پرونده آقای کرباسچی مشهورترین پرونده من بود؛ بعد از آن و به اعتبار آن پرونده موارد متعددی به من مراجعه شد

 

 غیر از تعداد زیاد کتاب‌ها که از انتخاب کلمات در مصاحبه معلوم بود تزیینی نیستند مجموعه‌ای از ابزارآلات جنگی و اسلحه تعجب‌برانگیز بود، اما در برابر حیرتم گفت: «به‌شدت به جنگ‌افزار علاقه دارم و از شکار متنفرم». شرق در گفت‌وگو با کشاورز از علاقه‌اش به قانون پرسیده و درباره آداب و جایگاه وکالت در اذهان.

ناگزیر شدید رشته حقوق را انتخاب کنید، انگار حرفه خانوادگی‌تان هم شده است؟

تنها چیزی که در آن خوب بودم مباحث ادبی بود و درس‌هایی که در آن مشکل داشتم ریاضی و فنی بودند. حتی تا همین اواخر خواب امتحان جبری را می‌دیدم که برایش آماده نبودم. سه سال اول متوسطه را در کالج البرز در خدمت دکتر مجتهدی که خدایش بیامرزد، بودم. بعد که تعیین رشته کردیم، در دوره دوم متوسطه، ادبی را انتخاب کردم و به دارالفنون رفتم. هر سه سال را شاگرد اول بودم. در ششم ادبی شاگرد اول پسران تهران بودم. البته به‌خاطر این شاگرد اول‌شدن در دو سال پنج و شش دبیرستان مجبور شدم ریاضیات و فیزیک و شیمی را در نهایت گرفتاری و زحمت بخوانم تا نمره بالایی بیاورم. علاقه من به حقوق عوامل متعددی داشت؛ اولا قرارگرفتن اعضای فامیل و تیره و طایفه ما در موضع اپوزیسیون همواره ما را با بحث محاکمه، قانون و دعوا و مرافعه درگیر می‌کرد. این بحث که وکلای‌مدافع طرفدار حق هستند؛ خیلی زودتر از آنچه که در جامعه فراگیر باشد، در خانواده‌هایی نظیر ما مطرح بود.

ضمنا شوهرخاله‌ام «فریدون منو» که بعدها هم شد وکیل سرپرست از وکلای برجسته زمان خودش و یکی از ٥٣ نفر بود. او مردی وارسته و درعین‌حال درویش و از نحله خاکساران بود؛ اهل تقوا و تهجد. ما همیشه ناظر فعالیت‌هایشان بودیم و طبیعتا رفتار و کردار ایشان بسیار تأثیرگذار بود. همین‌طور صحبت‌هایی که درباره سایر کسانی که وکیل دادگستری بودند و گرایش‌های سیاسی داشتند؛ مانند «محمود هرمز» را می‌شنیدم. ایشان وکیل برجسته‌ای بود و البته گرایش‌های شدید چپ داشت و حتی در یکی از تظاهرات‌ها به ضرب سرنیزه مجروح شده بود که تا آخر عمرش هم درگیر این جراحت بود. یکی از عواملی که در این انتخاب تأثیرگذار بود، کتابی است که هنوز هم دارم. فکر می‌کنم پنجم یا ششم ابتدایی به دستم افتاد، اگر اشتباه نکنم، مرحوم «مدحت امیدواری» (که قبلا قاضی دادگستری بودند) به یکی از اقوام داده بودند.

اسم کتاب چه بود؟ چندبار خواندید؟

کتاب «جنایاتی که آمریکا را تکان داد»، مجموعه پرونده‌های یک وکیل مشهور نیویورکی «ساموئل لی بووتیز» که همکار بسیار دانشمند ما، مرحوم «آلبرت برناردی»، آن را ترجمه کرده بود. خواندن این کتاب، به‌شدت بر من تأثیر گذاشت و همان‌موقع تصمیم گرفتم وارد این حرفه شوم. بعدها هم بارها خواندنش را تکرار کردم و هنوز هم اگر فرصت پیدا کنم باز هم می‌خوانم و نمی‌دانم چندبار آن را خوانده‌ام. البته سیستم وکالت در آمریکا با ایران آن زمان ما و به طریق اولی با این زمان ما بسیار فرق دارد، اما پشیمان نیستم، اما به مرحوم برناردی که نسبت به من محبت داشت مکرر می‌گفتم که «اگر اتفاقی برای من بیفتد تقصیر شماست».

