دکتر غلامرضا رحمدل
چو نبى سیف آمد آن رسول
اُمّت او صفدرانند و فحول
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه
مصلحت در دین عیسى غار و کوه
مولوى
نبرد بین حق و باطل از آغاز انعقاد نطف تاریخ یعنى از بدو پیدایش بشر که منطقیان حیوان ناطقش مىخوانند در شکلها و چشم اندازهاى متنوع و مختلف وجود داشته است هابیلکشان و برادر فروشان در روند پر فراز و نشیب تاریخ به تدریج، (آدم) کشان حرفهاى شدند و در پروسه تاریخ ساخت سنت مدرنیته و پست مدرنیسم همچنان جشن خون بر پا کردهاند و دستى به جام باده و دستى به زلف یار، (مستانه در زمین خدا نعره مىزنند). گاه با چاقو سر مىبرند، گاه با پنبه و گاه با آزادى، گاه با نام مبارزه با تروریسم و گاه با نام توسعه حقوق بشر و حکایت همچنان باقى است. آرى! تارهاى کشنده تاریخ، ریشه در خون دارند و اولین شعرى که بشر سرود شعر خون بود. تاریخ هر گاه به بار استعمار مىنشیند، زنده و جاندار مىشود یکى از جلوههاى استعمار تاریخى این است که مىگویند، اوّلین شعر را آدم براى پسر شهیدش هابیل گفته است، و این صداى آى (آدم) هاى تاریخ است که نصرالله مردانى گوید:
من اوّلین شعرم که خونین گفتهام
با خود اگر خون نامهاى از خاک دارم
آرى جهان همواره عرص تقابل و تنازع اجتماعات و جبهات مختلف است. با توجه به حافظ تاریخى انسانها و تجاربى که به عنوان مواریث گرانقدر سینه به سینه و دفتر به دفتر از پیشینیان و پسینیان به از اسلاف به اخلاف رسیده است، جنگهاى متداول و معمول در تاریخ را بر حسب ماهیت درونى و جهت گیرى برونى مىتوان به سه گروه تقسیم کرد:
1 جنگ بین باطل و علیه باطل، یعنى جنگ
بین شاهان و شاهزادگان کشورهاى مختلف و جنگ بین جناحهاى قدرت بر سر تصاحب قدرت یا سهم بیشتر از قدرت. در چنین جنگهایى، بقول معلّم شهید دکتر شریعتى، آنانیکه با همه مىجنگند، یعنى آنانیکه به عنوان مترسکهاى مسلح با همه مىجنگند، نمىدانند چرا خون همدیگر را بر زمین مىریزند. امّا سردمدارانى که در کاخهاى خورنق و سرخ و سفید نشسته و انسانها را به جان هم مىاندازند مىدانند که چرا جنگ را بر پا کردهاند. در این جنگها، حق حکومت با شاهان و شاهزادگانى است که ایرانى باشند و همه از تخمه و تبارشاهان. همانگونه که ابلیس نژادپرست به نژاد آتش مىبالید وخود را برتر از آدم که از نژاد خاک بود مىدانست، اینان نیز خود را برتر از همه دانسته سلطنت خود را ارمغان ازلى (فر ایزدى) مىشمارند. اینان هم مغز فلاسفه را زراندود کرده و به خدمت خود درآوردهاند و هم فتاوى خلیفگان رازراندود وزناندود و زور و تزویر آموزش فلاسفه در (جمهوریت) خود با فروش عنوان (اریستوکرات) به آنها، به (هابیل) کُشىها و (آدم) فروشىهاى آنها مشروعیت فلسفى مىبخشد و خلیفگان اسلام حرمسرایى از کیسه خلافت عناوین (یمن الدین وسیف الدین) را به آنها مىبخشند و بر اندام جاهطلبى
آنها لباس دین مىپوشانند آرى جنگ بین حق و باطل یعنى:
- جنگ بین برده دارى نو با برده دارى مدرن.
- جنگ بین استثمار نو با استثمار جدید و جنگآفرینانى که در دو سوى خطوط باطل لانه کردهاند گاه با کارد سرمىبرند، گاه با پنبه و گاه با آزادى.
