صحیفه امام خمینی (س)

  • عنوان خیانتهای دودمان پهلوی ـ گسستن زنجیرهای وابستگی ـ تلاش برای خودکفایی و بی‏نیازی
  • محل قم
  • مناسبت
  • تاریخ
  • موضوع خیانتهای دودمان پهلوی ـ گسستن زنجیرهای وابستگی ـ تلاش برای خودکفایی و بی‏نیازی
  • حضار حضار: فرهنگیان و معلمان شهرستان محلات

بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم

نقش فرد، در جامعه

محلات یک محلی است که من بعضی تابستانها می‏رفتم. تابستان را آنجا بودم. و در آن وقت که من آنجا بودم احساس می‏کردم که مردم محلات با مردم بسیاری از جاها فرق دارند. توجهشان به دیانت بیشتر بود از بعضی جاهای دیگر. از خیلی جاهای دیگری. و من اینکه فهمیدم این بود که محل به واسطۀ خوبی علما خوب بودند، علمایی که در محلات بودند، علمایی بودند که اخلاق صحیح، وظایف ملاییشان را، وظایف دیانتشان را خوب عمل می‏کردند. مردم هم به تبعیت آنها خوب شده بودند. اهل مسجد بودند. همه اهل دعا و اهل عبادت و اهل کار و همه چیز بودند. محلات، من حالا قریب بیشتر از شاید سی سال است، یک همچو چیزهایی است که دیگر آنجا را ندیدم. نمی‏دانم الآن باز همان است. من امیدوارم که همان باشد. اگر انسان خودش متحول بشود به یک انسانی که تحت تربیت انبیا باید انسان بشود، جامعه هم به تبع او به ترقی می‏رسد. گاهی یک فرد در یک جامعه موجب فساد می‏شود، و گاهی هم یک فرد در یک جامعه موجب صلاح می‏شود. این فرد گاهی از قشر قدرتمندان هست که مردم به او توجه دارند. گاهی از قشر روحانیین هست که آن هم مردم به او توجه دارند. قشر قدرتمندها کمتر تویشان پیدا می‏شود که اشخاص ساخته شده باشند. من که حالا یاد ندارم. اما کمتر پیدا می‏شود. در قشر روحانیین پیدا می‏شود. و اگر روحانی، در یک محل یک روحانی متعهد باشد، آن
محل را تصفیه می‏کند، و اگر در هر یک از بلاد چند نفر روحانی باشند که آنها آنطور که باید، آنطور که دستور اسلام است باشند، از باب اینکه مردم تبعیت از آنها می‏کنند، مردم هم اصلاح می‏شوند و با اصلاح مردم یک جامعۀ صحیح پیش می‏آید.

