بحران کار در شهرستان‌های نزدیک به پایتخت تیپ جدیدی از شاغلان را خلق کرده که شرایط کاملا خاصی دارند‌‌. در بدترین شرایط ممکن بدون داشتن امکانات لازم در تهران کار می‌کنند‌‌. تهران برای آنها محل درآمد است‌‌. از این‌رو خودشان هیچ‌گونه‌ هزینه‌ای برای رفاه حال خود نمی‌کنند‌‌.

به گزارش جماران؛ جهان صنعت نوشت:

قرار بود همان جایی که همیشه شب‌ها بعد از ساعت 2 بامداد توقف می‌کند تا چرتی بزند، ببینمش‌‌. اما این‌بار به خواست من زودتر آمده بود‌‌. شماره‌اش را یکی از دوستانم داده بود‌‌. وقتی که در یک سرویس او را به محل کارش می‌برده، شروع به درددل می‌کند‌‌. زندگی‌ خودش و همکارانش آنقدر عجیب بود که اگر به همین حضورشان در تهران اکتفا کنیم، کافی است، اوج بحران‌ بیکاری و تعطیلی صنایع در شهرهایشان که این جماعت فقط بخشی از این معضل بزرگ هستند، بماند‌. 

ساعت 12 که تماس گرفتم، گفت تا 10 دقیقه دیگر سر قرار می‌رسد و منتظر است بروم پیشش‌‌. زیر پل پارک‌وی، کنارگذری که ماشین‌ها به سمت ولنجک دور می‌زنند توقف کرده بود‌‌. چراغ چشمک‌زن را روشن کرده بود که بشناسمش و تا برسم خوابیده بود‌‌. چند ضربه که به شیشه زدم از خواب بیدار شد و بدون آنکه نگاهم کند قفل در را باز کرد‌‌. نشستم‌‌. ماشین بوی کهنگی و خستگی می‌داد‌‌. با رایحه‌ای از یک ادوکلن نه‌چندان مرغوب که بیشتر تیزی الکلش آزار می‌داد‌‌. راه افتاد‌‌. 

قصه از کجا شروع شد

از سال گذشته‌ گفت‌. از زمانی که تازه از یکی از صنایع مادر شهرستان اراک تصفیه شده بود‌‌. بدون هیچ دلیل خاصی و صرفا به خاطر همان قاعده نبود کار، ورشکستگی، بحران صنایع و در نهایت اخراج او به همراه جمع کثیری از تکنسین‌هایی که معلوم نیست اکنون درکجا هستند یا چه شرایطی دارند‌‌. دو ماه بعد از آن بود که از سر ناچاری با مقداری پس‌انداز و امکانات لیزینگ خودرو، توانسته بود این ماشین را تهیه کند و به امید مبلغی که به عنوان بیمه ‌بیکاری فعلا برای خانواده‌اش نان شب بود، راهی تهران شد تا با ماشین مسافرکشی کند‌‌. 

شغلی که طایفه‌ای شده است!

نامش مرتضی است‌‌. دو پسرعمو و یک پسر دایی‌اش در تهران چنین شرایطی دارند‌‌. می‌گوید کلی رفیق و آشنا و حتی بسیاری از اعضای فامیل که سالی یک بار آنها را می‌دید، به تهران آمده‌اند و در همین شغل مشغول کار شده‌اند‌‌. «اوایل همدیگر را نمی‌دیدیم‌‌. داخل سیستم بسته‌ای بودیم که از حال هم خبر نداشتیم‌‌. مثلا وقتی به اراک می‌رفتم از مادر یا همسرم می‌شنیدم که فلانی هم در تهران شاغل شده است‌‌. خیلی هم از کارش راضی است‌‌. طوری که می‌خواهد مثلا برادرش را هم در تهران سر کار ببرد! اما چه کاری، اوایل نمی‌دانستم‌. واقعیت را بخواهی حسودی می‌کردم‌‌. یک وقت‌هایی در ترافیک همت یا مدرس که گیر می‌کردم با خودم گریه می‌کردم که چه شانس و اقبال بدی به سراغم آمده است‌‌. اما بعد از مدتی که همدیگر را پیدا می‌کردیم یا دست بر قضا سر یک مورد مشتری همزمان حاضر می‌شدیم، تازه می‌فهمیدم که این حرف‌ها نیست‌. کار خوب و شغل خوبی که در فامیل و در و همسایه تعریفش را می‌کردند، نیست‌‌. کلاه بزرگی است که فعلا روزگار بر سرمان گذاشته است که این چنین همگی آواره و سرگردان تهران شده‌ایم‌.» 