تا حالا که اتفاقی نیفتاده است؟!

نه! بعد از این هم اگر بخواهد اتفاق بیفتد به‌طور طبیعی وقتش است و به حرفه وکالت ارتباط ندارد. همه این عوامل من‌را مصمم کرد که وارد این کار شوم و تمام فعالیت‌هایم را برای حضور در وکالت برنامه‌ریزی کردم. انصافا تحصیل در دارالفنون خیلی مؤثر بود و مدیون و مرهون معلمانی هستم که داشتیم؛ مثل مرحوم کمره‌ای، صدرالغروی، مرحوم نبهی که روان‌شناسی، منطق و زیبایی‌شناسی و روش‌شناسی را درس می‌دادند و دیگران و دیگران. همین‌طور استادان بزرگی که در دانشکده حقوق داشتیم و البته با این حسرت که آن زمان قدرشان را نمی‌دانستیم؛ مانند دادستان کل وقت، مرحوم دکتر علی‌آبادی، دکتر سیدحسن امامی و مرحوم دکتر ابراهیم پاد. از سال ١٣٤٣ تا ١٣٤٧ در دانشکده حقوق استادان برجسته‌ای داشتیم که آن‌موقع متوجه نبودیم در چه سطحی هستند.

این استادان با توجه به جایگاهی که در جامعه داشتند، نحوه رفتارشان در دانشگاه با شما چگونه بود؟

افرادی بودند که از نظر موقعیت اجتماعی و سیاسی بسیار بالا بودند؛ مانند مرحوم علی‌آبادی یا امام‌جمعه تهران، دکتر سیدحسن امامی یا مرحوم محمدعلی هدایتی، وزیر دادگستری یا مرحوم مصباح‌زاده، مدیر و صاحب روزنامه کیهان. همه افراد بسیار بانفوذ و برجسته‌ای بودند، ولی من در رفتارشان اثری از کبر و نخوت ندیدم. در دوره فوق‌لیسانس حقوق جزا که قبل از انقلاب خواندم، با مرحوم هدایتی و علی‌آبادی، محمدعلی معتمد و پاد هم درس‌هایی را گذراندم؛ استادانی برجسته که هرکدام از جهات خاصی بر گردن من حق دارند.

به‌عنوان یک وکیل حتما شما هم با افرادی برخورد کردید که معتقدند وکلا اکثرا طرفدار پول‌داران یا گناهکاران هستند؟

بله! البته این را یک فردی از مارکسیست‌های خیلی برجسته با لفظ بسیار بدی بیان کرده بود! اما ملاحظه کنید وکالت یک شغل آزاد است، وکیل از هیچ‌کس حقوق نمی‌گیرد و دنبال تأمین معاش هم باید باشد. بارها در جلسات و کلاس‌هایی که با دوستان جوانمان داریم، تأکید می‌کنیم وکیل از قتل، ترور، دزدی، کلاهبرداری و... دفاع نمی‌کند، بلکه از فردی که متهم به یکی از اینهاست و هنوز هم متهم و نه مجرم است، دفاع می‌کند. با توجه به اینکه در تمام کشورهای مترقی حق دفاع برای افراد شناخته‌شده و قانون اساسی ما این حق را تصریح کرده است. جنبه دیگر قضیه این است که دفاع وکیل لزوما نفی اتهام نیست. یعنی منظور این نیست که فرد این کار را نکرده. دفاع جنبه‌های دیگری هم دارد، مثلا موکل من، فلان کس را کشته است؛ اما عنوان قتل آن چیزی نیست که شما می‌گویید، مثلا عمد نبوده، شبه‌عمد بوده است.

یعنی از نقص‌های قانون برای تبرئه یک فرد گناهکار استفاده می‌شود؟

ابدا! نه خیر! برای اینکه قانون‌گذار چه در شرع مقدس، چه در قانون مدون، اینها را تعریف کرده است. مثلا گفته اگر کسی این اعمال را انجام داد باید قصاص شود. اما اگر این ویژگی‌ها را داشت، شبه‌عمد است.

