سرلشکر شهید ولی ا... فلاحی از جمله افسران بادانش، مقتدر و مذهبی ارتش بود که در یکی از مقاطع بحرانی و پرآشوب، نقش پررنگی در حفظ کیان میهن ایفا کرد.

سرلشکر شهید ولی‌ا... فلاحی از جمله افسران بادانش، مقتدر و مذهبی ارتش بود که در یکی از مقاطع بحرانی و پرآشوب، نقش پررنگی در حفظ کیان میهن ایفا کرد. شهید فلاحی، در سال ٥٧ با موافقت شورای‌عالی انقلاب به فرماندهی نیروی زمینی و پس از چندی به ریاست عالی ستاد مشترک منصوب شد.


به گزارش جماران، اعتماد بنیان‌گذار جمهوری اسلامی به او به حدی بود که بعد از عزل بنی‌صدر، اختیارات فرماندهی کل قوا به او تفویض شد. فلاحی در زمان ناآرامی‌های سال ٥٨ نقش مهمی در جلوگیری از گسترش نفوذ گروه‌های مسلح در شهرهای کردستان داشت. پس از آغاز دفاع مقدس، همت فلاحی معطوف به دفع تجاوز دشمن شد. از او نقل شده که: «من وجب‌به‌وجب خاک خوزستان را به علت محل خدمت اولیه‌ام می‌شناسم. با توجه به پیشروی سریع عراق آرزو داشتم که ارتش عراق زمینگیر شود که چنین شد. اکنون تنها یک آرزوی دیگر دارم. تنها آرزویم این است که ارتش متجاوز عراق را از اطراف آبادان تا مارد عقب بنشانم»؛ آرزویی که با عملیات «ثامن‌الائمه» و شکسته‌شدن حصر آبادان در پنجم مهر سال ١٣٦٠ محقق شد. دو روز پس از این عملیات سرلشکر فلاحی که به‌همراه گروهی از فرماندهان از جمله شهید جهان‌آرا و فکوری با هواپیمای نظامی به تهران بازمی‌گشت، بر اثر سقوط این هواپیما به شهادت رسید. تیمسار فلاحی البته چندبار پیش از شهادت مورد سوءقصد قرار گرفته و تا مرز شهادت پیش رفته بود. از جمله در ٢٣ مهرماه سال ١٣٥٨ که در کوهستان‌های سردشت هدف تروری ناکام قرار گرفت. در سالگرد این ترور با خانم شهین‌دخت فلاحی (مجیدیان)، همسر شهید، به گفت‌وگو نشستیم.

چگونه با شهید فلاحی آشنا شدید؟
من دخترعموی ایشان بودم و با اختلاف پنج سال سن باهم بزرگ شدیم. ایشان یک انسان بسیار باوقار، متین و خوش‌تیپ بود و خیلی از خانواده‌‌های آشنا و غریبه زمانی که ایشان افسر بودند و تصمیم به ازدواج داشتند، تمایل داشتند که دخترخانم‌‌هایشان همسر ایشان شوند. اما ایشان پایش را در یک کفش کرد که یا دخترعمو یا هیچ‌کس. ما عاشقانه همدیگر را دوست داشتیم. بعد از چندسال با وجود مخالفت‌‌های خانوادگی، به‌هم رسیدیم. عقد ما در طالقان بود و جشن عروسی ما بعد از یک‌سال‌ونیم در باشگاه افسران تهران برگزار شد.
زمانی‌که شما ازدواج کردید، ایشان چه درجه‌‌ای داشتند؟
ستوان‌یک نیروی زمینی بودند.
آیا افسر ارشد تربیت‌شده دوران پیش از انقلاب به آداب مذهبی مقید بود؟
از روزی که ایشان متولد شدند، خداوند در نهاد ایشان نیروی الهی گذاشت که به مذهب، دین، وطنش، عقاید و افکارش، به شغلش و به همه‌چیز بی‌نهایت احترام می‌‌گذاشتند. ایشان از هفت‌سالگی روزه و نماز را شروع کردند و تا زمانی که به خدا ملحق شدند، هیچ روزی نماز و روزه‌‌هایش قضا نشد. تیمسار فلاحی در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود و اعتقادات ایشان به همان نسبت همیشه باقی ماند تا جایی که حتی در زمان مأموریت در کشورهای اروپایی و آمریکا، ماه‌های رمضان و محرم تمام مسائل دینی‌شان را رعایت می‌‌کردند، ایشان حتی زمانی که در دوران شاه برای مأموریت پاسداری از صلح به ویتنام رفته بود، همه نماز و روزه‌هایش را خوانده و گرفته بود.