شیوه و شگرد قدرت‏یابی رضاخان

شما دیدید که در این پنجاه سال، خوب اکثراً یادتان نیست، زمان رضا خان را اکثراً یادتان نیست لکن من یادم است، یعنی من از قبل از اینکه رضا خان کودتا کند یادم هست. رضا خان به واسطۀ مأموریتی که داشت ابتدا به یک صورت مقدس‏مآبی آمد تو کار. مقدس‏مآبی به آن حدودی که یک نظامی باید باشد. در محرم روضه داشت. در یک جایی بود که روضه‏خوانی داشت. و خودش هم حاضر می‏شد. دستجات از ارتشیها راه می‏انداخت که من او را خودم دیدم. دستجات مختلفی از ارتشیها راه می‏انداخت. و آن وقت معروف بود که خود او در ماه محرم تکیه‏هایی که در تهران بود می‏گفتند که می‏رود. بعضیها می‏گفتند که پیاده می‏رود. همه تکیه‏ها را در این شبهای محرم. بتدریج تکیه‏ها را می‏رود تا آن وقتی که قدرتش مستقر شد. با اسلحه دیانت آمد تا آن وقتی که قدرتش محکم شد. آن وقت که محکم شد مأموریتش را شروع کرد. و مهم مأموریتش یکی این بود که روحانیون را بکوبد. روحانیون را آنطور کوبید که تبلیغات را راه انداختند، شعرا بر ضد روحانیون. دستگاهها تجهیز شدند بر ضد روحانیین. به طوری که قشرهای ناآگاه هم برگشتند از روحانی. شوفرها روحانی را یا سوار نمی‏کردند، یا اگر سوار می‏کردند، اهانت می‏کردند. من خودم سوار اتوبوس بودم. یک شیخ هم بود. بنزین اتوبوس بین راه تمام شد. او گفت که در اثر این شیخ بود. این شیخ چون بود اتومبیل ایستاد. بنزین تمام شده بود. تمام شدن بنزین را گردن شیخ می‏گذاشت! بعض از رفقای ما گفت که من در اراک بودم و می‏خواستم بیایم به قم مثلاً. رفتم. شوفر گفت که ما بنا گذاشتیم دو طایفه را سوار ماشین نکنیم. یکی فواحش، یکی آخوندها! از همه جهات شروع کردند فشار آوردن. ممنوعشان کردند از منبر رفتن. اصلاً مجالس را از بین بردند. شروع کردند به سربازی
بردن. شروع کردند عمامه‏ها را برداشتن. و به طوری که ما شاید مثلاً قبل از آفتاب، چه وقت، که خلوت باشد می‏رفتیم در یک جایی. رفقا یک چند نفری که بودند، آنها یکی یکی می‏آمدند. و آنجا بودیم که نمی‏توانستیم بیرون برویم برای اینکه تعرض می‏کردند. و یک درسی که من داشتم، یک روز دیدم که یک نفر آمد. جمعی بودند، یک نفر آمد. گفتم رفقاتان؟ گفت اینها قبل از آفتاب می‏روند توی باغات. برای اینکه مأمورین می‏آیند توی مدرسه‏ها می‏گردند معممین را می‏برند. این برای چه بود، این برای این بود که این قشر را مؤثر می‏دانستند اینها. ولو حالا به خیال خودشان این قشر را می‏گفتند که نمایندۀ اسلام‏اند. مردم به آنها توجه دارند. اگر اینها یک قدرتی داشته باشند، نمی‏گذارند کارها انجام بگیرد. کارهایی که می‏خواستند، نمی‏گذارند انجام بگیرد، از این جهت به اینها فشار می‏آوردند.

برنامه‏هایی برای انحطاط نسل جوان

یک کار دیگر هم که آنها می‏کردند ـ کارها زیاد بود، یعنی برنامه زیاد بود ـ اینکه قشر جوان را، در مفاسد را به روی آنها باز کردند. در همۀ شهرها، خصوصاً تهران که بیشتر از همه جا مورد نظر بود، آن جاهایی که جوان اگر برود در آن فاسد می‏شود، درهای آن باز بود به روی آنها. تبلیغات هم از همه طرف. سینماها به آن وضعی که شنیدید. مراکز فساد به آنطوری که گفته شده است. مراکز فروش مشروبات الکلی که از کتابخانه زیادتر بود. از کتابفروشی زیادتر بود. می‏گفتند بین تهران تا شمیران و آنجاها چقدر جاهایی بود که برای فحشا مهیا کرده بودند. این قشر جوان که باید از او کار برآید و از او امید هست و می‏تواند برای کشور خودش خدمت بکند، اینها را از آنجایی که مرکز خدمت است می‏کشاندند به مراکز فحشا، تا اینها را یک موجود مهمل بار بیاورند. چنانچه این خوب دیگر اخیراً منتهی شد به اینکه زمان این مردک[1]شد. و این از پدرش عمیقتر کار می‏کرد. این بیشتر از او نقشه داشت. یعنی نقشه‏ای که برایش دستش داده بودند. این
هروئین به این فراوانی، که الآن هم ملت ما به شرش مبتلاست، این یک مسئله نبود که همین
[طور]من باب اتفاق همچو توسعه پیدا کند. این یک برنامه بوده است. برای اینکه وقتی یک جوانی هروئینی بشود دیگر همه چیزش را از دست می‏دهد. یک قوۀ فعاله است. این قوۀ فعاله وقتی که مبتلای به هروئین بشود، مبتلای به مشروبات بشود، عادت کند که به سینما برود؛ به سینمای کذایی، عادت کند که به این مرکزهای فحشا برود که همۀ اینها را برای اینکه این قشر جوانی که آمال یک کشور است، این را نگذارند که بیدار بشود، همه چیزش را ببرند، این بی‏تفاوت باشد. آدم هروئینی اینطوری است. آدم تریاکی اینطوری است. آدمی که مبتلای به مسکرات است اینطوری است. آدمی که مبتلای به فحشا است اینطوری است، که اگر هر بساطی سرش درآورند این دیگر نمی‏تواند که قیام کند و کار انجام بدهد. اینها خواستند که مملکت ما اینطور بشود که قشر جوانش از بین برود. بی‏تفاوت بشود، و هر چه اینجا دارند ببرند، و آنها هم توجه به آن نکنند. در هر جا به یک نقشه‏ای توسل پیدا کردند. تا اینکه نگذارند این مملکت بیدار بشود.

