پیدا کردن شغل مناسب، کار دشواری است. ولی وقتی به شما در یک مصاحبه شغلی فرصتی داده میشود و باید با شخصی مصاحبه کنید که آیندهتان در دستاناش است، کارتان به همان اندازه دشوار است، و معمولا باید بسیار مراقب باشید. جی پلاس، ولی گاهی اوقات مراقب بودن نیز نمیتواند بهترین راهکار باشد؛ این ادعا را بر اساس پرسش و پاسخهای مفصلی که یکی از کاربران وبگاه کورا مطرح کرده بود، عنوان میکنیم: "دیوانهوارترین کاری که تاکنون در یک مصاحبهی شغلی انجام دادید، و با این حال توانستید به آن کار مشغول شوید، چه بوده است؟" گاهی اوقات باید از راهکارهای عجیب در مصاحبه استفاده کنید تا بتوانید به شغل مورد نظرتان برسید.
۱. ترکِ ناگهانی جلسه
اجازه دهید این مجموعه را با داستانی آغاز کنم که این موضوع از آن الهام گرفته شده است - داستانی مربوط به خودم. تبلیغات یک صنعت رقابتی و بیرحم است، و نخستین گامِ آن، حتی اگر فقط به عنوان یک مصاحبهی شغلی باشد، کار بسیار دشواری است. حتی در اوایل سال ۲۰۰۰، وقتی هنوز اینترنت دنیا را تکان نداده بود، پیدا کردنِ یک شغل خوب در این صنعت خیلی سخت بود. بنابراین، وقتی میخواهید در شرکت معروفی مصاحبه دهید، روشِ معمول برای متقاضیان به این گونه است که باید وارد اتاق شوید، آرام بنشینید، مودب باشید، به مسئولِ مصاحبهکننده اجازه دهید تمام سابقهی شغلیتان را زیر و رو کند، و پس از آن، امیدوارانه منتظر تماسشان بمانید، و اگر خوششانس باشید که آن مسئول از یک چیزی در رزومهتان خوشش بیاید. در مورد من، مسئول استخدام که رییس بازاریابی آنجا بود، وقتی که شروع به بررسی درخواست کارم کرد، انگاری با من پدرکشتگی داشت. " قبلا چنین چیزی را دیده بودم. چرند است. خوشم نیامد. کاملا مشخص است". و به همین شکل به ایرادگیریهایاش ادامه داد. همینطور که در حال بررسی سوابقام بود، لحظهای احساس کردم دیگر کافی است. به آن شغل نیاز داشتم، ولی نه به
این قیمت که مجبور شَوَم تحقیرها و تمسخرهایاش را تحمل کنم. بلند شدم، رزومهام را برداشتم و مودبانه گفتم: "از وقتی که برایام گذاشتید، خیلی متشکر هستم، ولی ظاهرا سوابق شغلیام مناسبِ شما یا شرکتتان نیست". همین که ایستادم و به سمت در رفتم، وی از پشت میزش بلند شد و خودش را به من رساند و دستاش را روی شانهام گذاشت و گفت: "صبر کنید، صبر کنید. شاید کمی رفتارم زننده و نامناسب بود. فکر میکنم واقعا چند موردِ مهم و تاثیرگذار در رزومهتان پیدا کردم". دوباره نشستیم و معلوم شد رفتارهای نامناسباش نوعی "آزمون" بوده است. میخواهند بدانند متقاضیان در مقابل رفتارهای واقعیِ توهینآمیز به شخص، چگونه عکسالعمل نشان میدهند. آیا گریه میکنند؟ آیا عصبانی میشوند؟ آیا سکوت میکنند؟ ظاهرا عکسالعملِ دلخواه وی را نشان دادم و از این آزمون سربلند بیرون آمدم.
نتیجهی اخلاقی: به تصمیمات لحظهایتان اعتماد کنید. اگر واقعا احساس کردید باید عکسالعمل خاصی از خودتان نشان دهید، و این رفتار، نامناسب و زننده هم نبود (مثلا با مشت به صورت طرف مقابل نکوبید)، حتما آن کار را انجام دهید. با نشان دادنِ خودِ واقعیتان
به آدمها، تاثیر عمیقی بر آنها خواهید گذاشت.
