جاده قرچک ورامین چیزی کم از کمربندی‌ فریدونکنار به بابلسر ندارد. دو طرف خیابان پر از شالیزار است. زمین‌های پای کوه‌های خشکی که غرق آبند و نشا‌های برنج زیر آفتاب.

به گزارش جماران، روزنامه ایران در گزارشی  نوشت: علی با لباس‌های سرتا پا خاکی جلو می‌آید. از او آدرس زمین‌های برنجکاری شده را می‌پرسم اما به جای آدرس دادن می‌پرسد: «برای زمین خریدن آمده‌ای؟» و بعد با دست آدرسی فرضی از زمین‌های برنجکاری شده را در هوا ترسیم می‌کند و شروع می‌کند به گفتن افسانه‌هایی درباره شالیزارهای این منطقه: برنج می‌دهد این هوا. برنج شمال؟ هه هه هه برنج اینجا را ندیده‌ای که. اصلاً عجیب و غریب است!

 یک بنگاه‌دار: اولین بار 5 یا 6 سال پیش یک نفر به سرش زد که توی این زمین‌ها برنج بکارد. 4 هکتار را زیر کشت برد و محصول واقعاً خوبی گرفت. سال بعد همه زمین‌ها پر از برنج شد. محلی‌ها که دیدند واقعاً برنج، خوب عمل می‌آید همه وارد کار شدند و برنج کاشتند تا تقریباً دو سال پیش که دیگر اجازه کاشت برنج را به کسی ندادند. اما امسال دوباره خیلی‌ها برنج کاشتند. زمین‌دارها می‌گویند از بالا اجازه دادند که امسال برنج بکاریم!

 یک کشاورز: این چند سال که زمین‌ها کمتر کار داشت، توی باغ کار می‌کردم اما صاحب باغ گفت بیا برو روی زمین. امسال برنج کاشتیم و کار زیاد شده. راستش را بخواهی، امسال هرکس برنج نکاشته پشیمان است. اول یکسری آمدند گفتند امسال گیر نمی‌دهند و بکاریم. چند نفر هم شروع کردند و بقیه هم کاشتند ولی یک عده ترسیدند و نکاشتند. حالا هم پشیمان شده‌اند.  واقعاً نمی‌دانم چه شد که امسال گیر ندادند. پسرم می‌گوید شاید برای انتخابات سرشان شلوغ بوده.

شالیزارهای جنوب تهران با آن برنج فرد اعلایش که با فاضلاب و چاه‌های غیرمجاز آبیاری می‌شود، یکباره از زمین‌های کویری با کوره‌های آجرپزی زمان آباد پرت‌تان می‌کند به حوالی رشت و انزلی. ترانه‌های شمالی و حال و هوای شالیزارهای گیلان و مازندران را فراموش کنید، با ما همراه شوید تا باهم سری بزنیم به جنوب تهران؛ اشرف آباد، محمودآباد و زمان‌آباد شهرری.

در نقش خریدار زمین کشاورزی به اسلام آباد(اشرف آباد سابق) می‌روم تا با اهالی محل و بنگاه‌های معاملات ملکی صحبت کنم. گاراژ ابتدای خیابان شهید رستگار، پر از ماشین‌های اسقاط شده است و مرغ و خروس‌هایی که لا به لای ماشین‌ها دنبال دانه می‌گردند. چند مرد هم در سایه یک ماشین نشسته‌اند. علی با لباس‌های سرتا پا خاکی جلو می‌آید. از او آدرس زمین‌های برنجکاری شده را می‌پرسم اما به جای آدرس دادن می‌پرسد: «برای زمین خریدن آمده‌ای؟» و بعد با دست آدرسی فرضی از زمین‌های برنجکاری شده را در هوا ترسیم می‌کند و شروع می‌کند به گفتن افسانه‌هایی درباره شالیزارهای این منطقه: «برنج می‌دهد این هوا. برنج شمال؟ هه هه هه برنج اینجا را ندیده‌ای که. اصلاً عجیب و غریب است!» مرد دیگری هم از پشت ماشین‌ها بیرون می‌آید. زیرپوش حلقه‌ای مشکی به تن دارد، نزار و لاغر. می‌گوید: «چند متر زمین می‌خوای؟ من خودم کلی زمین سراغ دارم؟ 500 متر هزار متر. نزدیک محل، دور از محل. همه جوره هست. توی همه هم برنج می‌کاریم.» دوتایی شروع می‌کنند به تعریف از برنج این منطقه و درهم و برهم آدرس می‌دهند.

