قبل از این که اعدام ها شروع بشود؛ قبل از هفتم تیر بسیاری نیز از مجاهدین ترور شدند. باید دید منشا آن فرهنگ نیز از کجا آمده است؟ اگر ما می گوییم که این مقوله پسماندهای ترورهای انقلابی قبل از 22 بهمن57 و پیروزی انقلاب و روش مسلحانه مجاهدین قبل از انقلاب و در راستای اهداف اسلامی آن بوده باید منشا ترورهایی که از سوی طیف های تندرو مخالف سازمان انجام می شد از کجا بوده است؟


امیدعبدالوهابی: 8 شهریور سالروز شنیده شدن صدای انفجار بمب است. ترور رئیس جمهور، رجایی و نخست وزیرش دکتر محمد جواد باهنر به فاصله حدودا دو ماه بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که منجربه شهادت دکتر بهشتی و 72 تن از حاضران در جلسه شد. عامل انفجار فردی به نام کشمیری از اعضای نفوذی سازمان مجاهدین خلق بود. فارغ از یافتن عاملان ترور باید دید که این دهه چرا انقدر ترور و خون‌ریزی دارد؟ چگونه است که مجاهدین از یکسو و برخی از عناصر تندروی مخالف آنان از سوی دیگر، به راحتی دست به کشتار می‌زنند؟ برای پاسخ به این سوال‌ها به سراغ لطف الله میثمی رفتیم. سردبیر نشریه «مجاهد» و «چشم انداز ایران» و همرزم شهید رجایی در سال‌های اوج مبارزات ضد رژیم ستم‌شاهی، تا با همان لهجه شیرین اصفهانی تا حدی پاسخگوی پرسش های‌مان باشد.

درگیری بعد از هر انقلابی وجود دارد اما چرا انقلاب اسلامی ما که بنابه فرمایش امام(س)، انقلابی فرهنگی بود آن‌طور به خشونت کشیده و تروریسم ابزار برخورد گروه‌های مختلف سیاسی با یکدیگر شد؟

حرف شما درست است. من به خاطر دارم که به مسعود رجوی در آن زمان گفته شد، شما گروهی هستید که به صورت اپوزیسیون فعالیت دارید اما بیش از همه گروه ها هم اپوزیسیون دارید و از او پرسیده بودند که با این‌ها چگونه برخورد خواهید کرد؟ او در پاسخ گفته بود که همه بزودی به ما گرایش خواهند یافت به شرطی که شیرهای نفت و تلویزیون را در دست بگیریم. تحلیل او آن موقع این بود که چون جامعه ایران اکثرا کارمند هستند تعداد پرسنل دولتی بسیار زیاد است و آن‌ها نیز به حقوق دولت وابسته هستند و این نگاه با جریانی که قصد داشت تا از مرزهای عراق به میدان آزادی برسند و تهران را فتح کنند هم‌خط بودند. اکثر کشورهایی که نفت‌خیز هستند کودتا‌خیز نیز هستند و همه گروه‌ها وسوسه می‌شوند که با چند ترور و حمله مسلحانه حکومت را برگردانند و نظام را تغییر دهند. اما تحلیل سازمان مجاهدین بسیار اشتباه بود و دست به حماقت و اشتباهات زیادی زدند که یکی از آن‌ها توسل به تروریسم بود.

اما به نظر می‌رسد که این مسئله مختص به سازمان مجاهدین نیست ما قبل از آن هم شاهد ترور‌های دیگری بودیم از سوی گروه‌هایی نظیر فرقان و گویا فرهنگ ترور در محافل و گروه‌های سیاسی باب می‌شود. علت شکل‌گیری این فرهنگ چه بود؟