۲٫ ترفند غافلگیریِ شوخطبعانه
این داستان را
ریچارد وادینگتون، همکاری که بیش از ۱۰ سال در همین شرکت مشغول به کار بود و تصمیم به تغییر شغل گرفت، تعریف کرده است. در ضمن، یک پژوهش به تازگی نشان داده است، ۵۰ درصد از آدمها، شغلشان را فقط به عنوان یک
فعالیت موقتی در نظر میگیرند، و همواره به دنبال شغل بهتری میگردند. به هر صورت، ریچارد هیچ وقت در مصاحبهی شغلی شرکت نکرده بود، و بنابراین وقتی تصمیم به تغییر شغل گرفت و به شرکت مورد نظرش مراجعه کرد، کاملا عصبی و نگران بود. برای پوشیدن کفش و لباسِ مناسب، آماده شدن برای مصاحبه و ارائهی سوابق شغلیاش استرسِ زیادی داشت - همهی اینها واقعا میتوانند استرسزا باشند. به علاوه، ریچارد واقعا علاقهی زیادی به خانوادهاش داشت، و
هنگامی که برای رفتن به مصاحبه آماده میشد، دختر چهار سالهاش از مرزعهی اسباببازیاش یک گاو پلاستیکی به وی داد و گفت: "بابا، این گاو برایات شانس میآورد". ریچارد ساعتها با افراد مختلف در آن شرکت مصاحبه کرد (کاری که این روزها در پیدا کردنِ کار بسیار رایج است) تا وقتی که بالاخره به
معاون
منابع انسانی رسید. شخص مصاحبهکننده خانم بود و با حالت جدی پرسید: "چرا فکر میکنید برای این کار مناسب هستید؟" و ریچارد بیدرنگ گفت: "چون من یک گاو در جیبام دارم! " و سپس آن گاو پلاستیکی را روی میز گذاشت، و لحظهای سکوت عجیبی حکمفرما شد. ولی، آن خانم به سرعت از خنده رودهبُر شد و ریچارد را استخدام کرد.
نتیجهی اخلاقی: اگر واقعا ساده و بیآلایش باشید و در برابر هرگونه پرسش، جبهه نگیرید، میتوانید به دیگران به خوبی خودتان را نشان دهید. شاید ایجاد یک خندهی واقعی یا یک فضای فرحبخش یا هر چیزِ دیگر که به مصاحبهکننده نشان دهد در حال مصاحبه با یک آدمِ واقعی است، و نه صرفا یک متقاضی کار، کمی با ریسک و نگرانی همراه باشد… ولی میتواند نتایج خوبی در بر داشته باشد.
۳٫ بلوف
وقتی همهی راهکارها با شکست مواجه شد، این ترفند شاید مفید باشد: بلوف
جان دو (که به دلایل کاملا مشخص دوست نداشت نام اصلیاش فاش شود)، برای شغل حسابداری درخواست داده بود. وی برای انجام مصاحبه به شرکت آمده بود، ولی مصاحبه اصلا خوب پیش نمیرفت. مصاحبهکننده از جان یک معما پرسید، و همینطور که در حال توضیح آن معما بود، لبخند رضایتبخشی بر لبان جان نقش بست. جان قبلا این معما را شنیده بود و راهحلاش را میدانست، بنابراین حرفهای مصاحبهکننده را قطع کرد و گفت: "ببخشید، واقعا میخواهم در اینجا صادق باشم. من قبلا این معما را شنیده بودم". و شروع کرد به توضیح دادن در مورد راهحل آن معما. مصاحبهکننده صداقتِ جان را تحسین کرد، و تصمیم گرفت سوال دیگری بپرسد. ولی این یکی دیگر بسیار پیچیده بود؛ یک معمای بسیار دشوار و واقعا غیرقابل حل. جان در مورد جواب این معما هیچ نظری نداشت. بنابراین، تنها کاری را که به فکرش رسید، انجام داد. باز هم لبخند زد و گفت: "متاسفانه باید بگویم این یکی را هم قبلا شنیده بودم! " این دفعه دیگر مصاحبهکننده منتظر شنیدنِ راهحل نشد و به راحتی حرف جان را باور کرد و گفت: "ای بابا… فکر میکنم
امروز نباید از شما معما بپرسم". بلوفِ جان کارساز شد و وی در آن شرکت شروع به کار کرد.
نتیجهی اخلاقی: گاهی اوقات میتوانید بلوف بزنید و برنده شوید. ولی واقعا باید شرایط برای بلوف زدن مهیا باشد. البته اگر بلوفتان جواب نداد، به راحتی و صادقانه میتوانید اعتراف کنید بلوف زدهاید - و بگویید: "من بلوف زدم، واقعا جواب سوالتان را نمیدانم." شاید این راهکار هم برایتان نتیجهبخش باشد.