پس تیزهوشی وکلاست که می‌تواند حتی یک گناهکار را از اجرای قانون نجات دهد؟

 در تمام کشورهایی که در قوانین حق دفاع را گذاشته‌اند همین هدف را داشته‌اند تا غیر از تشکیلات حکومتی که معمولا در برابر متهم است یک نفر که مثل آنها قانون را بلد باشد از متهم دفاع کند. اگر این‌طور نباشد شاید حتی نیازی به قاضی هم نباشد. این روزها که همه‌چیز «کامپیوتریزه» شده است، می‌توان یک نفر را گذاشت، اتهامات را به کامپیوتر بدهد و از آن طرف حکمش مشخص شود، روی کاغذی پرینت شود و فرد برای اجرای حکم برده شود و مثلا این فرد اعدام شود و...! اما همه می‌دانند حتما باید موارد دیگری را هم در تعیین حکم در نظر گرفت.

این اصطلاح را حتما شما هم شنیده‌اید که مثلا فلانی وکیل‌مدافع شیطان است، حالا چه در زمینه سیاسی مثلا وکیل صدام و... یا مثلا برخی افراد که جنایت‌های جنگی انجام داده‌اند یا بزرگ‌ترین کلاهبرداری‌ها را انجام داده‌اند... معمولا این افراد بهترین وکلا را در اختیار می‌گیرند.

ابتدا باید حق دفاع را پذیرفت! یعنی اول باید به این سؤال پاسخ داد که آیا افراد به‌طورکلی حق دفاع دارند یا نه؟ اگر جواب منفی است! که خلاص و تمام. بگذارید مثالی مطرح کنم مثلا پرونده خفاش شب. یکی از همکاران محترم به‌عنوان وکیل تسخیری انتخاب شد، اما ایشان در دفاع موضعی را گرفتند که دادستان باید می‌گرفت. بعد از پایان محاکمه این همکار از طرف بقیه همکاران به‌شدت نقد شد. خطاب به ایشان مطرح شد «اگر شما به هر علتی قائل و معتقد به دفاع نبودید، باید اعلام می‌کردید و مطرح می‌کردید که شما را انتخاب نمی‌کردند؛ چراکه به‌این‌ترتیب یک حق اساسی متهم ضایع شد. او که به‌هرحال اعدام می‌شد، اما این حق از بین رفت و شما به‌عنوان وکیل وظیفه‌تان را انجام ندادید که اگر قرار بود از سوی کانون پیگیری شود مجازات بسیار سختی در انتظارتان بود». یک مثال دیگر «کلارنس دارو»، وکیل مشهور آمریکایی، بود. او وکیل اتحادیه‌های کارگری بود. در آن زمان ظن چپ‌گرایی به اتحادیه‌ها می‌رفت و اکثریت با آنها مخالفت می‌کردند اما او رایگان پرونده‌های اتحادیه را قبول می‌کرد. اما پرونده‌های مشهوری هم دارد مثلا پرونده دو مرد جوان ثروتمند یهودی که نقشه کشیده بودند قتل کاملی را انجام دهند. اما لو رفته بودند. حق‌الوکاله سنگینی از آنها گرفت اما از آن سو به سراغ کارهای دیگر هم می‌رفت. یعنی این‌گونه نیست که وکلا لزوما طرفدار قشر مرفه هستند. همین حالت در سیستم ما هم هست. در پرونده‌های معاضدتی که در امور مدنی و حقوقی است، کسی که نمی‌تواند حق خود را بگیرد و حق‌الوکاله را هم نمی‌تواند بدهد – مثلا خانه‌ای را که خریده به او نمی‌دهند و... - به کانون وکلای هر استان مراجعه می‌کند، (در تهران می‌شود خیابان سعدی شماره ٢٥٠) – اگر احراز کردند که دعوایش درست است و قادر به پرداخت حق‌الوکاله نیست، وکیلی در اختیارش قرار می‌گیرد و اگر در پرونده برنده شد از طرف مقابل حق‌الوکاله را می‌گیرند که ٢٠ درصدش را می‌دهند به کانون وکلا.

در تمام پرونده‌های کیفری اگر کسی بگوید که من قادر به داشتن وکیل نیستم و قاضی هم این را تشخیص دهد وکیل تسخیری برایش تعیین می‌شود و یک شاهی هم نمی‌گیرد و بیش از ١٠ سال است که قرار است بودجه‌ای برای این موارد در نظر گرفته شود که هنوز ممکن نشده است.