در جنگ بین باطل علیه باطل، در بازارهاى آزاد نانهاى آجرى به نرخ روز توزیع مىشود و شاعران عزا و عروسى در حجلههاى خود غزلهاى دو منظوره مىکارند. در جنگ بین باطل علیه باطل چه باید کرد؟ این کلام مولاى آزادگان وآزاداندیشان على (ع) است که مىفرمایند «کن فى الفتنة کابن اللبون» یعنى به هنگام فتنه (جنگ باطل علیه باطل) مانند بچه شتر دوساله باش که نه به کسى شیر مىدهد نه کسى سوارش مىشود.
2- جنگ بین حق علیه باطل، که البته اینگونه از جنگها، نادر و از باب النّادر کالمعدوم است. زیرا انسانهاى حق مدار مردان خدا هستند و خطوط متقاطع جانشان در رُستنگاه عشق و عقل با هم گره خورده است
جان گرگان وسگان از هم جداست
متصل جانهاى مردان خداست
مردان خدا، بىرنگند و بىرنگى، رنگ خداست و برتر از رنگ خدا رنگى نیست.
صبغه الله ومن احسن من الله صیغة
اما آنگاه که بىرنگى اسیر رنگ شد، موسى با موسى در جنگ مىشود. در این میان وظیفه مومنان و آزاد اندیشان است که به حکم قرآن، حق مداران غافل را برحول محور کلمه الله به خویشتندارى و خویشتن باورى بکشانند و آنها در پرتو خودباورى به خدا باورى رسیده و من خود را در (ما) مندک و متلاشى کنند.
3- جنگ حق علیه باطل: و این جنگ، جنگى است که از هابیل تا حسین و از حسین تا همیشه تاریخ ادامه دارد. در این جنگ حق مداران را هیچ گریز و بهانهاى جز ورود به جبهه حق نیست. در این جنگ، شمشیر و زبان و قلم دوش به دوش و بازو به بازوى همجبهه باطل را نشانه مىروند و از تیر بارانِ تهمت و مرگ (ترور شخصیت و ترور شخص) نمىهراسند.
یجاهدون فى سبیل الله ولایخافون لومة لائم.
در این جنگ، على در جبهه سکوت که رستنگاه توفان است ابوذر در جبهه فریاد و مقداد و مالک و عمار در جبه اعتراض، آرامش کویرى کاخ نشینان را در هم مىکوبند. در این جنگ همه چیز، یا سرخِ سرخ است یا حسینى نیست. در این جنگ- حق پرستان، یا شهیدند که: «منهم من قضى نحبه» و یا شاهدند که (و منهم من ینتظرو مابدلوا تبدیلا.
در این جنگ انسانها یا حسینىاند یا یزیدىاند و یا زینبى که: آنان که رفتند کار حسینى کردند و آنان که ماندند باید کار زینبى کنند و گرنه یزیدىاند.
در این جنگ، ره توشه عاشقان، جان است، جانى فرهیخته که بال به بال فرشتگان کهکشان عشق و ایمان را درمىنوردد در این جنگ اگر عبدالله ابن حر جعفى از جان دریغ کند و بخواهد فریب تاریخ، اسب و شمشیر به پیشواى شهیدان دهد، یشوا نمىپذیرد و مىگوید: تو که جان خود را از من دریغ کردى، اسب وشمشیرت رانمى خواهم. حضور دراین جنگ سوزنى ذوق شهادت مىخواهد و جرعهاى معرفت. لذاست که غلام سیاهپوستى به نام (جون) از حسین مىخواهد که شهادت را از او دریغ نکند و از خدا مىخواهد که بدن سیاه و بدبویش را با خون شهادت سرخ و معطر نماید. و غلام دیگرى به نام اسلم دیلمى قزوینى، در کویر تفتیده کربلا به شهادت مىرسد و در واپسین لحظههاى حیات، امام بر بالینش حاضر مىشود و گونه بر گونهاش مىگذارد و اسلم دیلمى در حالیکه قطره اشکش با لبخند خونینش گره خورده بود، آخرین کلام خود را تقدیم امام شیعیان مىکند که:
فمن مثلى فابن رسولالله وضع خدّه على خدّى.
چه کسى سر فرازتر از من است که فرزندرسول خدا گونه بر گونهام گذاشته است. آرى (اسلم) و (جون) نه نژاده بودند و نه مدّعى سبقت و قدمت در دین. اما پیران و مجاهدان دیرینه سالى همچون سلیمان بن صُُردخزاعى و مسیب بن نخبه و ... که عنوان هم صحبتى پیامبر (ص) را یدک مىکشیدهاند، در گرهگاه انتخاب، (آخر اندیشیى) را بر (آخِر اندیشى) ترجیح مىدهند و تمامى سوابق افتخارآفرین خود را زیر پا مىگذارند. سرانجام نیز در حالیکه پشیمانى دیگر سودى نداشت، بعد از شهادت و یارانش، جنبش و مسلحانه توابین را برپا مىکنند و در عملیاتى افتخارى کشته مىشوند.