قیام عمومی با عنایت خداوندی

خدا خواست که به داد این مملکت رسید که مردم را بیدار کرد. خدا بیدار کرد مردم را. توجه مردم از آن مسائل کم کم برگشت. همان جوانهایی که یک وقت اصلاً به این مسائل اعتنایی نداشتند، خداوند تأیید کرد و توجه پیدا کردند، به حیث که جوانهایی که باید بروند سراغ مثلاً جوانیشان، در این نهضت آمدند. ریختند به خیابانها و فعالیت کردند، و برای اسلام خدمت کردند. و این پیروزی که نصیب ماها شد، نصیب ملت ما شد در اثر این تحولی بود که به ارادۀ خدای تبارک و تعالی برای ملت حاصل شد. تحولی که ملتی که توجه به این مسائل نداشت، آنهایی که به مسائل سیاسی توجه داشتند کاری به دیانت نداشتند، مسائل سیاسی آن هم به نرخ روز. آن روزی که بیرق امریکا بالا باشد برای او صحبت می‏کند. آن روزی که بیرق ـ فرض کنید ـ انگلستان بلند بشود برای او
صحبت می‏کند. آن روز هم که بیرق اسلام باشد برای او صحبت می‏کند. اینها یک مبنایی ندارد بسیاریشان. اینطوری هستند. یک مبنایی ندارد روی آن مبنا یک کاری بکند. و این قشرشان که توجه به مسائل ممکن بود پیدا بکنند، اینها توجه این جوری بود وضعشان. قشرهای دیگر هر کسی مشغول کار خودش بود. کاسب کسب می‏کرد. زارع زراعت می‏کرد. همه چیزشان را هم که می‏بردند هی می‏گفتند خوب آقا فرض کن، اینکه توجه می‏کرد، می‏گفت ما چه بکنیم نمی‏توانیم. اکثراً هم توجه نداشتند به این مسائل. این یک دست غیبی الهی بود که این ملت را از آن حال رخوت، از آن حال سستی، از آن حال بیخبری برگرداند به یک حال خبرداری؛ همه مجهز شدند. نمی‏شود که بدون تأیید الهی یک همچو توسعه‏ای پیدا بکند یک مسئله. همه جا می‏رفتی می‏دیدی یک مطلب می‏گویند که ما جمهوری اسلامی می‏خواهیم: نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی، آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی. این یک مسئله‏ای نبود که بشود یک نفر آدم، ده نفر آدم، صد نفر آدم، کار را انجام بدهند. یک مسئله بود الهی و انجام گرفت. به طوری که تمام قشرهای ملت با هم یکصدا شدند. با آن یک صدا هم پیش بردند. و ما مادامی که این نهضت را نگهش داریم، حفظش کنیم پیروز هستیم. و ما امیدواریم که حفظ بشود.

