به گزارش جماران، احمد مسجد جامعی در یادداشتی نوشت: 

این روزها در جست‌وجوی دارویی کمیاب برای دوستی[1]، از این‌سو به آن‌سوی شهر می‌رفتم. شهر خلوت بود و برخلاف گذشته، همیشه زودتر از موعد می‌رسیدم. وقتی از کسی پرسشی داشتم، هم من و هم او، با احتیاط نخست ماسک خود را محکم می‌کردیم و از هم فاصله می‌گرفتیم. هنگام خروج از مرکز درمانی، بلافاصله کف کفش را با الکل ضدعفونی می‌کردم. کارها با چه سرعتی پیش می‌رفت و از کندی روزهای معمول خبری نبود. هوا هم بهاری بود، اما شهر «زندگی» نداشت، چون «شهروند» نداشت؛ چون حیات شهروندان در خطر بود. تلخی، بی‌پناهی، دوری و بی‌سرانجامی از در و دیوار می‌بارید. با خود گفتم: ای‌کاش شهر سرشار از خنده کودکان بود، پر از رفت‌وآمد عابران و خریداران؛ و چراغ کافه‌ها و کتا‌بفروشی‌ها چشم را روشن می‌کرد؛ ماشین‌ها با رانندگان و انبوه مسافران آمدوشد می‌کردند؛ اتوبوس‌ها و واگن‌های مترو از جمعیت موج می‌زد. ای‌کاش شهر «زنده» بود.

کالبد شهر بدون شهروندان جز سنگی و خاکی نیست و جریان زندگی است که به شهر حیات، نشاط و معنا می‌دهد. این روزها کالبد شهر هم تنها و غریب است. حضور دیگران است که شهر، خیابان، میدان و بوستان را برای شهروندان دلپذیر می‌کند و زندگی را معنا می‌بخشد. فکر و ذهن «شهروندان» آکنده از دیدارها و گفت‌وگوهای چهره به چهره و تجربه‌های فردی و جمعی است و همه این‌ها در کالبد شهری جریان می‌یابد و حس تعلق به شهر و فضاهای آن شکل می‌گیرد و جسم و جان شهر یکی می‌شود. این روزها انگار در شهر خاک مرده پاشیده‌اند. شهروندانی که در آرزوی روزهای بدون ترافیک آه می‌کشیدند، شاید اکنون دلتنگ همان ترافیک کلافه‌کننده پیش باشند. شهر و فضاهای شهری، زنده حضور و مشارکت خلاق انسان‌هاست.

 

تجربه این روزها نشانه مهمی است تا بدانیم که ما به یکدیگر نیاز داریم. تنهایی و بی‌پناهی انسان‌ها در بحران‌هایی ازاین‌دست بیشتر جلوه می‌کند و انسان تنها را گریزی نیست جز آنکه با دیگران، «ما» شود و به قوت قلب و به پشتوانه «ما» بر بحران‌ها غلبه کند. فضاهای شهری و عمومی بخشی از ساخت اصلی شهر است، شامل میدان‌ها، خیابان‌ها و بوستان‌ها، اما جدا از انسان و انسان‌ها، سرزنده، شاداب و آباد نمی‌مانند. شهرها، چون صحنه‌های نمایش، بدون بازیگران و تماشاگران هیچ‌اند. شهر، بودن را وامدار انسان‌هاست. باید کالبد شهر را در خدمت نیازها، آمال و آرزوها و خاطرات شهروندان طراحی کنیم و هیچ موجودیتی از کالبد شهر را مستقل از انسان‌ها ندانیم و نبینیم و این همان در خدمت گرفتن کالبد برای حق زندگی و حیات شهروندان و هماهنگی جسم و جان شهر است.

ما شهر خلوت و بی‌حیات این روزها را نمی‌خواهیم. شهر بدون احساس و ادراک شهری، بوی مرگ می‌دهد و شبح نیستی در آن پرسه می‌زند. شهر بدون دیدارها، شهر بدون حادثه‌ها و رخدادها، شهر بدون صدا و هیاهوهای کودکان، شهر حتی بدون ستیزه‌های روزمره، شهر زندگی نیست. همه باید امیدوار باشیم و بکوشیم تا از این بحران بگذریم و به زندگی دوباره بازگردیم و با هزاران لبخند به هر عابری سلام کنیم.

 

[1]. اشارۀ نویسنده به استاد فقید حسن انوشه، نویسنده، پژوهشگر تاریخ و زبان و ادبیات فارسی است که در روز 23 فروردین 1399 بر اثر عوارض بیماری سرطان درگذشت.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.