جنگ بین حق و باطل، تاریخ را صیقل مىدهد و سره را از ناسره تفکیک مىکند، سلولهاى زنده را جایگزین سلولهاى مرد تاریخ مىکند و حیوان ناطق را به انسان عاشق تبدیل مىکند این جنگ، جنگ بین پابرهنگان و گرسنگان از یکسو و شکمبارگان و زنبارگان و تزویر بارگان از سوى دیگر است. این جنگ بین کوخ و کاخ و جنگ بین تن با تانک و جنگ بین خون و شمشیر و در یک کلمه، جنگ بین کظة ظالم و سغب مظلوم است. و خداوند با روشنفکران و آزاد اندیشان میثاق بسته است که در جنگ بین حق و باطل یعنى جنگ بین گرسنگان مظلوم و شکمبارگان ظالم و در یک کلمه، جنگ بین فقر و غنا، آرام و قرار نداشته باشند و عافیتطلبى را بر ستم ستیزى ترجیح ندهند.
اخذالله على العلما ان لا یقاروّ اعلى کظة ظالم و لا سغب مظلوم
به موجآویز و از ساحل بپرهیز
همه دریاست ما را آشیانه
اقبال لاهورى
حال دفتر ادبیات انقلاب شیعه را ورق مىزنیم تا ببینم، شهادت و مقاومت و نبرد که جلوههاى متنوع جنگ حق علیه باطل هستند، چه چشم اندازهایى در این دفتر دارند.
یکى از اصیلترین اندیش حماسى سخنى است که به امام على (ع) منسوب است. در این سخن امام با نگاه و جهانبینى بر تافته از ایمان انقلاب، مرگ و زندگى را معنا مىکند. آنچه را که برحسب ظاهر زندگى نامیده مىشود، مرگش مىنامد و آنچه را که ما مرگش مىنامیم، زندگى مىنامد. زندگى تسلیم پذیرانه مرگ است و مرگ شرافتمندانه زندگى است.
الموت فى حیاتکم مقهورین والحیات فى موتکم قاهرین.
امّا درخشانترین و ماناترین ادبیات حماسه و نبرد را باید در رجزهاى حماسى، شهیدان کربلا جستجو کرد این رجزها که در یک جنگ نابرابر شکل گرفتهاند، آئینه تمام نماى آزادى و قناعت و اوج اندیشى و
حضیض گریزى هستند و عشق و شور و مقاومت در آنها متموج است. ذیلًا به چند نمونه از این رجزها اشارت مىرود:
1- از اباالفضل (ع) امیر حماسه آب چند رجز انقلابى و رزمى نقل شده است که معروفترین آنها عبارتند از:
الف: رجزى که بیانگر لحظهاى است که دست راست اباالفضل از بدن جدا شده بود. این رجز، حماسه مقاومت سردارى را رقم مىزند که جان را در مقابل دین و آرمان دینى ناچیز مىشمارد و مىگوید:
اگر دستِ راستم را از تنم جدا کردهاید اما بدانید که با قامتى استوار همچنان از دینم دفاع مىکنم. والله ان قطعتم یمینى انى احامى ابداً عن دینى.
ب: رجزى که ترسیم کننده لحظهاى است که بازوى چپ اباالفضل نیز با هجوم ناجوانمردانه جنایتکاران جنگى از تن جدا شده بود. در این رجز اباالفضل (خود) را مورد خطاب قرار مىدهد و نفسِ خویش را براى مقاومت و پایدارى تشجیع مىکند.