نجات کشتی انقلاب، وظیفه همگانی

توجه داشته باشید به اینکه امروز روزی نیست که ما و شما و ملت ما و همه توجه به گرفتاری خودشان؛ گرفتاری شخصی، داشته باشند. یک روزی که یک گرفتاری برای اسلام دارد پیش می‏آید، یک گرفتاری برای کشور دارد پیش می‏آید، در معرض این است که مفسدها افساد بکنند و بخورند این کشور را. برگردانند به حال دیگر، که همه چیزمان از بین برود، روز این نیست که ما بنشینیم بگویم که حقوقم کم است. خانه‏ام چه جوری است. الآن روز این نیست. باید الآن ما این کشتی که از همه اطراف موجهای بسیار خطرناک به آن متوجه است، ما باید ننشینیم حالا که، همان نظیر خود کشتی، حالا اگر چه یک عده‏ای در کشتی بودند و کشتی افتاد به خطر غرق، آن وقت اینها بنشینند بگویند که
خانه‏مان چه جوری است! هیچ کس نمی‏نشیند. همه در صدد این هستند کشتی را نجات بدهند. یک وقت که یک کشوری مبتلا شده است به یک همچو مسائل، مثل الآن که کشور ما مبتلاست به مواجهه‏ای با یک قدرتی که تمام تبلیغات دنیا را دستش هست. دولتها هم الاّ نادر، همه همراه او هستند. یک همچو موقعی ملت ما نباید در فکر این باشد که حالا در اداره که من می‏روم جایم کجا باشد. در فرهنگ باید چه جور باشد. همۀ اینها یک موقع آرام باید طرح بشود.

اختلافات استعماری قومی ـ قبیله‏ای

امروز روز این است که ما تمام چیزهایی که مربوط به خودمان است، مربوط به اداره‏مان است، همه را کنار بگذاریم. یک نظر، یک توجه داشته باشیم. و آن توجه به اینکه این دشمن را عقب بزنیم و می‏توانیم و می‏توانید. یک ملت اگر یک چیزی خواست، نمی‏شود خلافش کرد. خدا همراهش است یَدُاللّه‏ِ مَعَ‏الْجَماعَةِ[2]. یک جمعیت که برای خدا قیام کرده و با اللّه‏ اکبر مطلبش را پیش برده است، این را نمی‏شود تحمیلش کرد.

تحمیلاتی که بر ملتها می‏شد از باب این بود که قشرهای مختلف هر کدام مشغول کار خودشان بودند. آنها هم ایجاد اختلاف می‏کردند بینشان. حزبهای مختلف درست می‏کردند که هر کدام دشمن دیگری بود. در قشرهای مختلف مملکت کارهای مختلف؛ این کی هست، ترک. آن کی، کرد. آن کی، سیستانی. آن کی، بلوچ. آن کی، فارس. حتی در یک شهر، این محله و آن محله با هم اختلاف داشتند. شاید شماها یادتان نباشد. محله کذا با محلۀ کذا با هم اختلاف داشتند که اگر از آن محله یک کسی می‏آمد به این محله، کتک می‏خورد و می‏رفت. اینها یک چیزهایی بود حساب شده که نگذارند یک ملت با هم مجتمع بشوند. نگذارند که یک جمعیتهایی یک طرف بروند، متوجه بشوند به یک چیزی. متوجه بشوند به یک طرف. این وقتی اختلافات پیدا شد، نخواهد شد.

