یادداشتی از فاطمه امیرانی
اشاره: اسم باکری ها را کم نشنیده اییم، شاید "باکری" از آن نام هایی باشد که به تنهایی دفاع مقدس را با همهی خصوصیاتش تداعی کند. شاید اگر بودند و به بهانه هفته دفاع مقدس به سراغشان می رفتیم، حرف های گفتنی و ناگفتههای زیادی داشتند. گرچه سرمایه زندگی و باکری بودنشان به ارزش و سنگینی همین حرف های نگفته شان است. حالا نیستند که ببینیم تن به مصاحبه می دهند یا نمی دهند، گرچه شک ندارم که به یاد امام شهیدان،حتما حرفی می زدند و مصاحبه ایی انجام می شد.
حالا هم سوال می کنم آقا حمید ... آقا مهدی ... شما دو برادر که جنگ را با تمام وجودتان لمس کردید ... بگویید برای نسل امروز از جنگ چه بگوییم؟!
همچنان به دنبال جوابم که همسر آقا حمید دوره می کند روزهای بودنشان را:
من از بهشت یک چیزهایی درک کردم، بهشت برای من همان با خوب ها بودن است؛ همین که روزی با خوب ها بودم، برای من بهترین اتفاق و بهشت است. من افتخار می کنم که احسان و آسیه را بزرگ کردم. بهترین چیز این است که آدم با خوب ها زندگی کند ....
دوره می کند آخرین دیدار را و می گوید: 18 بهمن بود، آخرین باری که به خانه آمد، حمید برای برگشت عجله نداشت و می گفت یک عملیات در غرب است؛ خیالت راحت مشکلی نیست ... بچه ها بیدار شده بودند و آسیه به پاهای حمید چسبیده بود، دعایی داشتم که همیشه موقع رفتن در گوشش می خواندم ... بعد از خواندن دعا دوباره برگشت تا ساکش را عوض کند و کوله پشتی ببرد ... تا به خودم آمدم که بعد از خواندن دعا دوباره به خانه برگشته است، دنبالش دویدم ... ولی ماشین حرکت کرده بود و رفت.
از روزی که از شنیدن خبر شهادت حمید، جانی برایش نمانده بود، می گوید: خبر آوردند که لشکر عاشورا عملیات داشته و سه نفر شهید شده اند ... با خودم گفتم حتما حمید شهید شده است ....
« ای کاروان آهسته رو کارام جانم می رود»
"حمید همیشه می گفت: فاطمه به خاطر صبرهایی که می کنی، یقین دارم که اجر تو پیش خدا از من بیشتر است."
به یاد زندگی با خانواده های شهدایی چون همت و دستواره و اتاق های کوچک پر از امید دیدار، ادامه می دهد: آنجا زنان و بچه هایی بودند که دور هم زندگی می کردند تا شوهرانشان بیایند و سری به آنها بزنند ... تا اینکه نوبتشان می رسید و در را می زنند که مردت شهید شده ... آن وقت وسائلشان را جمع می کردند و می رفتند...
«حمید می گفت : "فاطمه من تاریخ را دیدم
حبیب بن مظاهر را دیدم ..."
من هم می گویم: من کربلا را باور کردم. باور کردم که آنجا ادب حاکم بوده است.
من عباس و حسین(ع) را باور کردم.. من باور کردم که چگونه دو برادر می توانند به هم ادب داشته باشند
من باور کردم که پیام رسان کربلا باید حتما یک زن باشد
من رقیه را باور کردم
وقتی اشک ها آسیه دخترم قطع نمی شد، باور کردم که حتما یک کسی باید رقیه باشد
من خیلی چیزها را باور کردم
من بهشت را باور کردم ...
فاطمه امیرانی، همسر شهید حمید باکری در یادداشتی اختصاصی برای پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران به یاد روزهای شور و شعور، حماسه و ایثار و رزمندگان و بسیجیان روزهای جنگ برایمان می نویسد.
