جی پلاس ـ منصوره جاسبی: ساده و روان بود و نیاز به تفسیر نداشت. سادگی اش تا جایی بود که در اردو برای شام دانشجوهایش، دلمه برگ کلم می پیچید و سر کلاس درس به بستنی مهمانشان می کرد. آدم ها را دوست داشت و به راحتی می توانستی دوستش داشته باشی. انگار محبت محور اصلی زندگی اش بود؛ محبتی که به اندازه وسعت ایمانش در وجودش عمق پیدا کرده بود و همه را شامل می شد، از مادر گرفته تا هم اتاقی هایی که مانند خودش نفس می کشیدند حتی دانشجویی که برای عمل مادرش پول لازم داشت. باهوش و درسخوان بود و دانشجوی نمونه کشوری، که دانشگاه شریف را به وجود خود در جایگاه استادی نیز مشرف کرده بود. او همان قدر که شوخ بود، اهل کمک کردن هم بود و انگار خدا همه خوبی ها را در وجودش جمع کرده بود. سال ها از جنگ می گذشت اما یادگارهای آن دوران، همنشین همیشگی شهید غلامرضا رضایی بودند و هنوز یک سالی از وصل آسمانی اش نگذشته بود که آواز راین را سر داد و قصه اش شد قصه از کرخه تا راین. او در اثر جراحات شیمیایی در مرداد سال ۷۹ به درجه رفیع شهادت رسید.

دیدگاه تان را بنویسید