هم صدایی توده‏ها در راه اسلام

خدا خواست که با همه نیرنگهایی که آنها داشتند ملت ما یکصدا شد. صدا هم همچو نبود که برای دنیا باشد. اصلش توجه به اینکه گرفتاری من دارم نبود. این مردم ریختند توی خیابانها و در پشت‏بام، پایین و اینها. و همه آن روزی که داد می‏کردند این بود که این شخص[3]؛ این سلسله، بلکه اصل شاهنشاهی باید برود و اسلام بیاید. ما با این مطلب پیروز شدیم. و بعد از پیروزی، دشمنها بیشتر به این معنا؛ به این نیرنگ توجه پیدا کردند. برای اینکه دیدند ضربه خوردند. دیدند از وحدت ملت و اینکه همه برای اسلام داشتند فریاد می‏کردند ضربه خوردند. آنها از اسلام ضربه خوردند. از اسلام که ضربه خوردند دنبالش[دائماً]برای اسلام یک کارهایی، یک حرفهایی پیش می‏آوردند که: «جمهوری اسلامی لازم نیست باشد، همان جمهوری باشد»، و هکذا. تا حالا هم باز صداشان هست. ملت ما باید توجه به این بکند که آنی که ملت ما را پیش برد و آنها را عقب زد، آن را نگهش دارد، آن توجه به خدا و وحدت کلمه. تا توجهتان به خداست و[پیوسته]توجه به اینکه فرشم چه جوری و نمی‏دانم خانه‏ام چه جوری و اینها، تا این هست اگر این پیدا شد، اختلافات شروع می‏شود. اگر انسان متوجه شد به اینکه من حالا باید کارم چه جور باشد، حالا باید وضعم چه جور باشد، این موجب این می‏شود که یک اختلافاتی پیدا بشود. امروز روز این کار نیست. امروز روز این است که ما از اختلافاتمان دست برداریم، و آن چیزهایی که مربوط به حفظ وحدتمان هست، و مربوط به مصالح کشورمان.

تلاش در راه گسستن زنجیرهای وابستگی

امروز می‏دانید که ما را دارند تهدید می‏کنند به حصر اقتصادی. خوب، ما باید فکر بکنیم برای این کار. فکر این است که کشاورزها مشغول کشاورزی بشوند، مشغول کشت بشوند. آنهایی که شلوغکاری می‏کنند در کشاورزی و خرابکاری می‏کنند، آنها باید کنار
بروند. به اسمهای مختلف می‏روند نمی‏گذارند کشاورزها مشغول کارشان بشوند. آنها را باید خود مردم کنار بزنند، و قوای انتظامی هم کنارشان بزنند. مردم با آسوده خاطر بودن مشغول زراعت بشوند. فردا اگر خدای نخواسته جلو گرفتند، ما محتاج بشویم به خارج. اگر محتاج شدیم به خارج، همه مسائل برمی‏گردد. شکم گرسنه می‏گویند ایمان ندارد. اگر خدای نخواسته اینها همچو کردند که ما احتیاج پیدا کردیم که گندم بدهد، این احتیاج اسباب این می‏شود که ما وابستگی سیاسی هم پیدا کنیم، وابستگی فرهنگی هم پیدا کنیم، وابستگی نظامی هم پیدا کنیم، و همه چیزمان از دست برود. در یک همچو حالی نباید اختلافات را دامن زد. نباید آن بگوید من حزب کذا، آن بگوید من حزب کذا. نباید این قدر حزبها پیدا بشود. دویست تا حزب پیدا بشود. این قدر جمعیتها پیدا بشود. باید همه‏شان با هم مجتمع برای نجات یک کشوری که همه در آن می‏خواهند زندگی بکنند. نجات به این است که جهت اقتصادیش را، هر که مشغول هر کاری هست خوب انجام بدهد، تا جهت اقتصادی درست بشود. کارخانه‏ها را راه بیندازند. کارخانه‏های خصوصی، بزرگ، کوچک. آنهایی که می‏آیند آشوب می‏کنند در کارخانه‏ها بدانند که اینها مانع هستند. اینها نمی‏خواهند که این مملکت سر و سامان پیدا کند. جلوشان را بگیرند. و کشاورزها همین طور. هر کس مشغول هر کاری هست خوب انجام بدهد آن کار را.