من از منظری گسترده‌تر مدنظرم بود؛ هر وکیلی ناگزیر از انتخاب است، به هر دلیلی باید پرونده‌ای را انتخاب یا از قبول آن امتناع کند. ماجرای اخلاق و حق چه جایگاهی در این انتخاب‌ها دارد؟

من «دارو» را برای همین نام بردم یکی از جملات مشهور او این است: «هرگز دستی را که برای کمک به سوی من دراز شد پس نزدم».

حالا آن دست می‌تواند خیلی نرم و همراه پول باشد یا دست یک کارگر؟ عذاب وجدان یا... برای وکلا مطرح نمی‌شود شاید با استفاده از اصطلاح حق دفاع ماجرا حل می‌شود؟

وکیل حق انتخاب دارد. من همیشه به جوان‌ترها می‌گویم به این سخن «دارو» توجه کنند. ما قاضی نیستیم. ما مباشر در حق دفاع مردم هستیم؛ در برابر دولت، در برابر ساختار قضائی و کل نظام حکومت چراکه در برابر یک متهم همه اینها قرار می‌گیرند.

پس افکار عمومی نباید در انتخاب پرونده‌ها تأثیر داشته باشد؟

اگر قرار باشد وکیل در مقابل جهت‌گیری افکار عمومی تسلیم شود و بترسد، بهتر است اصلا وکیل نشود؛ اما این مسئله بارها برای من پیش آمده است و به همکارانم هم می‌گویم در یک مورد حتما باید از پذیرش دعوا خودداری کنید و آن زمانی است که نسبت به آن مورد یا شخص متهم یا کاری که انجام داده است، موضع منفی داشته باشید و موضع‌گیری شخصی پیدا کرده و از قبل قضاوت کرده‌اید. مثلا گفته‌اید عجب اختلاسی کرده است و ... .

احتمال دارد وقتی مشغول دفاع می‌شوید، در یک لحظه حساس به علت پیش‌داوری ذهنی، یا چیزی را که باید نگویید یا چیزی را که نباید، بگویید و... .

این می‌شود خیانت. وکیلی که این کار را انجام می‌دهد، باید بی‌برو‌برگرد، پروانه‌اش را گرفت.

یعنی از نظر شما حتی به روح وکالت هم خیانت کرده است؟

بله به حرفه، صنف و به آن کرامت و اصالتی که این حرفه دارد. ما معتقدیم وکالت در دفاع از یک ارزش است، نه شغل. اصلا این‌طوری نیست. همان‌طور که می‌توان مثلا فروشنده شد، وکیل هم شد؛ کاملا متفاوت است.

چه مواقعی احساس ناتوانی می‌کنید؛ در مقابل ساختار قضا یا در برابر قانون؟

خیلی از موارد به‌ویژه در وضعیت موجود! اما یک موردی که واقعا احساس استیصال کردم، درباره پرونده دوست و همکار ارجمندم آقای عبدالفتاح سلطانی است. تقاضای ملاقات‌هایی کردم و به‌زحمت وقت گرفتم و رفتم و مذاکراتی انجام دادم و البته هیچ‌کدام از این اقدامات به نتیجه نرسید. همواره معتقد بودم و هستم جای ایشان در زندان نبود. استنباط من با استنباط دادگاه عالی و تجدیدنظر متفاوت و البته متأثر از تفاوت دیدگاه‌های علمی است. در نامه‌ای تمام اقدامات را به کانون وکلا اعلام کردم و دقیقا از کلمه استیصال استفاده کردم. روزی نیست که ذهنم به این قضیه مشغول نباشد؛ اما کاری از دستم ساخته نیست.

البته ایشان که به مرخصی آمده‌اند و ان‌شاالله برنمی‌گردند؛ اما انگار کانون وکلا چندان حمایتی از خانم ستوده نکردند؟

خانم ستوده محکومیتی پیدا کردند. من به‌عنوان ناظر در محاکمه ایشان حضور داشتم؛ مصرا اعلام شده بود حتما باید پروانه ایشان ابطال شود؛ اما در نهایت با توجه به ضوابط قانونی، پروانه ایشان تمدید شده است.

