شهردار بود اما گاهی که لازم می شد با قیاقه ناشناس، جارو به دست می گرفت و شهر را آب و جارو می کرد.
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: انقلاب تازه پیروز شده بود و مهدی[۱] هم شهردار ارومیه؛ آفتاب نزده بود که از خانه زد بیرون تا نان تازه ای برای اهل و عیال تهیه کند که رفتگر محل را دید که مانند هر روز صبح در حال کار است در گرگ و میش سحر، صورتش را پوشانده بود. جلو رفت و سلام کرد که صدای آشنای دیگری به گوشش خورد. کمی با خود فکر کرد، بله صدا، صدای آقا مهدی بود. اصرار کرد تا جارو را از دستش بگیرد ولی او قبول نکرد. کنجکاوی امانش را بریده بود آنقدر اصرار کرد تا به نتیجه رسید. بله همسر رفتگر مریض بود و به او مرخصی نمی دادند. پیش مهدی رفته بود تا مرخصی بگیرد و او امروز را شده بود رفتگر محله. مهدی خواهش کرد که تا کسی متوجه نشده زودتر برود.[۲]