با هم به راه افتادیم‌‌. داخل خیابان جردن که شدیم یکی از دستگاه‌های الکترونیک روی داشبوردش صدا کرد‌‌. مرتضی عذرخواهی کرد و دستگاه‌ها را خاموش کرد‌‌. با لبخندی گفت: اگر اجازه بدهند می‌خواهیم چند دقیقه‌ای برای خودمان باشیم‌‌. این تهران شب و روز ندارد‌‌. هروقت که بخواهی مسافر هست که بخواهد جابه‌جا شود‌‌. شب‌ها یک مدل، عصرها یک مدل دیگر و نصف شب‌ها هم به‌نوبه‌خودش‌‌. بماند که چه آدم‌هایی را در این شهر شلوغ شما جابه جا نکرده‌ام‌‌. پشت سر کلامش لبخندی زدم و گفتم: یکی از آن نصف‌‌شبی‌ها من! پس برو داخل ولیعصر‌‌. بستنی مهمان منی‌‌. از آن قیفی‌های نیم‌متری که روبه‌روی پارک ملت می‌فروشند‌. پس لطف کن برو‌. گفت: الان که تعطیل کرده‌اند‌. گفتم نه، شب‌های تعطیل بازند تا این ساعت‌‌. فقط برایم بگو که در این شغلی که برایت تحمیل کرده‌اند چه خبر است.

طرحی از یک زندگی، درست کنار ما!

اواسط بهار بود‌‌. همان دوستم که این کار را به من معرفی کرد تماس گرفت و گفت ماشین یکی از همشهری‌هایمان را پلیس متوقف کرده و الان پارکینگ است‌‌. خواست برود پانسیون گفتم پیش خودمان بماند اما ماشین من جا برای خواب ندارد‌‌. پراید است‌‌. تو که پژو داری لطف کن اگر زحمتی نیست او امشب در ماشین تو تا صبح سر کند تا به دنبال داستان ترخیص برود‌‌. سر قرار که رفتم در کمال تعجب دیدم که پسر دایی خودم است‌‌. برای چند لحظه هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم‌‌. دوست مشترک‌مان از تعجب مانده بود که دلیل سکوت ما چیست؟ دست آخر وقتی داخل ماشین من نشست سر صحبت باز شد، تازه فهمیدیم که چه تعداد آدم در شهرمان از روی بیکاری به تهران آمده‌اند‌. از حال هم نیز خبر نداریم‌‌. 