یعنی حمایت حرفه‌ای از وکلا وجود دارد؟  

هم وکلا و هم ساختار قضائی بر اساس قواعد و ضوابطی عمل می‌کنند؛ منتها اینکه فرد از نظر دفاع تحت فشارهای مختلف قرار گیرد، همیشه متصور است؛ حتی در مسائل غیرسیاسی. حتی اگر وکیل یک متهم به قتل هستید، بستگان مقتول انواع آزار و اذیت‌ها را انجام می‌دهند. اگر یک وکیل قرار باشد وا بدهد، همان بهتر که اصلا سراغ وکالت نرود.

پس وکلا دفاع شخصی هم باید بلد باشند؟

من همیشه به وکلا و همکاران جوان توصیه می‌کنم تا آخر عمرشان ورزش کنند و موسیقی گوش دهند. ورزش روزانه درست‌و‌حسابی که بدن و اعصابشان آرامش یابد. هر وکیل باید سرگرمی‌هایی داشته باشد که بتواند شرایط سخت را تحمل کند. خانواده نقش خیلی مهمی دارد که خوشبختانه برای من این حمایت تمام و کمال وجود دارد. وکلا اگر مورد حمایت همسرشان نباشند، کارشان بی‌نهایت دشوار می‌شود و موفقیت آن‌چنانی به دست نمی‌آورند.

شما به دلیل شغلتان حتما در جریان فسادها و رفتارهای غیرقانونی زیادی قرار می‌گیرید؛ برخوردتان چیست؟

ما به‌عنوان وکیل باید همیشه قانونی رفتار کنیم؛ حتی وقتی قانون بدی تصویب شد و به مرحله اجرا رسید، باید در برابرش خاضع باشیم و اگر انتقادی به آن داریم، باید از طرق قانونی پیگیری کنیم؛ چه از طریق تلاش برای تقدیم طرح یا لایحه یا نوشتن مقاله یا انجام مصاحبه. به اشکال مختلف باید روشنگری کنیم. نمونه‌اش قانون دادگاه‌های عام است. هرگز نباید انتقاد را رها کنیم؛ اما اینکه همه وکلا همه قضایا را دنبال کنند، ممکن نیست. به‌خصوص جوان‌ها که این‌روزها آن‌قدر درگیر معاش هستند که مجال کار دیگری پیدا نمی‌کنند. به علت کثرت وکیل و کمبود کار، بسیاری از دوستان جوان ما نه کم‌کار بلکه بی‌کار هستند. شغلشان وکالت است، توقع اجتماعی از آنها بالاست و به‌هیچ‌وجه توان پاسخ‌گویی مادی نه به خانواده و نه به اجتماع را ندارند. از چنین افرادی نمی‌توان توقع داشت درگیر تحقیق، تتبع، نوشتن مقاله و... درباره مسائل جاری اجتماعی و قانونی باشند. آنان همین که بتوانند زندگی‌ خود را اداره کنند، قهرمانان بزرگی هستند.

یکی از پرونده‌های خیلی مهم یا مشهور شما، پرونده آقای کرباسچی است.

بله پرونده مشهوری است! البته پرونده ایشان صورت تلویزیونی و رسانه‌ای پیدا کرد و در آن زمان یک نوعی هم دال بر تقابل دو عقیده و دو نظر بود و بازتاب بیشتری داشت. حتی اینکه حنجره من گرفته بود، برای برخی جای سؤال داشت. هرچند گاهی دچار حساسیت می‌شود و صدایم می‌گیرد. متأسفانه در زمان آن محاکمه همین مشکل برایم پیش آمده بود؛ اما باید بگویم هر پرونده‌ای برای وکیل اهمیت خاص خودش را دارد. بسیار برخوردم به موکلینی که می‌گویند می‌دانم این کار برای شما اهمیت چندانی ندارد؛ اما همیشه در پاسخ می‌گویم این مسئله‌ای که برای من طرح کردید، احتمالا و قطعا مهم‌ترین مسئله فعلی شماست و من اگر قرار است به‌عنوان وکیل یا مشاور همراه شما باشم، این مسئله به همان اندازه برای من هم مهم است و همان دیدگاه را دارم.

می‌توانید از پرونده‌های دیگرتان بگویید؟ غیر از پرونده آقای کرباسچی؟

واقعا پرونده آقای کرباسچی مشهورترین پرونده من بود؛ بعد از آن و به اعتبار آن پرونده موارد متعددی به من مراجعه شد که با همان قاعده‌ای که بیان کردم، چون هنگام وقوعش ذهنیت پیدا کرده و حتی گاهی اظهارنظر کرده بودم یا در مواردی مقاله نوشته بودم، پرونده را قبول نکردم.  به مراجعه‌کنندگان اعلام می‌کردم که ذهنیت دارم و نوشته‌ام و...، معذور هستم.