بسمه تعالی
الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیائ نظر ها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه
راستی چرا مردم آنها را دوست داشتند و به آنها اعتماد داشتند؟
اول انقلاب واژه ایی نیکو بر زبان مردم جاری بود وآن خداگونه بودن و شدن بود، و همه انگیزه پیدا کرده بودند که می خواهیم انسان متکامل بشویم. شاید بقول حمید، یکی از نیروهای موثر در این حرکت احساس مرگ و خطر مرگ را در نزدیکی خود دیدن بود. حمید می گفت وقتی گلوله ها از چپ و راست انسان رد می شود، انسان ضعف های خود را می بیند، در نتیجه انسانی، مهیا می شود که حس مسافر را دارد و به فکر توشه سفر می افتد.
یکی از ویژگی های این دو برادر این بود که قبل از اینکه دیگران را بخواهند تغییر بدهند به فکر تغییر خود افتادند. اول شناخت خود و سپس تزکیه نفس و در این راه تمام همت خود را بکار گرفتند. شاید ترس از آن داشتند سوار بر قدرتی شوند، قبل از آنکه افسار آن را در دست و یا ظرفیت آن را داشته باشند. گاهی اوقات خواهش های نفسانی انسان را از عرش به فرش می آورد و انسان را ذلیل و کوچک می کند و این انسان دیگر توانایی لازم برای تغییر خود و دیگران را نخواهد داشت.
یکی از ویژگی های این دو برادر این بود که قبل از اینکه دیگران را بخواهند تغییر بدهند به فکر تغییر خود افتادند. اول شناخت خود و سپس تزکیه نفس و در این راه تمام همت خود را بکار گرفتند. شاید ترس از آن داشتند سوار بر قدرتی شوند، قبل از آنکه افسار آن را در دست و یا ظرفیت آن را داشته باشند. گاهی اوقات خواهش های نفسانی انسان را از عرش به فرش می آورد و انسان را ذلیل و کوچک می کند و این انسان دیگر توانایی لازم برای تغییر خود و دیگران را نخواهد داشت.
حمید و مهدی سال های قبل از انقلاب اقدام به خودسازی کرده بودند. سعی کرده بودند با تزکیه نفس و ایجاد عادات خوب مبتنی بر تعالیم عالیه اسلام خود را تربیت کنند. خوابیدن و خوردن و حرف زدن که از نیازهای انسان است، برای آنها کنترل شده بود. هم اتاقی حمید و مهدی تعریف می کند، گاهی اوقات تصمیم می گرفتیم دو ساعت تمرین کنیم و حرف نزنیم. شاید یکی از مهمترین ظلم هایی که ما در حق دیگران انجام می دهیم، بنا به تائید روایات و احادیث به وسیله همین زبان است. و همین ظلم ها ما را از راه راست منحرف می کند و نمی گذارند به خدا برسیم.
انسان واقعا به چه کسی اعتماد می کند؟
یکی از این ویژگی ها، قابل پیش بینی بودن انسان است. حمید و مهدی بخاطر اعتقاد به اسلام و عمل به تعالیم اسلام، انسان های قابل پیش بینی بودند. در ضمن آنها در عمل "نومن به بعض و نکفر به بعض" نبودند.
در روابط اجتماعی و سیاسی معمولا افراد هم فکر و یا آنهایی که منافع مشترک دارند، در گروه ها و جناح ها در کنار هم جمع می شوند. اما همین اعتقاد به خدا و فقط بنده او بودن و از او اطاعت کردن که شامل همه ارزش های انسانی در عالم هستی می باشد، این ویژگی را به آنها داده بود که افراد متنوعی را به طرف خود جذب می کردند. در سال 58 با یکی از طرفداران گروهک ها راجع به موضوعی بحث می کردم، حرف حمید و مهدی پیش آمد، با آنکه با تفکر آن دو مخالف بود، از آنها تعریف کرد؛ احساس کردم به درستی این دو برادر یقین دارد. نمونه این، ابراز احساسات مردم به حضرت امام بود، چه در ورود به ایران و چه هنگام ارتحال آن انسان عزیز. این نو ع دوست داشتن فقط شامل افراد خالص می شود.