کسانی که با ایشان محشور بوده‌اند به جز دیسیپلین و دانش بالای نظامی، به وجود یک وجه عمیق عرفانی در ایشان اشاره کرده‌اند.
ایشان یک عارف به‌تمام‌معنا در لباس نظامی بودند. یعنی اگر دنبال عرفان می‌رفت شاید چیز دیگری می‌شد و به تجملات دنیوی مطلقا علاقه‌‌ای نداشتند. عارف مرد خداست، نمی‌توان او را با هیچ‌کس دیگری مقایسه کرد. افسرانی که در زمان سرهنگی برای یادگیری و درجه سرتیپی و امیری نزد ایشان می‌آمدند، بعد از سه تا چهار سال درس‌خواندن که ایشان استاد آنها بود، وقتی به منزل ما می‌‌آمدند می‌‌گفتند اعتقادات فلاحی به‌حدی است که می‌توان او را یک عارف به‌تمام‌معنا خواند.
ارتباط ایشان با شما و بچه‌‌ها چطور بود؟
زمانی که بچه‌‌های من کوچک بودند - کوروش چهار سال و ماندانا دو سال داشت - یک سفر برای دیدن دوره‌ای نظامی به آمریکا رفته بودند، زمانی‌‌که دوره‌‌شان تمام شد، نامه‌‌ای نوشتند - چون آن زمان تلفن مرسوم نبود- خیلی نامه‌‌هایش برای من با احترام بود، دوست دارم یکی از آن نامه‌‌ها در مطبوعات چاپ شود. به‌هرحال ایشان خطاب به بنده گفته بودند که اگر می‌شود بلیت بگیرید و به فرانکفورت آلمان بیایید و من از آمریکا به آنجا می‌‌آیم و به اتفاق همدیگر یک گردشی بکنیم چون شما خیلی تنهایی کشیده‌‌اید. سفر ویتنام ١٤ ماه طول کشید که خیلی برای ما سخت بود. آن زمان با پدر و مادرم زندگی می‌‌کردم. یک خاطره هم از سفر مشهد بود که در زمان ریاست‌جمهوری بنی‌‌صدر رفتیم. سفر خیلی خوبی بود که صحن امام‌رضا(ع) را برای ما قرق کرده بودند. خیلی جدی بودند به‌خصوص نسبت به کوروش که دوست داشت از هر نظر عالی باشد، خیلی نظم و دیسیپلین را برایش اعمال می‌‌کرد، می‌‌گفتم آقا یک مقدار عطوفت و مهربانی لازم است و می‌‌گفتند با بچه‌ها باید خشونت مقدس را اعمال کرد تا بچه‌ها کارهایشان را درست انجام دهند. پسر کوچکم هنوز مدرسه نمی‌رفت که پدرش شهید شد. عاشق بچه‌هایش بود و آنها را دوست داشت.
با شما هم مقرراتی بودند؟
من آزادی خودم را داشتم اما چون خصوصیات اخلاقی ایشان را می‌دانستم و عاشق ایشان بودم، رعایت می‌کردم و آن‌طور که ایشان دوست داشتند، عمل می‌کردم.
زندگی با یک نظامی برای شما سخت نبود؟
نه. زندگی ما روی یک نظم و دیسپلین خاصی بود، خیلی هم دوست داشتم حتی طوری که بچه‌ها می‌گویند شما جانشین بابا شده‌‌اید.
رفتارش با فامیل چگونه بود؟
همه دوستش داشتند. مادر من فلاحی را هم ردیف پسرهای خودش دوست داشت و ایشان به بزرگ‌ترها خیلی احترام می‌‌گذاشتند، به کوچک‌ترها هم سلام می‌‌گفت. زمانی که وارد منزل نزدیکان می‌شد بلافاصله سلام می‌کرد، عاشق بچه‌ها، خانه و زندگیش بود و از طرفی هم بی‌‌نهایت به پدر و مادرش احترام می‌‌گذاشت و با این دعای خیر مادر هر بار فلاحی از تهران به جبهه می‌رفتند.