ما تعداد زیادی از اراکی‌هایی هستیم که به دلایل مختلف شغل و کار خودمان را در شهرمان از دست داده‌ایم و از سرناچاری مجبور به خرید یک ماشین با قسط و قرض شده و روانه تهران گشته‌ایم‌‌. همه، شرایط مساوی و یکسان دارند‌‌. در همین ماشین‌ها زندگی و البته کار می‌کنیم‌‌. دو سال پیش چند نفری از دوستان‌مان به تهران آمده اما نتوانسته بودند دوام بیاورند‌‌. تاکسی چرخی و گذری که باشی هم مصرف بنزین بالایی داری و هم میزان مسافرهایی که در طول روز سوار ماشینت می‌شوند نوسان دارد‌‌. نمی‌توانی برای میزان مخارج و اقساطی که داری و نیز پولی که لازم داری، برنامه‌ریزی کنی‌‌. خیلی سخت است‌‌. خدا نکند که داخل مسیرهای خطی بخواهی بروی و از آن طریق مسافرکشی کنی و پول دربیاوری‌. مسوول خط‌ها و راننده‌های خطوط در تهران برای خودشان قلمرو و حکومتی دارند‌‌. خیلی هم نسبت به موقعیت‌شان غیرت و خشم دارند‌‌. اگر متوجه مسافرکشی غریبه‌ای شوند چنان شکنجه‌ای به طرف می‌دهند که روزی ده بار آرزوی مرگ کند‌‌. این موارد را دیده‌ام که می‌گویم‌‌. هم برای خودم و هم برای دیگران‌‌. جوانی اهل قم بود که یک بار داخل یکی از خط‌های مسافرکشی میدان ونک شده بود‌‌. حوالی شب در مسیر حرکتش از ماشین او را پیاده کرده بودند‌‌. فقط همین‌قدر یادم هست که چهره‌اش را نمی‌توانستی بشناسی‌‌. آنقدر بی‌وجدان‌ها کتکش زده بودند که تا قم هم نمی‌توانست رانندگی کند‌. هیچ‌کدام از آنها را هم نتوانست شناسایی کند‌‌. خود من یک بار در میدان رسالت خواستم وارد خط یکی از شهرک‌های سمت شمال شرقی تهران شوم‌‌. دوست داشتم برخی از اوقات بدون گیر افتادن در ترافیک وحشتناک تهران یک مسیر ثابت و بدون ترافیک را تجربه کنم‌‌. دست‌کم روزی سه تا چهارساعت و نه بیشتر‌‌. خیلی محتاط و با ادب به سمت افراد رفتم‌‌. دست آخر من را به علی‌آقا نامی ارجاع دادند‌‌. روان درست و حسابی نداشت‌‌. از محل کارش نیز به دلیل همین شرایط خاص روحی و روانی‌اش از کارافتادگی و بازنشستگی زودهنگام گرفته بود‌‌. در آنجا خیلی احترامش را داشتند‌‌. با او روبه‌رو شدم و درخواستم را مطرح کردم تا اگر موافق بود به دنبال روال اداری‌اش بروم اما چنان برخوردی با من کرد که به غلط کردن افتادم‌. هنوز هم می‌ترسم وقتی که چهره و حالات او را به یاد می‌آورم‌‌. به این دلیل نه فقط من، بلکه افرادی مثل من که پشت‌گرمی و پایگاهی در تهران نداریم، می‌ترسیم وارد خطی‌ها بشویم یا از آنها بخواهیم کمک‌مان کنند‌‌. پای کرایه و مسافر که باشد رحم ندارند‌. مدتی در موسسه‌های کرایه یا همان تاکسی تلفنی‌ها هم می‌شد شب‌ها بخوابیم‌. از هیچی بهتر بود‌ اما همیشه امکانش وجود نداشت‌‌. از طرف دیگر شرایط کاری و وضعیت درآمدمان هم اینقدر بی‌ریخت و بحرانی نبود‌‌. وقتی دوستم از شرایط تاکسی‌های نرم‌افزاری گفت اولش باور نمی‌کردم‌‌. شرایط ماندگاری او در تهران و خیلی‌های دیگر از آشنایان، مجابم کرد که دست‌کم یک بار آزمایش کنم‌‌. زمانی که به تهران آمدم به نیت کسب درآمدی حلال برای همسر و فرزندانم توکل کردم و وارد گردونه شدم‌‌. هیچ اعتمادی هم به شرایط نداشتم ولی شد‌‌. ثبت‌نام کردم و تاکسی سیار شدم‌. هنوز هم نمی‌دانم شغل خودم را دقیقا چه باید بنامم‌‌. تاکسی هوشمند، اپلیکیشن درخواست خودرو یا سرویس همسفری‌‌ اما این موارد مهم نیست‌‌. مهم این است که در حال حاضر مشغول کار هستم‌‌. نه‌تنها من بلکه خیلی از ما بچه‌شهرستانی‌ها‌.‌.‌‌. حتی تصورش هم بعضی وقت‌ها مشکل است که این همه تاکسی در تهران چگونه روزگار می‌گذرانند و به اصطلاح ما رزق و روزی به خانه‌هایشان می‌برند‌‌. 

تجربه زندگی بدون توازن

داشتیم بستنی می‌خوردیم که از عواقب شرایط اینچنینی و نحوه کارکردشان پرسیدم‌. گویی نمک روی زخم‌هایش ریخته بودم‌‌. بغض صدایش را گرفت‌‌. وقتی عذرخواهی کردم، طوری وانمود کرد که گویی اتفاقی نیفتاده و به هرحال باید پاسخگوی این سوالات باشد‌. 

کنار خیابان غذا می‌خوریم، دو هفته یک بار حمام عمومی می‌رویم اگر به ماشین آسیب نرسد!