- انسان معمولا به کسی اعتماد می کند که قدرتمند باشد و یا به قدرتی وصل باشد. چه قدرتی بالاتر از خدا و توکل به او که یکی از خصوصیت های بارز شهدا و باکری ها بود و این تفکر به آنها قدرت و توانایی داده بود. در یکی از عملیات ها که در منطقهیی صعب العبور بوده، می گویند حمید فقط نارنجک برداشت و بعد گویا سلاح را از خود عراقی ها می گیرند و عملیات را ادامه می دهند. مسائل و نیازهای مادی واقعیت زندگی هستند اما من وقتی با حمید بودم، به این مسائل بی توجه بودم. مطمئن بودم مشکلی نخواهیم داشت و اگر حمید می گفت تا آن سر دنیا، جایی که نمی شناسم برویم، من با او می رفتم و سوال نمی کردم. توکل به خدا، به توانائی های مادی و معنوی انسان در انجام کارها توان مضاعف می دهد.
- انسان به کسی اعتماد می کند که عاقل باشد. اصلی در فقه داریم که هر چیزی عقلی باشد شرعی است و هر چیزی شرعی باشد عقلی است. یعنی عقل و شرع هیچ منافاتی ندارند. اول انقلاب گاهی اوقات با احساسات شعارهای دور از عقل هم در بین مردم رایج می شد. اما آنها برای همه عملکرد شان توجیه عقلی داشتند. برای بدنیا آوردن اولین فرزندمان، من اعتقاد داشتم حتما به بیمارستان دولتی بروم که اکثریت مردم به آنجا مراجعه می کنند. حمید خیلی جدی از من خواست که او را قانع کنم خطری من و بچه را تهدید نمی کند، با توضیحات من قانع نشد و خواهرم که پرستار بود توضیح داد که در حال حاضر امکانات بیمارستان های دولتی بهتر از خصوصی هاست و راضی شد.
- انسان به کسی اعتماد می کند که در پیش او احساس امنیت کند. هم امنیت مادی و هم امنیت روحی، یا به قول معروف دیگران از دست و زبانش در امان باشند. حمید و مهدی به خاطر ادبی که داشتند که بخش اعظم آن مربوط به تربیت خانوادگی و بخش دیگر را در خود با تفکرات اعتقادی ایجاد کرده بودند، محبوب دل ها و دوستا نی مورد اعتماد بودند.
آن زمان همیشه از گروه های چپ (کمونیست ) انتقاد می کردیم که به اخلاق پای بند نیستند و برای رسیدن به هدف هر کاری را انجام می دهند. اما من ندیدم هدف وسیله را برای حمید و مهدی توجیه کند. می گویند در عملیاتی در حین عبور از کانال که قیر ریخته بودند، از مهدی می خواهند که پا روی جنازه عراقی بگذارد، مهدی این کار را نمی کند می گوید تا دیروز این دشمن بود، ولی الان جنازه یک مسلمان است و احترام دارد. ولی آنچه الان ما شاهد هستیم برای رسیدن به هدف روی شخصیت مسلمانان راهپیمایی می کنیم.
غیبت و بهتان و تهمت رفتارهای زشتی هستند که در دین اسلام نکوهیده هستند، حمید و مهدی نه تنها خودشان این کارها را انجام نمی دادند، بلکه اجازه نمی دادند دیگران هم در حضور آنها این گنا ه ها را مرتکب بشوند و در مورد خودشان حتی معتقد بودند نباید کاری کنند که دیگران را به غیبت وادار کنند.