شما دختر عمو و پسر عمو هستید، اما نام فامیل‌‌تان متفاوت است. چرا؟
این‌طور که به ما گفتند اصل فامیلی ما مجیدیان است و پدر تیمسار در همان روستای «قره کولَج» در طالقان شناسنامه می‌‌گیرد. در آنجا همه افراد اکثراً فلاحی هستند و پدر تیمسار می‌‌گوید من هم می‌خواهم مثل بقیه باشم، ایشان فلاحی می‌شوند و بچه‌ها فلاحی می‌‌شوند. تیسمار فلاحی می‌خواستند فامیلی‌‌شان را عوض کرده و فامیلی مرا بگذارد که درجات نظامی ایشان بالا و بالاتر رفت و چون با همین نام فلاحی شروع شد، دیگر نمی‌توانست فامیلی‌اش را عوض کند.
بعد از انقلاب سرتیپ فلاحی بازنشسته می‌شوند اما به دعوت مهندس بازرگان و شورای انقلاب، توسط تیمسار قرنی به فرماندهی نیروی زمینی گمارده می‌شوند، نقل است که وقتی نامه فرماندهی نیروی زمینی تیمسار فلاحی امضا می‌شود بعضی‌ها می‌‌گویند که طاغوتی‌‌ها دوباره به عرصه برگشته‌‌اند. تیمسار فلاحی ناراحت می‌شوند و نزد مهندس بازرگان رفته و می‌گوید که آقا من اهل پست و مقام نبوده‌ام، من فقط می‌خواهم به مملکتم خدمت کنم. مهندس بازرگان هم ایشان را نزد امام خمینی می‌برند که امام می‌گویند شما کاری به این حرف‌ها نداشته باشید. آیا شما این موضوع را شنیده بودید؟
بله. درست است زیر امام و مسئولان آن زمان فلاحی را خیلی دوست داشتند. شاید ٧٠ تا ٨٠ درصد دلیل انتخاب ایشان به فرماندهی، معلومات و اعتقادات مذهبی‌‌اش بوده است. البته ایشان اسلام واقعی را پیاده می‌کردند منتهی بعضی اوقات مبارزان یک چیزهایی را کم و زیاد می‌کنند که یک مقدار خدشه پیدا می‌کند. افسر و سرهنگ‌های ارتش پیش ایشان درس می‌خواندند که سرتیپ بشوند و امتحان بدهند. ایشان از نظر علمی‌، دینی، سیاسی، مذهبی، عرفانی و همه‌چیز واقعا فوق‌‌العاده بودند.
چه کسی ایشان را قبل از این‌که فرمانده نیروی زمینی شوند، به امام معرفی کرده است؟
مهندس بازرگان و تیمسار قرنی، شورای انقلاب و همه مسئولان مهم مملکت ایشان را می‌شناختند و همه نظرشان این بود که ایشان فرمانده نیروی زمینی شوند، بهتر از ایشان برای فرماندهی نیرو سراغ نداشتند. وقتی هم که بنی‌صدر عزل می‌‌شود، جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح شدند یعنی رئیس ستاد مشترک می‌شوند.
خاطراتی از دوران جبهه برای ما بگویید؟
یک شب از جبهه به تهران و منزل آمدند. موقعی که به نماز رفتند و بلند شدند، دیدم که صورت‌شان خیس است. گفتم چیزی شده، گفت: خیر؛ چیزی نیست و زمانی که اصرار من را دیدند، گفتند، در جبهه زمانی که آمبولانس از جلوی من رد شد، به وضوح دیدم که از پشت آمبولانس خون روی زمین می‌چکید و آن خون فرزندان من بود؛ شما جای من بودید، ناراحت نمی‌‌شدید.
خاطره‌ای از هم‌رزمان شهید فلاحی ندارید؟
سرلشکر سلیمی می‌گفتند: همیشه در میدان جنگ بودند. در جبهه که بودیم ما سرهنگ بودیم و آن زمان جنگ شلوغ شد و ترکش از این طرف و آن طرف می‌‌آمد. تیمسار فلاحی سرپا ایستاده بودند، گفتیم تیمسار سرتان را پایین بیاورید اما ایشان همان‌طور ایستاده بودند و از جایشان تکان نمی‌خوردند، آنجا بود که یک‌بار دیگر به خود اجازه دادیم تا صدایمان را بالاتر ببریم و دوباره تذکر بدهیم که کمی سرخود را خم کند که بعد از این تذکر تیمسار گفتند: آقای سلیمی چقدر سخت است که انسان در مملکت خودش نتواند سرش را بالا نگه دارد؛ این جمله قشنگی بود که در آن زمان گفتند.