۴. امتناع
شاید عجیبترین کاری که میتوانید انجام دهید این باشد که یک پیشنهاد شغلی را رد کنید - در صورتی واقعا علاقهمند به آن شغل هستید. یا از انجام کاری که مصاحبهکننده از شما میخواهد، امتناع کنید. این یک ریسک است ولی برای برخی از آدمها قطعا کارساز بوده است. غافلگیر کردن مصاحبهکننده میتواند فواید زیادی در بر داشته باشد. آنها یک کارمند میخواهند، شما نیز این شغل را میخواهید، بنابراین آنها در موقعیت برتر هستند. ولی فکر میکنید اگر شما دست بالا را داشته باشید، چه اتفاقی میافتد؟
استفان بوگای دقیقا همین کار را انجام داد. حوزهی شغلیِ استفان کاملا تخصصی بود، و وی از همان ابتدای مراحلِ درخواست شغلی، مانند یک دوچرخهسوار لباس پوشیده بود. وقتی مصاحبهکننده از وی خواست یک سوال تخصصی را جواب دهد، استفان امتناع کرد. صریحا گفت "نه". البته پس از آن، دلیل این کارش را عنوان کرد؛ وی جملهای را که سالها پیش از معلم فیزیکاش شنیده بود، بیان کرد: "آیا واقعا فکر میکنید اگر یک شخص را در موقعیتی قرار دهید که بدون هیچگونه لوازم مورد نیاز، مرجع اطلاعاتی و مشورت با همکاران، مجبور به پاسخ دادن به یک سوال دشوار و ناشناخته
باشد، فضای شغلی شرکتتان، حرفهای و واقعی است؟" استفان استخدام شد.
جیل یهودا، متقاضی دیگری است که تقریبا از همین روش استفاده و یک پیشنهاد کاری را رد کرد. البته داستان جیل کمی طولانی است و میتوانید آن را در
کورا مطالعه کنید. ولی خلاصهی این داستان اینگونه است که جیل معتقد بود شغل پیشنهادی به صورت شفاف تعریف نشده و ظاهرا آن چیزی نیست که وی دنبالاش بوده است. بنابراین آن را رد کرد. ولی وقتی صحبتِ دستمزد به میان آمد، جیل از مصاحبهکننده خواست پیشنهادی ارائه کند که شاید نظرش را جلب کند؛ و پایان داستان به نفع جیل بود.
نتیجهی اخلاقی: میتوانید ابتکارِ عمل را در مصاحبه بهدست بگیرد و کار غیرقابل پیشبینی انجام دهید. البته نه اینکه در نهایت به جرم انجام کارهای مخالف با موازین اخلاقِ عمومی از ساختمان شرکت بیرونتان کنند، بلکه سوالّهای مختلف بپرسید، پیشنهادهایشان رد کنید و پیشنهادهای جدید از خودتان روی میز مذاکره قرار دهید.
۵. نقشهی حمایتی
اکنون میخواهم یک داستان دیگر را از گذشتهی تبلیغاتی خودم برایتان بررسی و تعریف کنم. پیش از اینکه مکبوکهای پیشرفته و ارزانقیمت و نرمافزارهای حرفهایِ طراحی به بازار بیایند، هنوز طرحهای کاغذی بهترین معیار برای مصاحبههای شغلی بودند و هنوز ایدهها و طرحهای شخصی - کارها و ایدههایی که برای مشتری انجام نمیشوند، بلکه فقط برای نشان دادن مهارت و استعداد هستند - برای کسبوکارها، مهم و جالب بودند. مجموعههای طراحیِ خلاق عموما دنبال طراحها و عکاسهایی بودند که میتوانستند به آن مجموعه کمک کنند و طرحهای تبلیغاتی بیافرینند که تاکنون در هیچ آگهینما (بیلبورد) و مجلهای دیده نشده باشند. من و کارگردانِ هنریام بسیاری از این طرحها و آثار بدیع را روی میز کارمان