با روز اولی که این کار را در تهران شروع کردم، شرایط هیچ تفاوتی نکرده است‌‌. سخت‌تر هم شده است‌‌. گرما و سرمای زمستان هم چاشنی این دربه‌دری‌هاست‌‌. با یک نفر از آشنایان دور صحبت کردم و آدرس خانه‌اش را خواستم‌‌. از او اجازه گرفتم که مثلا یک بسته پستی قرار است روزی از طرف یکی از همین شرکت‌های اپلیکیشن درخواست خودرو، برایش ارسال شود‌. اما کی؟ معلوم نیست‌. آن نشانی، آدرس محل زندگی ما در تهران شده است‌‌. اما در واقع همین ماشین آدرس محل زندگی ماست‌‌. نمی‌دانم شاید چند نفر از بستگان هم همان آدرس را ارائه کرده باشند‌‌. اما هیچ‌کس از آدرسی که ارائه کرده، چیزی به دیگری نمی‌گوید‌‌. گاهی اوقات قرار می‌گذاریم که چند خودرو با هم در یک جا توقف ‌کنیم‌‌. مثلا پنج تا شش خودرو‌‌. حوالی ساعت دو یا سه بعد از نیمه‌شب در کنار هم می‌خوابیم و بامداد دستگاه‌ها را روشن می‌کنیم و مشغول کار می‌شویم‌‌. این کار را از روی امنیت می‌کنیم‌‌. می‌ترسیم که تنها در خیابان یا اتوبانی بخوابیم‌‌. پارک‌وی هم یکی از همین محل‌های قرارمان است‌‌. صبحانه هم شیر و کیک، آبمیوه یا اگر خیلی همت کنیم و از شب قبل نانی خریده باشیم، صبح یک لقمه صبحانه می‌خوریم و شروع به کار می‌کنیم‌‌. برای ناهار یا شام اگر پیک‌نیکی یکی از همکارها پر باشد، نهایت املت یا تخم‌مرغ می‌پزیم و می‌خوریم‌‌. تقریبا سه هفته شرایط‌مان در تهران به همین صورت می‌گذرد‌‌. باید میزان مبلغی که لازم داریم را دربیاوریم‌‌. به هر قیمتی که شده‌‌. بعد به خودمان اجازه می‌دهیم که به سمت شهر و خانواده‌مان برویم‌‌. فقط دو یا سه روز در کنار خانواده هستیم و باز برمی‌گردیم‌‌. شرایط همه تقریبا یکسان است‌‌. امان از مواقعی که میزان پول لازم را نتوانیم دربیاوریم و مجبور باشیم بیشتر بمانیم‌‌. خود من چندبار مجبور شده‌ام سه هفته یا بیشتر نیز در تهران بمانم‌ با آن سر و وضع و گاهی اوقات مورد اعتراض مسافرها هم قرار می‌گیریم‌‌. از قضا نمره منفی هم دریافت می‌کنیم‌‌. اما چاره‌ای نداریم‌‌. باید جای ما باشی تا بفهمی چرا این‌گونه است‌‌. چندین‌بار شده که دوستان و همکاران‌مان برای استحمام به حمام‌های عمومی رفته‌اند‌‌. دست آخر یا خودروهایشان را جرثقیل برده یا به قصد تخریب هرچه که از ماشین بازشدنی بوده، بازکرده و برده‌اند‌‌. حمام‌های تهران به صورت عمومی اغلب در نواحی جنوب شهر یا مراکز پرخطر قرار گرفته‌اند‌‌. اگر جایی حمام مناسبی را سراغ داشتی که لااقل بدون استرس بشود دوشی گرفت، لطف کن معرفی کن‌‌. باور کن دوست ندارم این‌طوری بوی بد بدهم‌‌. 

این داستان وضعیت جمع قابل توجهی از مردهای قمی، خرم‌آبادی، اراکی، سمنانی و حتی الیگودرزی است که در سامانه حمل‌ونقل اپلیکیشن‌های شهر تهران مشغول کار هستند‌؛ مردانی که به هزار و یک دلیل مشخصی که ما در اخبار بالاخص در این سال‌های اخیر شنیده‌ایم، بیکار شده‌اند و سر از تهران برای مسافرکشی درآورده‌اند‌‌. مردانی که در ماشین زندگی‌ می‌کنند‌‌. کنار خیابان‌های تهران غذا می‌خورند، استراحت‌های کوتاه و اغلب از ترس سارقان جمعی دارند‌‌. در دستشویی‌های عمومی قضای حاجت می‌کنند و اگر اتفاقی بیفتد به قول آقامرتضی، سری به سمت پارک پردیسان و مناطق حوالی تهران بزنند و مسیرشان بخورد، در جوی‌های روان این پارک‌ها نیمچه‌استحمامی می‌کنند‌‌. 

بحران کار در شهرستان‌های نزدیک به پایتخت تیپ جدیدی از شاغلان را خلق کرده که شرایط کاملا خاصی دارند‌‌. در بدترین شرایط ممکن بدون داشتن امکانات لازم در تهران کار می‌کنند‌‌. تهران برای آنها محل درآمد است‌‌. از این‌رو خودشان هیچ‌گونه‌ هزینه‌ای برای رفاه حال خود نمی‌کنند‌‌. 