یا نفس یا تحنثى من الکفار فابشرى برحمة الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى واصلهم یا رب حرّ النار. اى نفس از کافران هراس نداشته باش که بهشت خدا به تو بشارت باد کفار از روى سرکشى و طغیان بازوى چپم را قطع کردند. خدایا آنها را به گرماى جهنم فرود آور. اباالفضل عقاب آزاد پرواز و آزادىبخشى بود
که جانِ فرزانه و عرش اندیشش در قفس روز مرگى آرام نمىگرفت و او که عصار صداقت و عرفان بود ناجوانمردى برادرفروشان و منافقان را برنمىتابید و قلبش از زندگى با آنهامى گرفت. لذاست که مىگفت:
لقد ضاق قلبى من هذه المنافقین
2- رجز غلام ترکى: رجز منسوب به این شهید، رجزى تصویرى وسرشار از رگههاى زیبایى شناختى است. او مىگوید:
البحر من ضربى وطعنى یصطلى
والجومن طعنى ورمحى یمتلى
ضربات شمشیر و نیزهام، دریا را به آتش مىکشد و فضاى خالى با ضربات نیزه و تیرهایم، از کشته دشمن پر مىشود.
3- آخرین رجز، رجزى است که از حضرت علی بن الحسین الاکبر (ع) نقل مىشود. او که آئین تمام نماى پیامبر بوده و در سیرت و صورت و منطق شبیهترین مردم به پیامبر بود. در میدان نبرد که على اکبر (ع) آن را آشکار کننده حقایق مىداند. خطاب به مترسکهایى که دین خود را با سکّههاى درهم و دینار فروخته بودند، اینگونه رجز مىخواند:
انا على ابن الحسین ابن على
نحن وبیت الله اولى بالنبى
اضربکم بالسیف حتى ینثنى
ضرب غلام هاشمى علوى
من على فرزند حسین بن علی هستم، به خدا قسم که ما از شما در نزدیکى و هماندیشى با پیامبر شایستهتریم. شما را با این شمشیر درهم مىکوبم. شمشیر هاشمى نشان جوانى که از تبار على است.
در تاریخ ادبیات مقاومت شیعه نیز به شاعران برجسته و آزاداندیشى برمىخوریم که شعر خود را در خدمت دربار قرار نداده و گوهر اندیشه و احساس را زیر پاى خوکان نریختهاند. آنها برخلاف قلم فروشان حرفهاى، شعر و اندیشه و احساس و عاطفه خود را به خدمتِ عدالت و انسانیت درآوردند و ناراستى و با ناراستان به ستیز برخاستند. دعبل خزاعى شاعر معاصر امام هشتم (ع) 50 سال شعر دار به دوشانه مىگفت و با الیاف کلمات طناب دار خود را مىبافت و کس نمىیافت که او را به دار ببندد. کمیت بن زید اسدى، سید حمیرى، فرزدق و ... نیز شعرایى بودهاند که اندیشه و احساس خود را در دوران کمال و پختگى شعرى به خدمت آرمانهاى تشییع قرار دادند. شعر جنگ یعنی شعرى که در رویاروى حق و باطل، سکوت اختیار نکرده و عافیتاندیشى را شیوه خود نسازد همواره از منظره صاحب نظران آزاداندیش و جامع نگر، مورد تایید بوده است. برخى مىگویند: شعرجنگ، شعرى است که لحظههاى گذرا و ناپایدار و حوادث و رخدادهاى مقطعى را به تصویر مىکشد. لذا پس از سپرى شدن رخدادهاى مقطعى از باب سالبه به انتفاء موضوع، خود نیز منتفى مىشود و فقط به عنوان شىء تاریخى در گوشهاى از حافظه تاریخى بایگانى
مىشود. در پاسخ باید گفت، جانمایه جنگ عادلانه و موتور حرکتِ آن شهادت است و شاعرى که شعر خود را وقف جنگ مىکند، یعنى فرزندان اندیشه و احساس خود را که همان (کلمات) مىباشند، فداى لحظههاى مقطعى و ناپایدار جنگ مىکند، در واقع، کار شهیدانه مىکند. بهمین جهت است که در سه سال اول انقلاب، یعنى سالهاى 60- 57 با وجود اینهمه شاعر پیشکسوت و جوان تعداد شاعران انقلاب یعنى، شاعرانى که بىتوجه به تهمت طاعنان و تهدید غوغائیان، شعر خود را در خدمت حماسههاى جنگ و لحظههاى بجا ماندنى ایثار و شهادت قرار دادهاند، بسیار کم بوده و از تعداد انگشتان دست تجاوز نمىکرد. وقتى که شاعران پیشتاز و صفشکن انقلاب، مسیر پُر افت و خیز شعر مقاومت را طى کردند و ینگونه شعر را به عنوان فصلى نوین از تاریخ ادبیات معاصر، هویت بخشیدند و سفر انقلاب را پهن کردند، در آن موقع بود که بسیارى از شاعران پیشکسوت ساکت و تماشاگر به شتاب خود را بر سر سفره رساندند و بهتدریج سفره اندازان را دور کردند و خود کرکسوار شعر عرشى را فرشى کردند و شعرهاى سیاحتى و تجارتى و پاکتى ساختند و به قول امام على، با نام دین دنیا را خوردند و این صداى شاعر پیشتاز و صفشکن انقلاب