برخی جوسازی ها و تهمت‌ها علیه ایشان در همان زمان را ناشی از چه می‌دانید؟ به ویژه پس از ماجراهای کردستان...
چون نمی‌خواستند یک افسر مقتدر مثل ایشان فرمانده باشد. دست ایشان به خون هیچ‌کس آلوده نیست، فرمانده بود و یک فرمانده دستور می‌دهد برای اینکه صلح و امنیت برقرار شود.
چرا مخالفان به ایشان ژنرال شاه می‌گفتند؟
برای اینکه در زمان شاه سرتیپ شده بود و می‌خواستند فلاحی برای این آب و خاک کار نکند چون می‌دانستند چقدر با لیاقت و باوجود است و می‌تواند ارتش را مجدداً انسجام دهد یعنی اگر ایشان نبود شاید آنها پیروز می‌شدند به همین دلیل می‌خواستند ایشان نباشد.
منظورتان چه کسانی است؟
کلا ضدانقلاب. اگر آقای فلاحی و یارانش نبودند معلوم نبود چه سرنوشتی داشتیم.
روز ٣١ شهریور ٥٩ تیمسار فلاحی کجا بودند؟
ایشان آن روز در ستاد مشترک بودند و به دستور امام خمینی در حالت آماده باش بودند. بلافاصله هم به منطقه اعزام شدند.
آن روزی که جنگ شروع شد با شما تماس نگرفتند که ما باید به منطقه برویم؟
گاهی اوقات از همان ستاد مشترک می‌رفتند و گاهی از منزل می‌رفتند. اما آن روزی که جنگ شده بود بلافاصله اعزام شده بودند و تماس نگرفتند.
شما چطور از آغاز جنگ خبردار شدید؟
از رادیو، تلویزیون و روزنامه‌ها خبردار شدیم.
چگونه از شهادت ایشان اطلاع پیدا کردید؟
در تاریخ پنج و شش مهر سرلشکر فلاحی به پیروزی‌های بزرگی دست یافتند و ٤٠٠ اسیر عراقی گرفته بودند و منطقه آزاد شد و به تهران برمی‌گشتند که این اتفاق می‌افتد. منتها در منطقه به فلاحی می‌گویند که تیمسار، ما یک هواپیمای اختصاصی کوچک حاضر می‌کنیم تا به اتفاق شما را به تهران ببریم، قرار بود همان روز یا فردا صبح اول وقت، ایشان از دانشکده شهربانی بازدید کنند، آقای فلاحی می‌گوید خیر، من با این هواپیما نمی‌روم، لطف کنید هواپیمای C١٣٠ نظامی بیاورید که بزرگ است چون در این پیروزی و سفر خوب می‌خواهم این ٤٠، ٥٠ جوانی را که شهید شده‌اند و حکم فرزندان من را دارند تا تهران بدرقه کنم. بنابراین هواپیمای C١٣٠ می‌آورند. تیمسار ظهیرنژاد در آن لحظه نبودند و ایشان سوار نمی‌شوند. اما آقایان نامجو، فکوری، کلاهدوز و جهان‌‌آرا بودند.
تعداد زیادی پرسنل و افراد معمولی و شهدا همه سوار هواپیما می‌شوند. به طرف تهران می‌آیند که ساعت هفت غروب هفتم مهر این سانحه اتفاق می‌افتد و هواپیما سقوط می‌کند. درست دقایقی که هواپیما می‌خواست زمین بخورد و این اتفاق بیفتد، یک احساس عجیبی به من دست داد، گو اینکه قلب من از جایش کنده شد. خودم نمی‌دانستم برای چه این حالت اتفاق افتاد، چون خبر نداشتم. تا صبح به من جواب‌های متفاوتی می‌دادند. یک ‌بار می‌گفتند آمده، یک ‌بار می‌گفتند نیامده و بار دیگر می‌گفتند هواپیما زمین خورده و ایشان چیزیش نشده یا در بیمارستان است، نمی‌دانید که چه ساعات جهنمی بر من گذشت، روز بعد ساعت یک بعدازظهر رادیو اعلام کرد که این اتفاق افتاده است و همه شهید شده‌اند. آن شوک دیگر بی‌نهایت برای من بزرگ بود و باور نمی‌کردم، تا اینکه برادرم و اقوام با لباس مشکی آمدند و شهادت ایشان بر من مسلم شد و بیهوش شدم و مرا به بیمارستان بردند.