 از پرونده‌ای که مستأصلتان کرد، گفتید، متأثر چطور؟ اتفاقاتی که برای افرادی مثل ستایش، سمیه، شاهرخ و...  رخ داده، شده شما را به گریه وادارد یا متأثر کند.

به‌طور قطع متأثر می‌کند، اما به‌طور خاص درباره گریه می‌توانم بگویم سال‌هاست گریه نکرده‌ام.

چطور؟

دبستان بودم، زنگ تفریح بود، ناظمی هم داشتیم که با ترکه‌اش این طرف و آن طرف می‌رفت، به‌اصطلاح لوطی‌ها احتمالا برای نسق‌گرفتن. همین‌طوری راه می‌رفت و به بچه‌ها می‌گفت دستت را بیار بالا و چوب می‌زد؛ بی‌دلیل. مثل خیلی از مواردی که در جامعه می‌بینیم! باید اعتراف کنم بچه مغروری بودم و اهل خودشکستن نبودم. فکر کنم سال چهارم دبستان بودم. هرکس را چوب می‌زد، گریه و زاری می‌کرد و بعد از دو، سه ترکه رها می‌کرد. وقتی به من گفت دستت را بگیر، گرفتم. اما در دلم گفتم بمیری هم گریه نمی‌کنم. یادم نیست چندتا زد، بعد که دید همچنان در چشمانش نگاه می‌کنم، رها کرد. واقعیت این است که از آن زمان به بعد نمی‌دانم چرا دیگر اشک به چشمم نیامد. مگر یکی، دو مورد خیلی خاص که آن‌هم جاری نشد، احساس کردم اشک در چشمانم می‌چرخد. اما تأثر معلوم است که وجود دارد. در پرونده ستایش، هم برای ستایش هم آن پسر که متهم پرونده بود. ببینید خصوصیات فردی و شرایط اجتماعی، چه ماجرایی آفرید، اتفاقی خیلی وحشتناک بود.

شما سال‌ها رئیس کانون وکلا بودید، در جایگاهی که شما قرار دارید پرونده‌هایی که انتخاب می‌کنید، می‌تواند الگو و راهنمای جوان‌ترها باشد؟

حقیقت این است که من اکنون با وکلایی برخورد می‌کنم که در عین جوانی عضو هیئت‌مدیره برخی کانون‌ها هستند و بارها مواجه شده‌ام با کسانی که این نکته را می‌گویند؛ برای مثال می‌گویند فلانی آن زمان که از کرباسچی دفاع می‌کردید ما دبیرستان بودیم یا دانشکده حقوق بودیم و دیدن آن محاکمه باعث شد به این حرفه بیاییم و من همان جمله‌ای را که آقای برناردی می‌گفت تکرار می‌کنم: «امیدوارم پشیمان نباشید و اگر پشیمانید خدا از گناه من بگذرد». من بارها گفته‌ام با وجود همه زیروبم‌ها اگر بار دیگر از مادر زاده شوم و قرار باشد شغلی را انتخاب کنم بازهم به همین  حرفه می‌آیم.