است که خطاب به آنها مىگوید:
من نیم لایق این مهمانى
گندومردار تورا ارزانى
برخى گمان مىکنند که در عصر چالشِ بین سنت و مدرنیته، دیگر دوران انقلاب و انقلابىگرى گذشته است و شعر جنگ و شعر انقلاب باید جاى خود را به شعر سکنجبینى بدهد. آنان شعر انقلابى را شعر خشونت مىشمارند
اینان بدون آنکه از ادبیات کلاسیک فارسى تصویرى جامع و نگاهى فراگیر داشته باشند، گمان مىکنند که ادبیات کلاسیک، آئینه سماحت و تساهل از همان نوعى است که مرعوبین مدرنیته، تلقى مىکنند. آقاى آجودانى «1» مىگوید: شعر عرفانى ما همه جا اصل تساهل، صلحطلبى، و آزاداندیشى و کم آزارى وعدم خشونت راندادر مىدهد امّا در تجددها، روشنفکران، متفکران، شاعران ونویسندگان نه تنها مروج خشونت، انقلابىگرى وشیوههاى قهرآمیز مبارزه بودهاند. بلکه به خشونت قداست هم مىدادهاند. ادبیات مشروطه وشعر فارسى این دوره سرشار از خشونت است. ایشان انقلابى گرى را نیز در کنار خشونت قرار مىدهنداماغافل ازآنندکه هرجا سرسوزن از غیرت دینى یا غیرت انسانى است برخوردقهرآمیز باستمگران وصاحبان زر و زور وتزویر نیز هست. حتى همان عرفان کلاسیک مانیزکه ایشان آنرا مظهر سماحت وتساهل مىدانند در همان حال که آزاداندیشى وتحمل وخویشتن دارى راترویج مىکند، برخورد قهرآمیزراانکار نمىکند. مولوى مىگوید:
رو، اشداء على الکفار باش
خاک بر دلدارى اغیار پاش
تازغیرت ازتویاران نگسلند
چونکه این گرگان عدو یوسفند
مولوى مىگوید گرگهاى آدمخوار یعنى صاحبان زور وزر وتزویر را مانند دانههاى اسپنددرمجمرحرکت انقلابى و قهرآمیزبسوزان مىگوید: پیامبراسلام، پیامبرشمشیراست پس امت اسلام نیز باید مانند صفدران وشیران باشندوبا ناراستى و ناراستان بستیزند: چون نبى سیف بوده است آن رسول امّت او صفدراناند و فحول مصلحت در دین ما جنگ و شکوه مصلحت در دین عیسى و غار و کوه. البته بررسى و تحلیل ادوار مختلف شعر انقلاب پژوهشها و تالیفات متعددى رامىطلبند و در این نگاه گذرا فقط اشعار سالهاى 60- 57، خلاصه اشعار سالهاى 59 و 60 مورد بررسى قرار مىگیرد. اولین چشم اندازهاى شعر انقلاب و شعر مقاومت در صفحه شعر مجله سروش درج مىشد. سروش که که بعد از انقلاب جانشین مجل تماشا شده بود، توانسته بود صفحات ادبى و هنرى خود را به جلوههاى متنوع شعر انقلاب و شعر مقاومت اختصاص دهد. یکسال و اندى بعداز پیروزى انقلاب، اولین تشکّل ادبى شاعران مسلمان تحت عنوان حوز اندیشه و هنر اسلامى به منصه ظهور رسید و ساختمان فعلى حوزه هنرىسازمان تبلیغات اسلامى جایگاه هم اندیشى و شعر خوانى و جلسات نقد و برسى این شاعران بود در این جلسات هفتگى این نهاد هنرى، شاعرانى مانند طه
حجازى، حسن حسینى، قیصر امینپور، صدیقه وسمقى، هایده یزدانى، یوسفعلى میر شکاک، محمدعلى محمدى و ... حضور مىیافتند و به نقد و بررسى اشعار قرائت شده مىپرداختند. حضور استادانى مانند استاد محمد رضا حکیمى در برخى از مواقع به غناى علمى این جلسات مىافزود. یکى از ابتکارات حوز ه اندیشه و هنرکه بعداً از سال 61 به حوزه هنرى سازمان تبلیغات تغییر نام یافت، انتشار جنگهاى ادبى هنرى سوره در دو سطح عمومى و کودکان تحت عنوان سوره و سور ه بچههاى مسجد که اوّلین سوره، شاملمجموع شعر در شهریور سال 59 منتشرشد و در این دفتر اشعارى از شاعران زیر درج شده بود.