- یک ویژگی مهم در اعتماد سازی داشتن صداقت است. حمید و مهدی در عمل و گفتار صادق بودند. حمید به شوخی هم دروغ نمی گفت.
- انسان معمولا دوست دارد در کنار کسی باشد که باعث رشد او شود؛ حمید و مهدی معلمانی دلسوز بودند و سعی می کردند همه آموخته های خوب خود را به زبان هر کس به او بیاموزند. و اگر در امتحانی کسی کم می آورد، آن را به حساب ضعف او نمی گذاشتند بلکه به حساب ضعف خود قرار می دادند که نتوانستند وظایف خود را درست عمل کنند. هیچ انسانی در کنار آنها تحقیر نمی شد، هر چند که آنها توانمند بودند.
- آنها نسبت به عملکرد خود پاسخگو بودند . انسان با کسی زندگی می کند که پاسخ سوالات خود را بگیرد. وقتی آقا مهدی مسئولیت لشکر عاشورا را می خواست قبول کند، همسرش بخاطر اینکه وظایف مهدی سنگین تر می شود و او به زندگی خصوصیشان نمی رسد، مخالفت می کرد. مهدی کلی وقت گذاشت تا او را راضی کند. در این رابطه خود من بعد از شهادت حمید بارها از او راجع به مسائل مختلف سوال کردم و او با دقت جواب می داد. یکبار سوالی برای خانم شهید همت پیش آمده بود، من از آقا مهدی پرسیدم، گفت خانم همت را صدا کنید و نشست موضوع را برای من و خانم همت کامل تشریح کرد و گفت از این به بعد هرگاه سوالی برایتان پیش آمد، حتما از من بپرسید، حتی محرمانه باشد من به شما می گویم.
- آخر کلام که عمق این مطالب است این است که آنها مردم را دوست داشتند در نتیجه مردم آنها را دوست داشتند؛ دل به دل راه دارد، واقعا صحیح است. فکر می کنم هنوز هم آنها به فکر مردم هستند و مردم را دوست دارند.
اما در مورد بسیجی های زمان جنگ
اولین گروه بسیجی که بخاطر می آورم، بعد از شروع جنگ بخاطر مسائلی که در ارومیه بود، حمید خودش به کمک یک خیر با 50000 تومان که خرج سفر و ماشین بود یک عده از بچه ها را به اهواز برد. آنها در خانه آقا مهدی در یک اتاق در طبقه اول اقامت کردند. بسیجی که من در خیابان های اهواز می دیدم، یک کوله پشتی به دوش داشت و لباسی خاکی بر تن که وقت عملیات پیدایش می شد. یک بار از حمید پرسیدم چرا عملیات ها در زمان خاصی از سال انجام می شود، گفت برای اینکه بسیجی فقط در این وقت سال بی کار است؛ زمانی که کشت و کار ندارد. آن بسیجی گزینش نداشت، هر ایرانی می توانست بسیجی باشد. او بی ادعا و بی توقع بود. تنها سلاحی که توانست با آن قلب های مردم را فتح کند، ایثار او بود. هر کس می خواست در جامعه مقام معنوی داشته باشد، می گفت من یک بسیجی هستم. مثل آقا مهدی که نمی خواست وارد سپاه شود، دنبال استخدام در وزارت نیرو بود. وقتی شهید شد، هنوز کارش انجام نشده بود و بچه های لشکر، بخاطر مسائل حقوقی و حل مسائل خانواده او را به عضویت رسمی سپاه در آوردند. خانواده های شهدای بسیجی هم مظلوم بودند تا مدت ها مشکل حقوقی داشتند، خیلی ها تلاش کردند که
مسائل این عزیزان حل شود، امیداوارم حل شده باشد. امیدوارم همیشه یک بسیجی با افتخار اعلام کند، من یک بسیجی هستم و مردم همانند قبل در کنار آنها احساس امنیت کنند. انشاا...
کپی شد