صدایی که در درونم، مرا "مادر" می خواند در مرکز درمان ناباروری قفقاز جهاددانشگاهی اردبیل به واقعیت پیوست. 
به گزارش ایسنا، منطقه اردبیل، مادر امیرمحسن و ابوالفضل که هر دو به روش IVF در مرکز درمان ناباروری قفقاز متولد شده اند بابیان این مطلب افزود: قبل از ماه مبارک رمضان، چند روزی از انتقال جنین‌ام گذشته بود. روز شماری میکردم تا زمان آزمایشم برسد وقتی به آزمایشگاه مراجعه کردم گفتند چیزی مشخص نیست باید چند روزی صبر کنی و دوباره برای آزمایش بیایی با این حال در درونم احساس می کردم صدایی مرا مادر می خواند. 
وی که به همراه دو فرزندش برای سپاسگزاری از زحمات مدیر مرکز، پزشک معالج و کارکنان به این مرکز مراجعه کرده بودند گفت:12 سال از زندگی مشترکم می گذشت و در این مدت به دلیل مشکل نازایی، ناامید و در حسرت داشتن فرزند بودیم. این مشکل موجب ترحّم و طعنه دیگران شده بود که این، مرا آزار می داد. 
این مادر ادامه داد: در یکی از روستاهای شهرستان نیر زندگی می کردیم. همسرم تمایلی به مراجعه به مراکز درمان ناباروری در سایر شهرها که نام‌شان را شنیده بودیم نداشت. روزی در خانه مشغول خیاطی بودم که پخش گزارشی از فعالیت مرکز درمان ناباروری قفقاز جهاددانشگاهی از رادیو اردبیل توجهم را به خود جلب کرد. فوراً قلم و کاغذی برداشتم و شماره تماس مرکز را در گوشه ای از روزنامه باطله نوشتم. 
از شنیدن این خبر خوشحال شدم و منتظر ماندم تا شوهرم از سر زمین زراعی‌مان به خانه بیاید. تا به خانه آمد سر حرف را باز کردم و رضایتش را برای مراجعه به این مرکز جلب کردم. مراحل ابتدایی درمان را طی نمودم و در سال 1392 در این مرکز، به عنوان پنجمین نفر به روش IVF ، تحت درمان قرار گرفتم. وقتی برای انتقال جنین وارد اتاق عمل شدم خبر دادند نفر چهارم که با این روش درمان می‌شده جواب آزمایشش مثبت است. همه کادر مرکز درمان ناباروری قفقاز از این که تلاش‌شان به ثمر نشسته، خوشحال بودند. شنیدن این خبر، امید دوباره‌ای به من بخشید و با اعتماد به نفس بالا به خانم پرستار گفتم: « نفر پنجمی که جواب مثبت می‌گیره منم». 
خیلی دلم می‌خواست هرچه زودتر مشخص شود که درمان مان موفقیت آمیز بوده یا نه. صبر و قرار از کف داده بودم. نتوانستم صبر کنم و به آزمایشگاه مراجعه کردم آنها گفتند چند روزی باید بگذرد و بعد برای آزمایش دوباره به آزمایشگاه بیا. با این حال به دلم برات شده بود که من بچه‌دار می شوم. 
شب 23 ماه مبارک رمضان، برای شب زنده‌داری و احیا به مسجد روستا رفته بودم. وقتی سخنران برای کسانی که صاحب اولاد نمی شدند دعا می‌کرد احساس کردم همه نگاه‌شان متوجه من است و برایم دعا می کنند. حال خوبی نداشتم. فشارم افت کرده بود. خانه که آمدم به همسرم گفتم: «شاید باردار هستم و حالم چنین می‌شود». باور نکرد و گفت: «از تأثیرات روزه داری و گرسنگی در این ایام مبارکه». 
صبح زود، دوان دوان به خانه بهداشت روستای‌مان رفتم و از تست های بارداری خانگی گرفتم و به خانه بردم و زود برگرداندم تا نتیجه‌اش را ببینند. گفتند: «جواب مثبته. بشین برای حصول اطمینان، خون بگیریم و آزمایش کنیم». خون گرفتند و گفتند که واقعاً باردار هستم. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم. بارداری‌ام، معجزه و بهترین هدیه از جانب خداوند بزرگ در زندگی‌ام بود. 
 انتظارمان به سر آمد و تولد فرزندم، " امیرمحسن" علاوه بر خانواده من و شوهرم، موجب شادی تمام دوستان، آشنایان و فامیل شد و امید به زندگی، در خانواده مان موج زد. 
در سال 1395 برای بار دوم به مرکز درمان ناباروری قفقاز جهاددانشگاهی اردبیل مراجعه کردم و از طریق انتقال جنین برای بار دوم باردار شدم و "ابوالفضل" را هدیه گرفتم. 
برای حضور فرزندانم در زندگی مان، بارها سجده شکر به جا آورده‌ام و خود را مدیون عنایات الهی و تلاش متخصصان و کادر پزشکی این مرکز ارزشمند که شادی را به خانوادهای افرادی مانند من می بخشند می دانم.
انتهای پیام
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.