اجازه دهید در این بخش یک سؤال حاشیه‌ای کوتاه بپرسم، پیش از آنکه به پرسش پایانی برسیم. برخی معتقدند یکی از ویژگی‌های شخصیتی دکتر پزشکیان این است که نمی‌خواهد روند مذاکرات را به‌عنوان اعتبار سیاسی برای آینده خود مصادره کند، و همین مسئله نوعی طیب‌خاطری و اعتماد را برای حاکمیت در مسیر توافق ایجاد کرده است.

از سوی دیگر، شما تأکید داشتید که رئیس‌جمهور باید برای پیشبرد توافق، مایه بگذارد. با این حال، آقای دکتر پزشکیان تا امروز کمتر در عرصه عمومی درباره مذاکرات سخن گفته‌اند؛ در یک ماه گذشته شاید تنها چند جمله کوتاه از ایشان شنیده شده که بتوان آن را مرتبط با روند مذاکرات دانست.

در حالی که، در طرف مقابل، دونالد ترامپ بسیار فعالانه درباره ایران و روند احتمالی توافق موضع‌گیری می‌کند.

به‌نظر شما این سکوت رئیس‌جمهور ایران چه معنا یا کارکردی دارد؟ آیا این رویکرد محافظه‌کارانه‌ است یا بخشی از یک راهبرد حساب‌شده؟

 

سیاست خارجی ایران امروز برخلاف آمریکا از دو قطبی شدید رنج نمی‌برد

مذاکرات هسته‌ای نیازمند سرمایه سیاسی فعال رئیس‌جمهور است، نه صرفاً اجماع پشت‌پرده

توافق هسته‌ای محصول یک اجماع ملی است، نه دستاورد فردی برای رئیس‌جمهور

 

به هر صورت، این سکوت نسبی رئیس‌جمهور در خصوص مذاکرات، ناشی از یک وضعیت متفاوت در ساختار سیاسی ایران نسبت به آمریکاست. در حالی که در آمریکا، با یک دوگانگی شدید سیاسی و حزبی مواجه هستیم، در ساختار فعلی سیاست ایران، چنین دو قطبی شدیدی دیده نمی‌شود.

با وجود دوقطبی های موجود در میان طیف های سیاسی و درون جامعه ایران، در حال حاضر در میان هئیت حاکمه ایران تفاوت‌های بنیادینی و غیرقابل مصالحه در مورد اهداف سیاست خارجی وجود ندارد؛ بلکه طیفی از رویکردها وجود دارد که در کل، بر سر اصول اصلی سیاست خارجی به اجماع رسیده‌اند. این اجماع به‌ویژه در خصوص موضوع توافق هسته‌ای مشهود است.

اکنون در سطح حاکمیت، تقریباً این توافق وجود دارد که ایران نباید به‌دنبال ساخت بمب اتم باشد، اما در عین حال باید چرخه هسته‌ای خود را حفظ کند. همان زیربنایی که در برجام مطرح بود، امروز نیز مورد اجماع بخش بزرگی از تصمیم‌گیران کشور است.

در نتیجه، رئیس‌جمهور نیازی نمی‌بیند که روزانه درباره این مواضع موضع‌گیری رسانه‌ای داشته باشد. با این حال، این نکته بسیار مهم است: در نهایت، دولت دکتر پزشکیان باید «موتور محرک مذاکرات» باشد. این وظیفه مجلس یا قوه قضائیه یا نهادهای دیگر نیست.

اگر ظرفیت سیاسی رئیس‌جمهور فعال نشود و نتواند از جایگاه خود برای پیشبرد مذاکرات استفاده کند، تیم مذاکره‌کننده در موضع ضعف قرار می‌گیرد. حتی اگر بر سر کلیات توافق وجود داشته باشد، در جزئیات و پیوست‌ها اختلاف‌های فراوانی ممکن است شکل بگیرد—از درصد غنی‌سازی گرفته تا سرنوشت مواد غنی شده، سازوکار راستی‌آزمایی و نظارت، و سایر موارد فنی که نیازمند پشتوانه سیاسی قوی است.