خب، فرقانی که از اساس با نظام مشکل داشتند و آن را نحله‌ای از امپریالیسم فرانسه می‌دانستند و می‌گفتند خطرناک‌تر از امپریالیسم آمریکا و انگلیس است. به نظر من یک خط فرصت طلب در بین آن‌ها وجود داشت. چرا که وقتی به هدف‌های ترور نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که افراد مبارز، انقلابی اصیل و مهمی بودند و به نظرم کارشناسی شده و دقیق جلو می‌رفتند و هنوز نمی‌دانم عامل اصلی کجا بود. قبل از انقلاب، رژیم شاه برادران ما را اعدام می‌کرد و ما هم یک خط و مشی اعلام شده داشتیم که می‌گفتیم وقتی برادران ما را کشتید ما نیز انتقام می‌گیریم و دست به اعدام انقلابی می‌زنیم. در اصل یک درگیری مشخص و یک اعلام جنگ محسوب می‌شد اما این‌ها خط و مشی‌شان مشخص نبود و اعلام رسمی جنگ نکردند و کار درستی محسوب نمی‌شد.

شما قبل از انقلاب عضو سازمان مجاهدین محسوب میشدید و مشی تان هم همان‌طور که گفتید مسلحانه بود. این مشی در سازمان ریشه دوانیده بود از زمان شما و حتی قبل از شما...

در ابتدای انقلاب از مجاهدین هم بسیار ترور کردند. من معتقدم که از متن نظام نبوده است اما ما شاهد بوده‌ایم که بسیاری از اعضای ساده سازمان را حتی ترور می‌کردند.

قبل از این‌که اعدام‌ها شروع بشود؛ قبل از هفتم تیر بسیاری نیز از مجاهدین ترور شدند. باید دید منشا آن فرهنگ نیز از کجا آمده است؟ اگر ما می‌گوییم که این مقوله پسماندهای ترورهای انقلابی قبل از 22 بهمن57 و پیروزی انقلاب و روش مسلحانه مجاهدین قبل از انقلاب و در راستای اهداف اسلامی آن بوده باید منشا ترورهایی که از سوی طیف‌های تندرو مخالف سازمان انجام می‌شد از کجا بوده است؟

رجوی معتقد بود این نظام را باید براندازی کرد. در نتیجه دست به ترور می‌زد تا سران و چهره‌های کلیدی مملکت را از بین ببرد و راه را برای اهداف خود باز کند و متاسفانه در این راه بهترین‌ها به شهادت رسیدند و از قضا به مرتجعین کاری نداشتند بلکه انسان‌های خوب انقلاب را به واسطه ترور حذف می‌کردند.

نظرامام چه بود؟ ایشان تا جایی که اطلاع داریم هیچ‌گاه از حرکت تروریستی و مسلحانه دفاع نکرد چه قبل از انقلاب و چه بعد ازآن...

من نظر شما را دراین رابطه که امام مخالف حرکت‌های مسلحانه بودند قبول ندارم. آقای هاشمی رفسنجانی سال1354 از ایران به عراق سفر کرده بودند تا نزد امام در نجف برسند. در آنجا امام به ایشان گفت که من تا به امروز مقاومت می‌کردم اما امروز مجاهدین را تائید می‌کنم که در اینجا آقای هاشمی به ایشان گفته بودند که یک مسائلی در درون مجاهدین می‌گذرد که بهتر است شما همان موضع نه تائید و نه تکذیب را داشته باشید. بعد زمانی که به لندن رفته بودند منزل آقای رئیسی طوسی و این مطالب را به ایشان گفته بودند و من نیز چند بار در نشریه چشم انداز نوشته‌ام و نقدی از جانب آقای هاشمی هم به آن وارد نشده است.

یعنی شما مدعی هستید امام تلویحا مشی مسلحانه را تائید کرده بود اما آن را اعلام نمی‌کرد؟ در حالی که شواهد و اقوال متعددی وجود دارد که ایشان با مشی مسلحانه مخالفت کرده‌اند.