در عین حال بسیار آسیب‌پذیر و شکننده نیز هستند‌. این آسیب‌پذیری هم به دلیل شرایط خاص ابرشهری مانند تهران است و هم به دلیل تبعیض‌های موجود که به آنها روا داشته می‌شود‌‌. بسیاری از ضربه‌های اجتماعی که آنها متحمل می‌شوند نیز منوط به عدم شناخت درست و مناسب از نوع و روند زندگی در شهری مانند تهران است‌. آنقدر به وضعیت آنها توجهی نمی‌شود که کسی به حضور و تجمع‌شان اهمیت نمی‌دهد‌‌. روز قبل از ملاقات‌مان دقیقا در محل کنار گذر پارک پردیسان خودروهایی بودند که صاحبان آنها هم دستی به خودرو می‌کشیدند و هم دستی به سر و صورت‌شان و اگر نوع پارک خودرویشان اجازه می‌داد، بالاتنه خود را نیز می‌شستند‌‌. چنین قاعده‌هایی می‌رود تا تهران را به شهری بی‌رحم بدل کند‌؛ بی‌رحم نه برای خارجی‌ها و کارگرهایی که از کشورهای ضعیف می‌آیند بلکه کسانی که دقیقا در همین آب و خاک ریشه‌ دارند و در مقام و ملیت ایرانی انواع ناملایمات روزگار را تجربه می‌کنند‌‌. در شهرهای بزرگ و توریست‌پذیری نظیر دوبی و شارجه در این سوی دنیا گرفته تا نیویورک در آن سوی دنیا این ناملایمات نصیب خارجی‌هایی است که بدترین و سخت‌ترین مشاغل را انتخاب کرده‌اند و البته به صورت قاچاق نیز وارد این ممالک شده‌اند‌‌. آنها ساعتی تخت اجاره می‌کنند، غذا و لباس شراکتی استفاده می‌کنند و ته مانده بطری‌های آب را به هم پیوند داده و یک بطری آب برای رفع عطش خود خلق می‌کنند‌‌. اما به هیچ عنوان چنین شرایطی را در کشورهای خود نداشته و ندارند‌‌. جبر و سختی روزگار و شوق یک زندگی آرمانی، آنها را به آن سوی دنیا می‌کشاند اما این راننده‌ها درست شرایط مشابه را در پایتخت کشورشان تجربه می‌کنند‌‌. فردای روزی که مرتضی را دیدم، با راننده‌هایی روبه‌رو شدم که از قزوین و زنجان برای کار به تهران آمده بودند‌‌. راننده زنجانی، کارگر ساختمانی بود و در ایام کسادی کار ساختمانی دستگاهش را روشن می‌کرد و به مسافرکشی می‌پرداخت‌. نکته جالب دیگر این بود که در تهران بالاخص در مراکز شلوغ نظیر سیدخندان، انقلاب و فلکه صادقیه نوجوانانی ایستاده‌اند تا زحمت حضور تاکسی‌ها به دفاتر سامانه‌های خودروهای اپلیکیشنی را کم کنند‌‌. آنها در همان‌جا از رانندگانی که تمایل به ورود به سامانه را دارند، ثبت‌نام می‌کنند و به این ترتیب آنها را وارد گردونه مسافرکش‌های نرم‌افزاری می‌کنند‌‌. به راستی تهران چقدر ظرفیت پذیرش مسافرکش‌ها را دارد؟ تهرانی که تاکسی‌های زرد و سبز دارد، بخش قابل توجهی از ناوگان مسافرکش‌هایش با خودروهای شخصی مشغول کار هستند، تا چه اندازه می‌تواند این شبکه عظیم و در عین حال جدید را در خود بقبولاند؟ 

با این حجم عظیم مشکلات راننده‌هایی که تنها گوشه‌ای از آنها بیان شد، با این خیل عظیم خودروهایی که هرروز به شبکه خودروهای این شهر اضافه می‌‌شود، به راستی تهران به کجا می‌رود؟ تهران شهر تنوع و انفجار از تعدد مسافرکش‌هایی شده است که هیچ برنامه درست و مناسبی در راستای کنترل و ساماندهی آنها به صورت منسجم و یکپارچه صورت نگرفته و احتمالا هیچ وقت هم صورت نخواهد گرفت‌‌.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.