با این حال، نکته مهمی در حرف شما وجود دارد که من با آن موافقم: رئیس‌جمهور نباید مسئله سیاست خارجی را به دستاوردی برای سیاست داخلی کند و مذاکرات را تبدیل ابزار شخصی برای اعتبارسازی یا ایجاد قطب‌بندی سیاسی کند. توافق احتمالی با غرب، ماحصل یک اجماع کلان در سطح حاکمیت است، نه دستاورد اختصاصی یک فرد یا دولت. بنابراین، رئیس‌جمهور باید این مسیر را در چارچوب همین اجماع پیش ببرد و نقش خود را در آن تعریف کند، نه به‌عنوان مالک سیاسی مذاکرات.

 

و اما به ‌عنوان پرسش کلی پایانی، اجازه دهید یک جمع‌بندی کلی داشته باشیم. قرار بود ایران و کشورهای اروپایی (اعضای اروپایی برجام) در روز جمعه هفته گذشته نشستی برگزار کنند، اما به‌دلیل لغو مذاکرات روز شنبه میان ایران و آمریکا، آن جلسه نیز برگزار نشد.

در این میان، فرانسه نیز موضعی تند اتخاذ کرده است. با توجه به اینکه کشورهای اروپایی هنوز ابزارهایی مانند مکانیسم ماشه را در اختیار دارند، اما عملاً از روند اصلی گفت‌وگوها کنار گذاشته شده‌اند و حتی به‌نظر می‌رسد نقشی شبیه روسیه و چین هم در جزئیات مذاکرات ندارند، این پرسش مطرح می‌شود:

با توجه به شخصیت دونالد ترامپ و تمایل او به پیگیری مستقیم و انحصاری مذاکرات با ایران، آیا ایران می‌تواند با اتخاذ یک سیاست چندلایه، هم مذاکرات با آمریکا را به پیش ببرد، هم نقش اروپا را در قالبی جدید بازسازی کند، و هم از حذف کامل اروپا به‌عنوان میانجی یا شریک مذاکراتی جلوگیری کند؟ به‌بیان دیگر، آیا امکانی برای احیای نقش اروپا در ساختار جدید گفت‌وگوها وجود دارد؟

 

سیاست کنار گذاشتن آمریکا و تکیه بر اروپا دیگر پاسخ‌گو نیست

اروپا اگرچه قدرت جهانی سابق را ندارد، اما حذف کامل آن می‌تواند هزینه‌زا باشد

تعادل در رابطه با اروپا، لازمه موفقیت مذاکرات تهران و واشنگتن است

 

در این مسیر، باید واقع‌بین بود و پذیرفت که امروز اروپا دیگر یک بازیگر بزرگ در صحنه بین‌المللی نیست. کشورهای اروپایی با بحران‌های جدی مواجه‌اند و عملاً از موقعیت راهبردی گذشته خود فاصله گرفته‌اند.

بنابراین، سیاستی که در گذشته از سوی برخی در ایران دنبال می‌شد—یعنی کنار گذاشتن آمریکا و حرکت به‌سمت توافق مستقل با اروپا—با شکست مواجه شد و دیگر قابلیت اجرا ندارد.

با این حال، این نکته هم درست است که نباید اروپا را به‌طور کامل از صحنه خارج کرد. ما نیاز داریم که اروپا، ولو در حدی محدود، همچنان در بخشی از بازی باقی بماند. نه به این معنا که بخواهد محور مذاکرات باشد یا نقش اصلی ایفا کند، بلکه به این دلیل که حذف کامل و بی‌اعتنایی به اروپا می‌تواند موجب واکنش‌های تند و هزینه‌زا شود.

اگر ما در مسیر توافق با دولت آمریکا حرکت می‌کنیم، نباید فراموش کنیم که روابط ترامپ با اروپا نیز همواره پرتنش بوده و در مواردی غیرقابل پیش‌بینی عمل کرده است. در کنار آن، روابط ایران و اروپا نیز در سال‌های اخیر دچار تنش‌های گوناگون شده است، به‌ویژه پس از اعتراضات ۱۴۰۱ و واکنش‌های اروپایی‌ها که سطح تعاملات را کاهش داده است. اگر این روند به‌سمت تشدید تنش با اروپا پیش برود، می‌تواند بر روند مذاکرات با آمریکا نیز سایه بیندازد و حتی فعال‌سازی مکانیزم‌های تهدیدآمیز مانند مکانیسم ماشه را در پی داشته باشد.

