بهار از راه رسید اما این بار نتوانست ناز و تنعم خزان را در قدم بادش آخر کند، زیرا حالا یک ویروس به جان بهترین مخلوقات خداوند که زمین و آسمانها را به خاطر آنها آفرید، افتاده و نفسشان را به شماره انداخته است.

حالا بهترین کسان زندگیت را باید در فضای مجازی ببینی و دنیای واقعی را که در آغوش مادرت تداعی بهشت بود و در بوسیدن پدر، آسمانت گسترده و آبی می شد، اکنون در فضای محدود خانه ات، باید نظاره کنی.

حالا به مدد این پیام رسانها در فضای مجازی چهره عزیزانت را می بینی و غم و حسرت بهترین لحظه های باهم بودن و خندیدن را از نگاه نگرانشان در می یابی.

حالا برای رفتن به اداره باید آنقدر نگران باشی که برای بازگشتت به خانه که تحفه بیماری کرونا را ناخواسته وارد خانه و دامنگیر عزیرانت نکنی، بارها آیت الکرسی بخوانی و هر دم صلوات بفرستی و با ماده ضدعفونی سرتا پایت را بشویی.

حالا دیگر رهگذرهایی که از کنارت رد می شدند و شوق زندگی را برایت معنا می کردند، آنقدر در نگاهت ترسناک شده اند که تصویر برق گرفته کرونا با آن قیافه گرد و وزوزیش در برابر چشمانت تداعی می شود.

حالا دیگر از چرخیدن بیخود و تفریح دیگران شاد نمی شوی و آن را ناقوس مرگ می پنداری که همچون ارابه مرگ این ویروس را در بین انسانها می پراکند تا نفسشان را برای همیشه در سینه خفه کند.

تمام دلواپسیت در خانه می شود عزیزانت، همکاران و دوستانت که مبادا دستی ناپاک زندگیشان را به کرونا آلوده کند و تو بمانی با تصورات مبهم زجر کشیدنش در بیمارستان، تنهایی و غربت مزارش که هیچ التیامی برای شکنجه روحت با غم فراغش و گودالی بزرگ و کیسه های آهک نیست.

چشمانت با دیدن هر تصویر از پزشکان و پرستاران که نجات بخش زندگی هستند و فرشتگان سپید پوشی که همیشه در روز پرستار در وصف صبوری و از خودگذشتگیشان بارها مطلب می نوشتی، اکنون پر از اشک می شود زیرا اکنون لباس رزم سپید به تن کرده اند و جان خویش در کف گرفته و به جنگی نابرابر و دشمنی نامرئی هجوم می برند که هر لحظه ممکن است با نفوذ در لباسشان نفس آنان را هم به آخر برساند.

چقدر غم بزرگی در دل شب به ذهنت هجوم می آورد از ترددهای گاه و بیگاه، تفریح های بی وقت که حسرت ابدی را برای تفرج کنندگانش ممکن است به همراه بیاورد.

آخر اگر این کرونا، این بیماری ناشناخته با تنهایی تک تک ما و در خانه ماندنمان تمام می شود چرا دیواری بزرگ بدون در مقابلش نمی کشیم تا زندگی را دوباره چندی بعد از نو آغاز کنیم.

بازهم عزیزانمان را در آغوش بگیریم، شادی و لبخند را در بازی بچه ها در شهربازی و پارک و خیابان شاهد باشیم.

چرا دلمان به حال بی کسی و غربت هزاران نفری که این بیماری موجب دفن غریبانه شان شد نمی سوزد و عزای عمومی اعلام نمی کنیم.

چرا اجازه می دهیم به بهانه دلتنگی با نشستن در خودرو و دور دور یا وارد شدن به قرنطینه همدیگر، کرونا بین ما و زندگی برای همیشه دیوار بکشد.

به راستی دلمان به حال آن پرستار و پزشکی که چندین روز است خانه نرفته و در تماس با بچه هایشان تنها بغض عزیزانشان را می شنوند، نمی سوزد.

چرا اینقدر سنگدل و بی رحم شده ایم، چرا از ارمغان حضورمان در کنار هم که مرگ است، هراسی نداریم و چند صباحی برای دوباره دیدن چهره ای بی ماسک تحمل نمی کنیم.

نکند این نقاب ها و این دستکش ها را دوست داریم که برای دیدن لبخند زیبای هم و احساس گرمای دستان همدیگر حاضر نیستیم که از تفریح خود بگذریم.

به راستی چقدر خودخواه شده ایم، نکند یادمان رفته اکنون شمار زیادی داوطلبانه، جهادگرانه و عاشق تا پاسی از شب جای جای شهر را از وجود کرونا که به وسیله تردد غیرضروری و خودخواهانه ما پخش شده است، پاک می کنند.

نمی دانم سخنان آن بانوی طلبه غسال که از غربت اجساد سردخانه می گفت، چقدر جنس صحبت هایش قصه "دا" و اجساد انباشته از جنگ در خرمشهر را که توسط سیده زهرا حسینی روایت شده است، شبیه است.

یک روز جنگ بود و همه از ترس حمله دشمن به کوه و دشت پناه بردیم و امروز جنگی دیگر است که باید پشت دیوار خانه به انتظار بمانیم تا این دشمن نامریی وجود ناپاکش را از زندگیمان گم کند.

باید بین همه آنچه که داشتیم و از آن لذت می بردیم اکنون دیواری بزرگ به امنیت خانه بکشیم تا بتوانیم جان خود و عزیزانمان را از مهلکه هجوم کرونا حفظ کنیم.

سخت است و کمی طاقت فرسا، اما باز به همت همه ما نیاز است تا با اندکی صبر و چشم پوشی از دید و بازدید، بهار امسال که بی شک همچون سالهای قبل زیباست، دوباره جوانه امید به فردا را در زندگی بکاریم و باز شاهد لبخند زیبای پرستاران و پزشکان این سرزمین باشیم که دیدن چهره مهربانشان مرهمی است بر دردهایمان.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.