ببینید ایشان هیچ‌گاه به ما اعلام نکرد که من مخالفم و توجه‌شان بیشتر روی مطالب ایدئولوژیک و کتاب‌های مرحوم بازرگان و مجاهدین شده بود. یعنی ما که در داخل سازمان مجاهدین بودیم چیزی از خارج به داخل سازمان ابلاغ نشده بود که امام با حرکت‌های ما مخالف است اگر هم به کسی گفته باشند به گوش ما در داخل سازمان مجاهدین نرسیده بود. من در زندان عادل‌آباد شیراز گفتم که اگر امام چنین نگاهی داشتند باید اعلام می‌کردند که اعضای مجاهدین از موضع ایشان مطلع باشند چون بسیاری از اعضا بعد از حادثه 15 خرداد 1342 بود که به مجاهدین پیوسته بودند و در واقع ترغیب شده بودند که این حکومت دیگر اصلاح‌پذیر نیست و باید با شیوه مسلحانه با آن مبارزه کرد.

برگردیم به فضای بعد از انقلاب و ابتدای دهه شصت و حوادثی که منجر به انفجار دفتر نخست وزیری شد. اگر زمان را به عقب برگردانیم به نظر شما چه اتفاقاتی بهتر بود رخ نمی‌داد تا از تنش‌ها جلوگیری شود؟

دستگاه امنیتی ما بعد از انقلاب معتقد بود که ملی‌گرایی کفر است و مصدق هم کافر بوده و مجاهدین هم منافق بودند. اولا هیچ یک از این موضع‌گیری‌ها حرف درستی نبود و ثانیا این مواضع ناشی از تحلیل‌های اشتباه باعث می‌شد که طرف مقابل بر مواضع خودشان سخت پایبند شوند و نسبت به نظام تحلیل‌شان تغییر کند و من این را از سال72 وقتی نشریه ما تعطیل شد طی گفتگوهایی که با وزارت اطلاعات داشتیم شنیدم که می‌گفتند: آن نوع برخورد دستگاه امنیتی اشتباه بوده است و ما باعث اوج گیری مجاهدین شدیم. طبیعی است وقتی طالقانی، مصدق و حنیف نژاد طرد شوند و برخوردها حذفی باشد این فضا نمی‌تواند بدون تنش یا کم تنش باشد. از این سو، رجوی می‌گفت ایدئولوژی ما هیچ اشکالی ندارد و تفکر پیشتاز است از آن سو هم بخش هایی از جامعه معتقد بود که ما نیز احکام خدا را اجرا می‌کنیم و هیچ خطایی نداریم. هردو جریان خود را مطلق می‌دانستند و این عدم انعطاف طرفین باعث ایجاد و تشدید درگیری شد.

شما در قیاس با مسعود رجوی ریش سفید مجاهدین محسوب می‌شدید؛ کسی که در سخت‌ترین شرایط بر تفکر اسلامی پایبند می‌ماند و همرزم شهیدان رجایی و صمدیه لباف و شریف واقفی بوده است آیا نمی‌توانستید جلوی حرکت‌های او را بگیرید یا تلاش‌هایی کنید که با انعطافش تحلیل‌های تندروهای طرف مقابل را خنثی کند؟

ما در همان زندان مواضع‌ و خط فکری مان را از رجوی و همفکرانش جدا کردیم و از هرکسی که بخواهید می‌توانید بپرسید چنانچه از سوابق مبارزاتی ما آگاه باشد، علت جدایی ما و تبری ما از این جریان چه بود؟ ما هم در مسئله ایدئولوژی و هم در خط و مشی اجرایی و استراتژی ها اختلاف داشتیم و در مواضع‌مان هم اعلام کردیم و کتاب «مکتب راهنمای عمل و مبنای وجود» را در زندان نوشتیم و بعد از انقلاب در تیراژ بیست و سی هزار تکثیر شد.