درست است که ساختارهای نظام بین الملل تضعیف شده اند، ولی همچنان تأثیرگذارند و نباید فراموش کرد که ساختارهای مهمی از نظم بین‌الملل—اعم از حقوقی، اقتصادی و امنیتی—همچنان با مشارکت مستقیم اروپا اداره می‌شوند.

در نتیجه، هرچند اروپا امروز دیگر یک قدرت مؤثر جهانی نیست، اما بی‌اعتنایی کامل به آن می‌تواند موجب آسیب به منافع ایران شود. باید سیاستی در پیش گرفت که ضمن کاستن از وزن اروپا در معادله اصلی، زمینه‌های تعامل حداقلی و جلوگیری از سنگ‌اندازی احتمالی را هم فراهم کند.

 

به‌نظر شما، برای ایجاد این تعادل و حفظ نقش محدود اما مؤثر اروپا در روند مذاکرات، چه سازوکار یا مدلی می‌تواند طراحی شود؟ چه راهبرد عملی یا چارچوبی وجود دارد که ضمن پیشبرد مذاکرات مستقیم با آمریکا، امکان تعامل مدیریت‌شده و غیرتنش‌زا با اروپا را نیز فراهم کند؟

 

ساختار اقتصادی ایران با اروپا بیش از آمریکا در هم‌تنیده است

کاهش بحران هسته‌ای می‌تواند به اروپا نیز سود راهبردی برساند

ارائه تضمین به اروپا، لازمه حفظ تعادل در مسیر توافق ایران و آمریکا است

 

یافتن چنین فرمولی ساده نیست، اما در عین حال غیرممکن نیست. واقعیت این است که به دلیل قطع ارتباطات با آمریکا، ساختارهای اقتصادی و حتی فرهنگی ایران، در دهه‌های اخیر بیشتر با اروپا گره خورده‌اند تا با آمریکا. ما در بسیاری از زمینه‌ها—از تجارت و زیرساخت اقتصادی گرفته تا تبادلات دانشگاهی، فرهنگی و صنعتی—در تعامل با اروپا هستیم و همین موضوع، ظرفیت مهمی برای شکل دادن به یک مدل ارتباطی جدید فراهم کرده است.

از سوی دیگر، اروپا نیز در حال حاضر با بحران‌های متعددی مواجه است: مسأله مهاجرت، جنگ اوکراین، مسائل اقتصادی و تزلزل در انسجام درون‌قاره‌ای. ایران می‌تواند با اتخاذ یک دیپلماسی فعال، نقش خود را به‌عنوان عاملی مؤثر در کاهش بحران‌های منطقه‌ای به اروپا گوشزد کند.

تنها کافی است این پیام روشن به اروپا منتقل شود که توافق احتمالی میان ایران و آمریکا، نه‌تنها تهدیدی برای منافع اروپا نخواهد بود، بلکه می‌تواند فرصتی برای کاهش تنش، ثبات در منطقه و حتی بهبود شاخص‌های اقتصادی اروپا باشد.

بر خلاف آمریکا، که ساختار اقتصادی ایران در دهه‌های گذشته فاصله زیادی از آن گرفته است و بازسازی روابط نیازمند طراحی از صفر است، تعامل با اروپا مسیر هموارتری دارد.

بنابراین، باید سازوکاری طراحی شود که ضمن حفظ استقلال ایران در روند مذاکره با آمریکا، یک تضمین حداقلی اما قانع‌کننده نیز به اروپا داده شود—تا اروپا نه‌تنها از مسیر خارج نشود، بلکه خود را ذی‌نفع کاهش بحران بداند.

 

اجازه بدهید به‌عنوان نکته پایانی، یک پرسش جمع‌بندی‌گونه مطرح کنمالبته اگر مایل باشید می‌توانید به آن پاسخ ندهید. برخی تحلیلگران معتقدند که یکی از عواملی که در شکل‌گیری رویکرد دیپلماتیک اخیر آمریکا نسبت به ایران نقش داشته، تجربه‌ای است که در پرونده یمن کسب کرده‌اند. پس از چند عملیات محدود علیه حوثی‌ها، به‌نظر می‌رسد واشنگتن به این جمع‌بندی رسیده که راه‌حل نظامی، نه صرفه اقتصادی دارد، و نه دستاورد عملی قابل‌توجهی ایجاد می‌کنددر حالی که حوثی‌ها همچنان فشار می‌آورند و هزینه‌سازی می‌کنند.