حسین اسرافیلى، ضیاءالدین ترابى، کورش جمالى، طه حجازى، حسن حسینى، حمید سبزوارى، على معلّم، علیرضا میرزا محمد، یوسفعلى میر شکاک، سینا واحد، صدیقه وسمقى، هایده یزدانى.
یکى دیگر ابتکارات حوزه، برگزارى همایشهاى شعرى تحت عنوان عصر سوره بود که شاعران مسلمان و انقلابى، در این همایشها، اشعار خود را قرائت مىکردند. صفحه شعر روزنام جمهورى اسلامى، اوّلین تریبون روزنام ادبى شعر انقلاب بود که به شعر شاعران مسلمان انقلابى اختصاص داشت. بطور کلى، شاعرانى که در سالهاى 59 و 60 بطور ویژه در راستاى شعر انقلاب با ایدئولوژى اسلامى شعر مىگفتند، تعدادشان اندک بود برخى از برجستگان شعر انقلاب اسلامى در این سالها عبارتند از: حمید سبزوارى، شاهرخى (جذبه)، على معلّم، نصرالله مردانى، حسن حسینى، قیصر امین پور، طه حجازى، م. زورق، سپیده کاشانى، صدیقه وسمقى، محمد على محمدى، یوسفعلى میر شکاک، محمدرضا سهرابى نژاد، احمد عزیزى.
از اواخر سال 60 و اوایل سال 61 شعراى نواندیش دیگرى مانند ساعد باقرى، محمد محمدى نیکو، وحید امیرى، امیر على مصدق و ... نیز به جمع مذکور پیوستند اشعار این سالها، توسط آنان که نام بردیم، حول محور جنگ و در قلمرو شهادت، ایثار حمایت از جنبشهاى آزادیبخش جهان و ... مضامین و موضوعات دیگر بود. در این میان، برخى از اشعار این شاعران به دلیل زبان زنده و حماسى و دورنماى کوبنده و انقلابى از مقبولیت ویژهاى برخوردار مىشد و به صورت سرود انقلابى درمىآمد و در تعمیق روحیه انقلابى و حماسى رزمندگان نقش کارساز داشت.
از جمله آنها مىتوان غزل دلیرانه از مجتبى کاشانى را نام برد که در بهمن ماه 58 سروده بود و قسمتى از ابیات این غزل چنین است:
ما دلیرانه به تاریکى شب تاخته ایم
طرح نابودى شب با سحر انداختهایم
این چه روحیست خدایا که دمیدى سحرى
جان گرفتیم و جهانى به تو پرداخته ایم
جان به کف پاى به ره شعله کشان دوش به دوش
مشت افشان علم عشق برافراختهایم
خوش بود مژده شادى به شهیدان وطن
آتشِ عاشقى از شعله نینداخته ایم
یکى دیگر از اشعارى که در اوائل پیروزى انقلاب به بار سرود نشسته و گوش نواز قلمرو دفاع مقدس بود غزلى است از شادروان سپیده کاشانى که ابیاتى از آن چنین است:
بخون گرکشى خاک من دشمن من
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گربسوزى، به تیرم بدوزى
جداسازى ا ى خصم، سراز تن من
کجا مىتوانى زقلبم ربایى
تو عشق میان من و میهن من
من ایرانیم آرمانم شهادت
تجلى هستى است جان کندن من
مپندار این شعله افسرده گردد
که بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسلیم و سازش نه تکریم نه خواهش
بتازد به نیرنگ تو توسن من
من آزاده از خاک آزادگانم
گل صبر مىپرورد دامن من
سالهاى 59- 60 سالهاى شکل گیرى غزل حماسى انقلاب است که مىتوان آن را یکى از ره آوردهاى گرانمقدار و ارزند شعر انقلاب و نقط عطفى در روند تکاملى ادبیات معاصر دانست.