من جواب سوالم را نگرفتم شما به عنوان شخصی که به نوعی السابقون مبارزین مجاهد قبل انقلاب بودید، چرا نتوانستید جلوی امثال رجوی را بگیرید؟ من نپرسیدم که شما تفاوت دیدگاهتان چه بود‌؟ مواضع شما در شرایطی که به سمت حکومت اسلحه پیش می‌رفت چه بود؟

ما نظرمان را به ایشان انتقال دادیم که بهتر است بر مبنای همان منابع اصیل ایدئولوژی سازمان یعنی قرآن‌، سنت و نهج البلاغه که بنیانگذاران آن را پایه‌گذاری کردند و به اصطلاح از نهج‌البلاغه پرده‌برداری کرده بودند روی همان کار کنید. امام خمینی گام‌های اساسی برای قرآن در حوزه برداشتند ولی این زمان می‌برد و به هیچ وجه مشی مسلحانه راه حل درستی نیست و ما منتقد سرسخت این رویه بودیم و این را به طرق مختلف به رجوی انتقال می‌دادیم.

شما در دهه چهل همرزم شهید رجایی بودید. اگر بخواهید نکته‌ای را از خط و مشی فکری ایشان برای ما بیان کنید چه می‌گویید؟

ما در حوالی سال‌های 39 و 40 که عضو نهضت آزادی بودیم ایشان نیز عضو نهضت و از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود و بعدها هم که ما در سال 1352 از زندان آزاد شدیم، به مدت هفت ماه با ایشان و مهندس توسلی هم اتاق بودیم.

من در مسجد هدایت با شهید رجایی آشنا شدم و واعظ مسجد هدایت نیز مرحوم زنده یاد آیت‌الله طالقانی بود و در آنجا ایشان درس تفسیر قرآن داشتند و اگر بخواهیم دیدگاه شهید رجایی را بدانیم همان چند جلد پرتوی از قرآنی که آقای طالقانی نوشتند را می‌توان آینه تمام‌نمای تفکرات ایشان تلقی کرد. دیگر منبعی که می‌توان از طریق آن اندیشه شهید رجایی را مورد بررسی قرار داد، راه طی شده، ذره بی‌انتها و مکتب مبارزه، مرحوم مهندس بازرگان است که مورد قبول ایشان بود. هرچند که انتقاداتی هم به نگاه طالقانی داشت، امام را به عنوان مرجع و مرحوم آقای منتظری را به شدت قبول داشت. آقایان مطهری و بهشتی هم از جمله کسانی بودند که رجایی از آن‌ها الهام می‌گرفت و با آن‌ها در ارتباط بود. آن زمان که من با ایشان بودم خاطرم هست که با آقایان طالقانی، مطهری، بازرگان، منتظری، بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی ارتباط داشت.

مسئله انفجار نخست وزیری چگونه اتفاق افتاد؟

عامل اصلی انفجار کشمیری بود و ایشان نیز عضو مجاهدین بوده است. البته من از ارتباطات وسیع او اطلاع زیادی ندارم اما می‌دانم که در ضد اطلاعات ارتش بوده و از آنجا به نخست وزیری نفوذ می‌کند.

سوالی که اینجا پیش می‌آید این است که چنین فردی با این خط مشخص چگونه توانسته است تا آن حد در سیستم نظام نفوذ کند و به مقام دبیری شورای عالی امنیت ملی نیز برسد؟

آن زمان هم این سوال کم و بیش در بین محافل بود اما ایشان در ظاهر سازی مهارت خاصی داشت و جو ابتدای انقلاب هم به گونه‌ای نبود که بشود همه چیز را به سرعت فهمید. یکی از ترفندهای ایشان به عنوان مثال این بوده است که می‌گفت: «میثمی از رجوی منافق‌تر است» یعنی خود را در جایگاه شناسایی و تشخیص منافقین قرار می‌داد. از این حرف که باب آن روزها بود سو‌ ءاستفاده می‌کرد. حتی ما که مشی مسلحانه را قبول نداشتیم و از نظام قاطعانه حمایت می‌کردیم تعدادی از برادران‌مان هم در جبهه شهید شده بودند، این آقای کشمیری چنین اظهاراتی درباره من می‌کرد و طبیعی بود که این حرف نیز پذیرایی داشت. حتی آقای بهزاد نبوی هم گاها چنین اظهاراتی درباره من می‌کرد. من یک بار به آقای دعایی گفتم ملانصرالدین دوتا بره داشت که یکی از آن‌ها فرار کرد و او برسر بره دیگر می‌زد که چرا دوست تو فرار کرده است. ما هم که کاری نکرده بودیم، جایی استخدام‌مان نمی‌کردند و ده‌ها انگ و برچسب هم دریافت می‌کردیم. ما همین چشم انداز را که چاپ می‌کنیم دراین 16 سال، 17 بار احضار و دادگاه رفتیم و همه جا هم تبرئه شدیم و این همه پرونده‌سازی برای مایی که مخالف تمام عیار مبارزه مسلحانه بودیم و دست به اسلحه نبردیم. برای چه با ما این‌گونه برخورد می‌کردند؟