وارد محل می‌شوم. خانه‌ها آجری و کوتاه هستند. گرمای ظهر تابستان خیابان‌ها را خلوت کرده و گوشه‌های پیاده‌رو آدم‌های مچاله نشسته‌اند. نخستین بنگاهی را که می‌بینم داخل می‌روم. پیرمردی با جثه کوچک و خالکوبی روی دست، روی صندلی نشسته و مرد میانسالی پشت میز مدیریت. خودم را خریدار زمین برنجکاری معرفی می‌کنم. طاهری که پشت میز نشسته، می‌گوید: «زمین با قواره‌های مختلف اینجا هست ولی یک گزینه دارم 2 هکتاری، تویش برنج می‌کارند. روزی یک ساعت و نیم حقابه دارد. برای برنج هم یک چاه دارد که شبانه روز زمین را سیراب می‌کند. بالاخره شالیزار غرقابی آب می‌خواهد. متری 15 تومان.» پیرمرد با صدایی خفه می‌گوید: «امسال اینجا اکثر زمین‌ها برنجکاری شده. همه هم یک چاه توی زمین خودشان دارند.»

خبرهای کمبود آب و کمبود منابع زیرزمینی هنوز به زمان آباد و اشرف آباد نرسیده. آنها تا همین چند وقت پیش توی زمین‌های‌شان بلال می‌کاشتند کیلویی 2 هزار و 500 تومان و حالا برنج می‌کارند کیلویی 13 هزار. خب کدام بهتر است؟

مهدی نبش میدان امام حسین بنگاه دارد. او ما را به سمت جاده‌های خاکی پشت اشرف آباد می‌برد تا زمین‌های برنجکاری را نشان‌مان دهد. توی راه از قیمت‌های زمین می‌گوید. او از کاشت برنج در این منطقه اطلاعات جالبی دارد: «نخستین بار 5 یا 6 سال پیش یک نفر به سرش زد که توی این زمین‌ها برنج بکارد. 4 هکتار را زیر کشت برد و محصول واقعاً خوبی گرفت. سال بعد همه زمین‌ها پر از برنج شد. محلی‌ها که دیدند واقعاً برنج، خوب عمل می‌آید همه وارد کار شدند و برنج کاشتند تا تقریباً دو سال پیش که دیگر اجازه کاشت برنج را به کسی ندادند. اما امسال دوباره خیلی‌ها برنج کاشتند. زمین‌دارها می‌گویند از بالا اجازه دادند که امسال برنج بکاریم!»

واقعا چه کسی به مردم اجازه داده که در این منطقه از تهران برنج بکارند؟ برنجی که برای به عمل آمدنش باید تمام مدت زمین غرق آب باشد. مهدی می‌گوید: «تقریباً هر کسی وارد کار کاشت برنج در این منطقه شد، بارش را بست. ماشاءالله همه الان یک ماشین شاسی بلند زیر پایشان گذاشته‌اند و رفته‌اند بالای شهر.» کمی از نوع سؤال‌هایم مشکوک شده و با اینکه چند بار لا به لای حرف‌هایش از زمین‌های بزرگ حرف می‌زند، ترجیح می‌دهد ما را با خود آنجا نبرد. ولی آدرس می‌دهد که از خیابان شهدا برویم به سمت جاده قرچک ورامین. قرچک و ورامین یا رشت  و انزلی؟