در این زمینه برخی می‌گویند: وقتی شما با افرادی مانند هگست و روبیو مواجه‌ایدافرادی که حتی اطلاعات نظامی را در گروه‌های سیگنالی برای خانواده‌هایشان ارسال می‌کنندآیا اساساً می‌توان از چنین تیمی انتظار رویکرد نظامی منسجم داشت؟ در مقابل، برخی دیگر معتقدند که آمریکا نیازی به اعزام نیروی زمینی ندارد؛ اگر تصمیم به اقدام نظامی بگیرد، ممکن است صرفاً زیرساخت‌ها یا تأسیسات خاصی را هدف حملات هوایی قرار دهد.

با توجه به شناختی که شما از فضای داخلی و ساختار قدرت در آمریکا دارید، آیا اساساً این گزاره را تأیید می‌کنید که تیم فعلی ترامپبا توجه به آشفتگی سیاسی و امنیتی‌اشدر موقعیتی نیست که بتواند عملیات نظامی کلاسیک و دقیق اجرا کند؟

یا برعکس، آیا این آشفتگی‌ها خود عاملی شده‌اند که ترامپ را متقاعد کنند برای پرهیز از آبروریزی، باید مسیر توافق با ایران را پیگیری کند؟

 

دولت ترامپ می‌تواند هم فرصت بزرگ باشد و هم منبع خطر بزرگ برای ایران

در سیاست غیرنهادی، کف و سقف تصمیم‌گیری‌ها نامشخص است

آشفتگی در کاخ سفید الزاماً به معنای اجتناب از درگیری یا تضمین توافق نیست

 

الزاماً چنین نیست. این تصور که آشفتگی در ساختار سیاسی آمریکا یا بی‌ثباتی و بی کفایتی در دولت ترامپ، مانع از درگیری نظامی می‌شود، دریافت دقیقی نیست. برعکس، گاهی اوقات همین آشفتگی‌های داخلی یا شخص‌محور بودن تصمیم‌گیری‌ها می‌تواند خطرات بیشتری ایجاد کند. قبلا هم اشاره کرده‌ام که دولت ترامپ، هم فرصت‌هایی بی‌سابقه برای ایران به‌همراه دارد و هم ریسک‌هایی جدی و پرهزینه. وقتی رفتار سیاسی از مسیر نهادهای کلاسیک خارج شود، دامنه خطر و فرصت گسترش پیدا می‌کند. در یک رفتار نهادینه، محدوده تصمیم‌گیری مشخص است؛ اما در ساختارهای شخص‌محور، این دامنه از صفر تا صد متغیر خواهد بود.

به‌همین دلیل، همان‌طور که ممکن است دولت ترامپ با ایران به توافقی بی‌سابقه دست یابد که منافع قابل توجهی برای دو طرف داشته باشد، در عین حال احتمال دارد که همین وضعیت به تشدید تنش‌ها و بحرانی شدن فضای روابط بینجامد. با این حال در این تردیدی نیست که شخص ترامپ خواهان پایان دادن به مداخلات نظامی آمریکا در خاورمیانه است و تجربه یمن هم بیشتر ترامپ را به سمت کاهش تنش سوق می دهد.

آتش بس با حوثی ها که ترامپ پریشب اعلام کرد، یکی از نشانه های این رویکرد ترامپ است. او در سفر هفته آینده خود به خاورمیانه که اولین تور خارجی او در دوران ریاست جمهوری دور دوم محسوب می شود، به دنبال راهی برای پایان دادن به جنگ غزه خواهد بود. مسأله هسته ای ایران پازل سوم مناقشه در خاورمیانه است که ترامپ به دنبال مدیریت آن است.