عده‌ی هم درهمان فضای ابتدای انقلاب بودند که سعی داشتند تا این جوی که شما می‌گویید برچیده شود و کار به تضادهای خونین نرسد اما ناموفق بود. تحلیل شما دراین باره چیست؟

آنها اگر زنده بودند تاثیر زیادی در فروکش کردن آتش انقلاب داشتند. مثلا شهید بهشتی در همان زمانی که مجاهدین را به التقاط یا نفاق متهم می‌کردند، معتقد بود و این را اعلام می‌کرد که انقلاب بر سه پایه و سه خشت استوار بود: امام خمینی‌، شریعتی و مجاهدین. این سه پایه همان زمان معروف بود که بهشتی چنین نگاه بازی دارد. اما خب بسیاری از اعضای موتلفه اسلامی نظیر آقای بادامچیان یا لاجوردی و امثالهم چنین اعتقادی نداشتند و مخالف بودند چون دائما التقاطی و منافق بودن مجاهدین را تکرار و تاکید می‌کردند. آقای لاجوردی که از اساس ما را نجس می‌دانست و من مسلمانی که وضو می‌گرفتم و دست به دیوار می‌کشیدم که به سلولم بروم ایشان می‌گفت که چون این دیوارها به واسطه دست کشیدن مارکسیست‌ها نجس شده ما نیز نجس می‌شویم.

از نظر شما، نگاه امام برای اتمام این غائله چه بود؟

در خاطرات آیت‌الله یزدی نوشته است: ما امام را دعوت کردیم به خانه سید منیرالدین شیرازی. آقای منیر و یزدی اظهار می‌کنند به امام که این مجاهدین از منافقین صدر اسلام خطرناک‌ترند و اجازه بدهید که ما با این‌ها برخورد کنیم. این مسئله قبل از قضایای بمب‌گذاری‌ها بود. امام در جواب به اینها می‌گوید که من کتاب‌های اینها را خوانده‌ام و به موقعش در این باره تصمیم می‌گیرم. بعد دوباره روزی دیگر و قراری دیگر و دوباره از امام خواهش می‌کنند و خب این جریان‌ها همواره مشی شان بر برخورد حذفی بود نسبت به مجاهدین و دائما هم نزد امام در آمد و شد بودند و امام مانع می‌شدند. حتی در سال 1360 مجاهدین می‌خواستند با یک تظاهرات در جماران نزد امام بروند که امام همان جمله معروف را گفت: شما اسلحه‌های‌تان را تحویل بدهید من خودم گام‌های زیادی به سوی شما برمی‌دارم.
اگر اینها در آن زمان اسلحه‌های شان را تحویل داده بودند، بهترین فرصت بود که این مسائل به پایان برسد. چون شخص امام این موضع را داشتند اتفاقا بهترین فرصت بود برای آنها که با خود امام نزدیک شوند و این حواشی و کسانی که حاشیه پراکن بودند و در زندان نیز کدورت‌هایی با مجاهدین داشتند به محاق بروند و این یک امتیاز بزرگی برای مجاهدین محسوب می‌شد.

مرحوم طالقانی هم آنها را آرام می‌کرد و می‌گفت که انقلاب رهبری دارد و برای چه به توپ و تانک متوسل شده‌اید و آنها را تحویل دهید! اما آنها گوش‌شان به این حرف‌ها بدهکار نبود و شد آنچه نباید می‌شد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.