غزل و مغازله از دیرباز، قالب سرایش درون مایهها و مضامین عشقى و رمانتیک بوده است و بجز برخى از غزلیات حماسى- عرفانى مولانا، کمتر شاعرى را سراغ داشتهایم که حماسه درقالب غزل بسراید، اوزان عرضى متداول در غزل به لحاظ بافت و ساختار موسیقایى، اوزانى نرم، شکننده و منطبق با درونمایه رمانتیک هستند و بدیهى است که بر حسب ظاهر و با شیو ایستا و غیر خلاق سرایش، مستعد پذیرش حماسه و جنگ نیستند. اما شاعر انقلاب توانسته است با ذهنى خلاق و سبکى تصویرى، قالب غزل را بستر حماسه و نبرد ساخته و توفندهترین و در عین حال سرزندهترین مفاهیم عرصه جنگ را در نسوج موسیقائى غزل تُنُک باف نماید.
نصرالله مردانى را مىتوان در این عرصه پیش کسوت غزل انقلاب نامید. اگر مردانى با حوصله و تأملى بیشتر مىتوانست تصاویر عمودى غزل را نیز مانند تصاویر افقى (ترکیبات تصویرى) غنى و بارور ساخته و یکدستى و یکپارچگى غزل را نیز تضمین کند بدیهى است که ارزش غزلهایش بیشتر از اکنون مىبود.
آنچه در غزلیات مردانى درخشش ویژه دارد ترکیبات تصویرى و حماسى است اما این ترکیبات زنده و شورآفرین نتوانستند در یک نسج موسیقائى و معنایى هماهنگ در محور عمودى غزل پیوند بخورد. قیصر امین پور، حسن حسینى و سپیده کاشانى نیز در عرصه غزل موفق بودهاند. مخصوصاً یکى از غزلیات حسینى با مطلع:
مىروم مادر که اینک کربلا مىخواندم
از دیار دور یار آشنا مىخواندم
از مقبولیت و محبوبیت ویژهاى در بین مردم برخوردار شده بود.
در عرص مثنوى على معلّم حرف اول را مىزده است و درعرص قصیده و سرودهاى انقلابى حمید سبزوارى. از ویژگىهاى مثنوى این سالها، انتخاب قالب غزل براى مثنوى بود. یعنى قالبهایى که معمولًا برای پردازش غزل به کار برده مىشد، شاعرانى مانند على معلّم براى مثنوى بکار گرفتهاند و در بسیارى از موارد موفق هم بیرون آمدند. على معلّم گوید:
باور کنیم روح خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه بنام محمد است
در زمینه رباعى، در کوچ آفتاب قیصر امین پور، از درخشانترین تجربههاى رباعى سرایى ادبیات انقلاب است.
من همنفس شراب از زرد به سرخ
یا همره اضطراب از زرد به سرخ
یک روز زشوق هجرتى خواهیم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ
در زمینه دو بیتى، دو بیتیهاى محمد رضا سهرابى نژاد از درخشش و جذبه ویژهاى برخوردار است و مىتوان گفت که سهرابى نژاد در آن سالها به لحاظ دو بیتى سرایى حرف اول را مىزده است. در زمینه شعر نو نیز، هنوز نام محمد رضا عبدالملکیان و زنده یاد سلمان هراتى بر سر زبانها نیفتاده بود و در این عرصه نیز شعرایى مانند امین پور، و حسینى و میر شکاک، شعرهایى براى سرودن داشتند. گرچه با ورود سلمان هراتى به عرصه شعر انقلاب، شعر سپید اوج و موجى دیگر گرفت و فصل نوینى از ادبیات انقلاب را بخود اختصاص داد، با ذکر این حقیقت که طه حجازى را باید به لحاظ سبقت در سرایش شعر نو نیمایى- با درونمایه انقلابى چه قبل و چه بعد از انقلاب دانست و شعر خط خون على موسوى گرمارودى نیز على رغم لغزشهاى مورودى، تجربهاى بسیار درخشان و تأثیر گذار بوده است. البته مطالبى که نوشتیم، فقط توصیف شعر انقلاب بود نه نقد و بررسى و تحلیل، که نقد و بررسى شعر انقلاب مجالى دیگر مىطلبد و در پرتو نقد شعر انقلاب نقاط قوت و ضعف و مواضع غث و ثمین شعر انقلاب حلاجى و نقادى مىشود و سره از ناسره و شعار از شعر تفکیک مىگردد.