 

به سفر خاورمیانه ای ترامپ اشاره کردید. شایعاتی در مورد نام «خیلج فارس» در این سفر مطرح شده است. در صورت جدی بودن این شایعه تا چه اندازه این گونه مسائل می تواند به مذاکرات ضربه بزند؟ 

 

ترامپ سیاست خارجی را به عرصه بده‌بستان با افکار عمومی تبدیل کرده است

نباید اجازه داد کمپین‌های تبلیغاتی، دیپلماسی رسمی را از اصول و منافع ملی منحرف کنند

 

اشاره کردم ما در دوران ترامپ به طور مداوم با این گونه بازی های زبانی و کمپین های افکار عمومی مواجه هستیم و بخش مهمی از رفتارهای ترامپ در بده بستان با این افکار عمومی شکل می گیرد. بنابراین، باید آمادگی داشت که در زمین تبلیغات با ابزار خودش مواجه شد. البته این کار ساده ای نیست چون شما با فضایی مواجه هستید که مدام تغییر می کند چرا که افکار عمومی امر ثابتی نیست. اما آنچه در دیپلماسی رسمی اتفاق می افتد بر اساس اصول ثابتی است که منافع ملی را تعیین می کند. در آنجا ما نباید تحت تاثیر این کمپین های روانی و تبلیغاتی قرار بگیریم. هر نبردی را باید در جای خود انجام داد. به نظر من این دست اقدامات ترامپ بیش از آن که اثر عینی و واقعی داشته باشند بیشتر به دنبال اثرات روانی و تبلیغاتی است و جدا کردن این عرصه های نبرد و هدف گذاری دقیق در هر عرصه و استفاده درست از ابزارهای مناسب هر نبرد بسیار ضرورت دارد.

موضوع نام «خلیج فارس» خط قرمزی برای همه ایرانیان است و دنبال کردن منافع ایرانیان در این عرصه نیازمند هم کمپین افکار عمومی گسترده است و هم اقدامات حقوقی و بین المللی. در مقابل،‌ مذاکرات هسته ای، دستور کار مشخص خود را دارد و باید تلاش کرد این دو پرونده را به طور مجزا پیگری کرد.

 

و اما به عنوان جمع‌بندی؛ چقدر به آینده مذاکرات ایران و آمریکا خوش‌بین هستید؟

 

هم ایران و هم آمریکا مخالف درگیری در خاورمیانه‌اند و به‌دنبال ثبات هستند

بحران هسته‌ای قابل مدیریت است؛ رسیدن به توافق، دور از دسترس نیست

درگیری نظامی برای ایران پرهزینه و برای آمریکا یک پاشنه آشیل خواهد بود

 

من در مجموع نسبت به آینده مذاکرات ایران و آمریکا خوشبین هستم. چرا که هر دو کشور، ایران و ایالات متحده، تمایلی به درگیری نظامی در خاورمیانه ندارند و در پی نوعی ثبات منطقه‌ای هستند. موضوع هسته‌ای نیز به ‌لحاظ فنی و سیاسی قابل مدیریت است و امکان رسیدن به یک توافق حداقلی که منافع پایه‌ای دو طرف را تأمین کند، وجود دارد. گرچه خطرات و بازیگران ثالثی وجود دارند که ممکن است منافع متفاوتی را دنبال کنند و بحران را تشدید نمایند، اما واقعیت این است که هم ایران و هم آمریکا در شرایطی هستند که نیاز به توافق دارند و ضرورت مدیریت این بحران را درک می‌کنند. افزایش تنش و ورود به یک درگیری نظامی، برای ایران می‌تواند تبعات سنگینی داشته باشد و هزینه‌های جبران‌ناپذیری به‌دنبال بیاورد. برای آمریکا نیز، که اکنون با اولویت‌هایی چون رقابت استراتژیک با چین مواجه است، بحران جدید در خاورمیانه می‌تواند به‌مثابه یک پاشنه آشیل عمل کند و تمرکز این کشور را از صحنه رقابت اصلی منحرف سازد.

از همین رو، هر دو کشور به نوعی به این درک رسیده‌اند که بحران باید مدیریت شود، نه اینکه اجازه دهند به مرحله انفجار برسد. در این میان، رسیدن به توافقی مبتنی بر منافع مشترک، نه تنها ممکن است، بلکه برای ثبات منطقه‌ای و امنیت جهانی نیز مفید خواهد بود.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.