در راه رسیدن به اتوبان زمین‌های پراکنده برنج را می‌شود میان زمین‌های زراعتی بلال دید. پیرمردی از راه باریک گلی به سمت جاده می‌آید. از خورجین و شلوار پاچه گلی‌اش می‌شود فهمید که از سر کار روی زمین برمی‌گردد. پیرمرد خانه‌اش توی همین محل است. کارگر زمین برنجکاری است که چند زمین آنطرف‌تر قرار دارد. سر حرف را با او باز می‌کنم. اسمش محمد است و سال‌هاست روی زمین مردم کار می‌کند: «این چند سال که زمین‌ها کمتر کار داشت، توی باغ کار می‌کردم اما صاحب باغ گفت بیا برو روی زمین. امسال برنج کاشتیم و کار زیاد شده.» از سود کار و قیمت برنج و زمین می‌رسیم به اینکه چه شد امسال بعد از چند سال ممنوعیت، دوباره همه به فکر کاشت برنج افتادند؟ می‌گوید: «راستش را بخواهی، امسال هرکس برنج نکاشته پشیمان است. اول یکسری آمدند گفتند امسال گیر نمی‌دهند و بکاریم. چند نفر هم شروع کردند و بقیه هم کاشتند ولی یک عده ترسیدند و نکاشتند. حالا هم پشیمان شده‌اند. واقعاً نمی‌دانم چه شد که امسال گیر ندادند. پسرم می‌گوید شاید برای انتخابات سرشان شلوغ بوده!»

جاده قرچک ورامین چیزی کم از کمربندی‌ فریدونکنار به بابلسر ندارد. دو طرف خیابان پر از شالیزار است. زمین‌های پای کوه‌های خشکی که غرق آبند و نشا‌های برنج زیر آفتاب. کنار جاده پیاده می‌شوم تا از نزدیک شاهد این تعارض عجیب و غریب مکانی باشم. نشاء برنج در بیابان‌های جنوب تهران! کمی نزدیک‌تر که می‌شوم، چیزی شبیه گندآب یا فاضلاب به جای آبی که در زمین رها کرده‌اند، دماغم را پر می‌کند. زیر نشاء، سیاه و لجن بسته است. زمین پشت زمین. پیاده می‌شوم و نگاه می‌کنم. تقریباً بیشتر زمین‌ها همین وضعیت را دارند. لجنی سیاه پای برنج‌های سبز. بعضی هم شبیه مردابی شده که رویش پر از جلبک است. اما بعضی سیرآب و تمیزترند. خیابان را دور می‌زنیم تا ببینیم واقعاً چه خبر است.

مردی گوشه اتوبان با بیل مشغول باز کردن راه آب است. کارگر افغان با کلاه حصیری راه فاضلاب را باز می‌کند. پشتش تا چشم کار می‌کند زمین برنجکاری شده است و آب کثیف و لجن بسته از راه آب وارد زمین‌ها می‌شود. خودش می‌گوید «آب جوب» است. یعنی همان فاضلاب. از او می‌پرسم چاه ندارید؟ می‌گوید: «نه چاه نداریم. اجازه چاه زدن نداریم. از همین آب استفاده می‌کنیم.» همین‌طور که جلبک و کف روی آب از جلوی چشمانمان وارد راه آب می‌شود، تأکید می‌کند که «آب تمیزی است» انگار به عمرم آب تمیز ندیده‌ام. با خودم می‌گویم، عجب سودی دارد و عجب وسوسه برانگیز است این شالیکاری که خیلی‌ها حاضرند بدون آب هم برنج بکارند! آب نبود هم نبود، فاضلاب که هست.در راه بازگشت انگار که از فریدونکنار یا رشت برگشته باشم، دوباره به شالیزارهای جنوب تهران فکر می‌کنم و بی‌اختیار خنده‌ام می‌گیرد. کشت برنج در تهران؛ این هم از نوبرانه‌های مدیریت شهری است. نشنیده بودم فاضلاب برای برنج این همه خوب باشد. به حرف‌های علی فکر می‌کنم که می‌گفت برنج می‌دهد این هوا. برنج شمال؟ هه هه هه برنج اینجا را ندیده‌ای که. اصلاً عجیب و غریب است.

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.