بعد از تشییع جنازه چه شد؟
به ما گفتند که امام می‌خواهد همه خانواده را ببیند که ما هم به اتفاق رفتیم.
امام آن روز چه گفتند؟
به شخص بنده چیزی نگفتند. همه را مورد تبریک و تسلیت قرار دادند. امام به ما تسلیت گفتند و به فلاحی اظهار لطف داشتند.
علت دفن تیمسار سرلشکر فلاحی کنار مزار آیت‌الله طالقانی چه بوده است؟
ایشان همیشه وصیت زبانی می‌کردند که چنانچه من در سنین جوانی حین انجام وظیفه از دنیا رفتم یا شهید شدم، مرا در کنار آیت‌الله طالقانی دفن کنید. اما اگر در سنین بالاتر از دنیا رفتم، مرا در طالقان کنار پدر و مادرم دفن کنید. امام خمینی گفتند هر وصیتی کرده است همان را انجام دهید، خانواده آیت‌الله طالقانی برای من محترم هستند. اما دستور امام خمینی بود.
خاطراتی از دوران فرماندهی ایشان در نیروی زمینی در اوایل انقلاب دارید؟
خاطراتی کم و بیش دارم، اما برجسته‌‌ترین آن مربوط به مناظره تلویزیونی ایشان در سال ١٣٥٨ با گروه و شخصیت‌هایی سیاسی چون بنی‌‌صدر بود. ایشان در سال ٥٧ تا ٦٠ به مدت سه سال در سطح عالی ارتش حضور داشتند و مناظرات تلویزیونی بسیاری انجام دادند که در یک مناظره ایشان خیلی محکم به منافقین توپیدند. به‌گونه‌ای که پیام‌های تبریک زیادی را بعد از آن مناظره دریافت کردند.
موضوع مناظره چه بود؟
اغتشاش کردستان توسط گروهک‌های ضدانقلاب.
خاطره‌ای از همراهی ایشان با دکتر چمران ندارید؟
فقط باید بگویم به دکتر چمران خیلی احترام می‌گذاشتند و حرف ایشان را قبول داشتند، در اکثر جاها در کردستان، پاوه و تهران با هم بودند، اوایل انقلاب یکی، دوسالی با هم بودند.
راجع ‌به فیلم «چ» و نقشی که سعید راد به جای سرلشکر فلاحی بازی کرده، نظرتان چیست؟
آقای حاتمی‌‌کیا به منزل ما آمدند و با من صحبت کردند و رفتند و دیگر با من تماسی نگرفتند و خودشان هر طور صلاح می‌دانستند انجام دادند. این فیلم اصلا مربوط به فلاحی نیست و ربطی به ایشان ندارد.
معتقدید که فیلم «چ» با واقعیت منطبق نیست؟
تیمسار فلاحی فداکاری‌های زیادی برای کردستان انجام داد و فداکاری‌های ایشان در این فیلم نیامده است. آقای سعید راد که نقش آقای فلاحی را ایفا می‌کنند، به عنوان فرمانده‌‌ای محکم و مقتدر سوار هلیکوپتر می‌شوند. اما متأسفانه حتی تمامی نظامیان و دوستان هم نسبت به این فیلم اعتراض داشتند و می‌گفتند این شایسته آقای حاتمی‌‌کیا نبود که فلاحی در همان یک‌ربع تا ٢٠ دقیقه معرفی شود، در قسمتی محکم می‌گوید هم‌اکنون ارتش من هستم. او نظامی محکمی بود که هر کاری را می‌توانست انجام می‌داد.
چرا در ساخته‌شدن فیلم با شما مشورت نشد؟
نمی‌دانم. شاید نمی‌توانستند.
آن دفعه اولی که آمدند چه صحبت‌‌هایی کردند؟
آمدند و گفتند یک چنین فیلمی می‌خواهند بسازند و هنرپیشه‌‌ای که قرار است نقش آن را بازی کند شباهت زیادی به ایشان دارد و دیگر هیچ صحبتی نشد.
چه چیزی از شما می‌خواستند که به اینجا آمده بودند؟
شاید می‌خواستند صحبت‌‌هایی از من بشنوند و یک تعداد سؤال هم پرسیدند، البته قرار است که یک فیلم مستقل برای فلاحی ساخته شود که در آن فیلم شخصیت برجسته ایشان نمایان شود.

منبع: شرق

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
21 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.