داشتیم. البته به دلیل آنکه هنوز خیلی باتجربه نبودیم، این طرحها آنقدر عالی و فوقالعاده نبودند. مشتریانمان هم آنقدر زیاد و خوب نبودند، و طرحها و ایدههایمان با عکسهای آرشیو و برچسبها و دیگر کارهایی که در اوقات فراغت انجام میدادیم، روی هم تلنبار شده بودند. به هر صورت، کل آن مجموعه رزومهی بدی برایمان نبود. روزی که به جلسهی مصاحبه رفتیم، بسیار عصبی و نگران بودیم. شرکت بزرگی بود و قطعا کارهای باکیفیتی هم میخواست. هیاتی متشکل از چند مدیر خلاق روبهرویمان نشسته بودند و ظاهرا از ورق زدنِ طرحهایمان حوصلهشان سر رفته بود، و فکر میکنم تصمیم گرفته بودند خیلی مودبانه از شرکت بیرونمان کنند. تا اینکه یکی از آنها ایستاد و شروع به صحبت کرد: "بسیار خوب، از اینکه به اینجا تشریف آوردید، متشکر هستیم، ولی…" که من حرفاش را قطع کردم و گفتم: "در حقیقت، این کارهایی که تاکنون مشاهده کردید، در مقایسه با آن ایدههایی که انتهای تخته شاسی هستند، خیلی بیارزش و مزخرفاند". آنها با تعجب، در انتهای تخته شاسی به دنبال آن ایدهها گشتند و چند طرح اولیهای را که قبلا من و همکارم کشیده بودیم و قرار بود کاملشان کنیم، پیدا
کردند. البته کامل کردنِ آن طرحهای اولیه واقعا بالاتر از سطح مهارتیمان بود؛ و هیچ برنامهای برای نشان دادن و ارائه کردنشان به هیچکس نداشتیم. میتوانید حدس بزنید، چه وضعیت اسفباری میتوانست رخ دهد. آنها ۱۰ دقیقه به طرحها نگاه میکردند، لبخند میزدند، به طرحها اشاره میکردند و در گوش هم پچپچ میکردند. عاقبت نگاهی به ما انداختند و گفتند: "از چه زمانی مایل هستید کارتان را شروع کنید؟"
نتیجهی اخلاقی: هرگز از بیان ایدههایی که فکر میکنید هنوز کامل نیستند، نترسید. هر چیزی از قبیل یک محصول جدید، برنامهی فروش، یک نرمافزار جدید، یا هر چیز دیگری که به حرفهتان مربوط میشود و مو را به تن سیخ میکند، میتواند تاثیر عمیقی بر کارفرمای آیندهتان داشته باشد.
۶. روش صادقانه
میتوانید در همه حال صادق باشید و با بینزاکتی و صراحت هر چیزی را به زبان بیاورید. البته شاید واقعا این قصد را نداشته باشید که بیرحمانه و با صداقتِ بیش از حد، هر کسی را در اطرافتان آزرده کنید. ولی مصاحبهکنندهها آنقدر به شنیدنِ جوابّهای تکراری و چاپلوسانه عادت دارند که شاید برخورد با شخصی صادق و رُک برایشان جالب - و خاطرهانگیز باشد. فرد مورد نظرمان در این بخش،
مایکل شیلوه است. مایکل به عنوان متخصص بیماریّهای عفونی در یک محیط کاریِ پرفشار کار میکرد، و همیشه آمادهی سوالها و فرآیندهای خشک و سنگین مصاحبههای شغلی بود. مایکل باید جلوی ۲۵ نفر
کارگروه گزینش دانشکدهی پزشکی مینشست و به همهی سوالّهایشان پاسخ میداد. از آنجاییکه همهی سوالها برای مایکل روزمره و عادی بود، به راحتی به آنها پاسخ داد. ولی اواخرِ فرآیند طولانی پرسش و پاسخ، یکی از مصاحبهکنندهها با طرح یک سوال مایکل را میخکوب کرد: "اگر بخواهید یک پپتیدِ RGD را به گونهای طراحی کنید که به شکل پنهان از ایجاد یک پذیرندهی اینتگرینِ IIb/IIIaجلوگیری کند، طرحتان چه شکلی خواهد بود؟" مایکل گیج و مبهوت ماند. هیچ پاسخی برای
این سوال نداشت. بنابراین، به قلباش اعتماد کرد و گفت: "من هیچ نظری ندارم. ولی اگر میدانستم، قطعا اینجا نبودم و با شما مصاحبه نمیکردم، بلکه میرفتم و روی این موضوع پژوهش میکردم. و میتوانستم با همین پژوهش کلی پول در بیاورم". کارگروه گزینش، پس از آنکه مدتی از ته دل خندیدند، مایکل را استخدام کردند.
نتیجهی اخلاقی: هیچوقت سعی نکنید به همهی سوالهای مصاحبهکنندهها پاسخهای کلیشهای و الکی دهید. مصاحبهکنندهها در اغلبِ موارد، بیشتر تحت تاثیر جوابّهای صادقانه قرار میگیرند؛ حتی اگر بیان حقیقت برایتان دشوار باشد و شما را در موقعیت بدی قرار دهد همیشه سعی کنید صادق باشید (فکر کنید اگر سیاستمداران هم صادق بودند، عکسالعملمان چگونه بود). منبع: سایت بازده
دیدگاه تان را بنویسید