نشده در این سال‌ها به این نتیجه برسید که قضاوت کار تأثیرگذارتری است؟

 مطلقا! در این سال‌ها هر پیشنهادی را که نوعی قضاوت در آن بوده از کنارش گذشته‌ام. به یاد دارم در سال‌های خیلی دور وقتی کانون وکلا چند نفری را انتخاب کردند، دو نفرشان به رحمت خدا رفته‌اند، علی‌نقی حکمی - شوهر دخترخاله من و عضو ٥٣ نفر و رفیق نزدیک مرحوم منو، وکیل سرپرست من- یکی هم آقای درخشانی که وکیل معتبر و دانشمندی بودند، به ما گفتند که افراد متخلف و فاسد بین وکلا را به هیئت‌مدیره معرفی کنید تا به دادسرا و دادگاه معرفی شوند. حقیقت این است که این دو نفر بزرگوار اصلا تشریف نیاوردند، آقای درخشانی هر وقت می‌خواست که جایی نرود، می‌گفتند قرار است برای همسرم دارو تهیه کنم. در این مورد هم همین را گفته بود. من هم در جلسه تشکر کردم و عذرخواستم. من همیشه در این موارد به یاد فرمایش حضرت علی(ع) می‌افتم که فرموده‌اند: «عجبم می‌آید از بشری که اشکالات و ضعف‌های خودش، فرصت می‌دهد که به اشکالات و ضعف‌های دیگری بپردازد». من خیلی بتوانم خودم را تصفیه کنم، هنر کرده‌ام دیگر به اشکالات افراد دیگر کاری ندارم. این چیزی بود که در آن جلسه گفتم؛ بنابراین از قضاوت همیشه دوری می‌کنم و وقتی در پرونده‌های خاصی داوری می‌دهند و ناچار به پذیرش می‌شوم، فشار خیلی زیادی را تحمل می‌کنم تا تصمیم بگیرم. اصولا از قضاوت درباره دیگران می‌ترسم، قضاوت کار بسیار مشکلی است.

البته این را هم بگویم که نفهمیدم چرا من را در جوار بزرگانی که نام بردم، برای این منظور انتخاب کرده بودند. من در ١٦/٠٢/١٣٥٠ سوگند یاد کردم و وکیل شدم (این تاریخ دقیقا مقارن است با تاریخ ازدواج من که در عصر همان روز بود)؛ بنابراین در زمانی که این بحث مطرح شد شاید پنج یا شش سال سابقه داشتم.

با این توصیف‌هایی که از خودتان کردید با شکست‌خوردن هم میانه‌ای ندارید؟

بدیهی است هر شکست‌خوردنی سخت است. من در جوانی کشتی هم می‌گرفتم و زمین می‌خوردم، بدم می‌آمد و ناراحت می‌شدم. اما از کسانی نیستم که هر شکستی را پایان همه‌چیز می‌دانند.

پس برای پیروزشدن تا کجا پیش می‌روید؟

معیارم همیشه قانون بوده و هست. در محدوده قانون هر کاری می‌توان انجام داد.

از شهرتتان و لابی‌کردن برای پیروزشدن استفاده نمی‌کنید؟

شاید به همین علت است که مدتی است کار کمتری انجام می‌دهم. نمی‌گویم این روزها احتیاج حتمی به لابی‌کردن وجود دارد، می‌گویم من بلد نیستم، من نمی‌توانم از راه‌های غیرقانونی حتی اگر وصف کیفری نداشته باشد، استفاده کنم.

چرا؟

در نظر بگیرید! گاهی آدم در موضعی قرار می‌گیرد که قضاوت اجتماعی درباره او شکل خاصی پیدا می‌کند، اگر آن قضاوت اجتماعی قرار است ادامه داشته باشد باید مقتضیاتش را هم فراهم کند، نباید در جهت خلافش عمل کند.

به رفتن از ایران فکر کرده‌اید؟ به خاطر کم‌وکاستی‌ها؟

نه! با همه موارد، هرگز به فکر رفتن از ایران نیفتادم. شاید تیره و طایفه ما از نظر وابستگی به ایران و وطن ارتباط خاصی دارند البته سفرهای کوتاه‌مدت و طولانی‌مدتی به اروپا و آمریکا برایم پیش آمد و کاملا متوجه شدم اصلا جای من نیست. ایرادی به آنها اصلا نیست ولی به‌طورکلی حال‌و‌هوای آنجا برای خودشان خیلی‌خیلی خوب است. مگر کسانی که از ١٦، ١٧سالگی یا از طفولیت به آنجا بروند و در آنجا زندگی کنند و سازگار شوند. علاقه به ایران در فرزندانم هم به همین شدت است.

وقتی در چنین خانواده‌ای زندگی کنید، بی‌حسرت‌بودن و موفق‌بودن آسان‌تر است. کدام ویژگی خودتان را دلیل موفقیت می‌دانید. چه حسرتی بر دلتان مانده است؟

نمی‌دانم تا چه حد موفق هستم، زیرا تعریف‌های موفقیت در کشور ما و در شغل من متفاوت است، اما می‌توانم بگویم که راضی و شاکر بوده‌ام و هستم. بحمدالله حسرت هیچ‌چیز را هم نداشته و ندارم.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.