رسالت سنگین فرهنگیان

فرهنگیها یک مسئلۀ بسیار بزرگی در گردنشان هست و آن تربیت است؛ تربیت جوانهاست، تربیت بچه‏هاست. این تربیت بچه‏ها اگر تحقق درست پیدا بکند که این بچه‏های کوچکی که تحت تربیت معلمین هستند خوب تربیت بشوند، مملکت ما بعدها نجات پیدا می‏کند. ما از اینکه فاقدیم یک مغزهای متفکر صحیح و سالم، مغز متفکر زیاد است. اما متفکری که سالم نیست مغزش، ما باید کوشش کنیم که این مغزهای کوچولوی بچه‏ها را از حالا سالم بار بیاوریم تا بتوانند اینها بعدها دفاع کنند از کشورتان. آتیه کشور
شما دست همین بچه‏هاست که بعدها اینها باید دست بگیرند. اینها را اگر از حالا تربیت بکنند یک تربیت سالم، بعدها این مملکت را حفظ می‏کنند.

الآن ما همه جهاتمان باید متوجه به این باشد که این دشمن را از میدان بیرون کنیم. بعد بنشینیم همه چیز را بسازیم. البته نمی‏گویم حالا نسازیم. حالا هم باید بسازیم. الآن ما محتاج به کشاورزی هستیم. باید کشاورزی به یک حال توسعه‏ای انجام بگیرد. ما نباید هی بنشینیم اینجا محتاج به این باشیم که برویم دشمنهامان از آنها یک چیزی را بخواهیم. دستمان را دراز کنیم پیش دشمنمان که از آنها یک چیزی بگیریم برای زندگیمان.

خودکفایی و بی‏نیازی، تنها راه رسیدن به استقلال و آزادی

ما باید خودمان بنای بر این بگذاریم که خودکفا باشیم. بنای به این بگذاریم که از این زمین خدا که به ما داده است که کشور ما، کشور خیلی بزرگی داریم. اینجا می‏گویند که صد و پنجاه میلیون جمعیت می‏توانند زندگی بکنند. ما حالا هم سی و پنج میلیون جمعیت فرض کنید هستیم. در یک کشوری که صد و پنجاه میلیون جمعیت می‏تواند در آن زندگی بکند، ما اگر روی اصول صحیح این مملکت را اداره بکنیم، بهترین زندگی برای ملت ما می‏تواند حاصل بشود. لکن نمی‏خواهند اینطور بشود، نمی‏گذارند. این شط کارون تا برسد به آنجایی که به شط العرب می‏خواهد برسد، این شط همین طور آبش هرز می‏رفت. یک وقتی که من رفته بودم از آنجا عبور کنم، بیابان و هم زمینهای سالم، همین طور افتاده بود. این آب اگر خرج این زمین می‏شد و این زمین آباد می‏شد، برای صد میلیون جمعیت می‏توانست ایران ارزاق بدهد. نه اینکه حالا که سی و پنج میلیون است نتواند خودش را اداره کند.

ما باید بنای بر این بگذاریم که احتیاجمان را از غیر خدا سلب کنیم. احتیاجمان را از دشمنهای خودمان سلب کنیم که ما محتاج به دشمنمان نباشیم که از دشمنمان بخواهیم یک چیزی بگیریم برای رزق خودمان. و این به این است که همه همت کنند. ملتی باشند که بیدار شدند بحمداللّه‏، همت کنند و این قشرهای فاسدی که نمی‏گذارند کار انجام
بگیرد، اینها را طردشان کنند از بین خودشان. پشت بکنند به آنها. خداوند ان‏شاءاللّه‏ به همۀ شما سلامت بدهد. و آقا
[4]سالهای طولانی خدمتشان بودم. در خدمتشان بودیم. حالا هم بنابراین است که ایشان آنجا اقامه جمعه بکنند. و امیدواریم که از ایشان استفاده بکنند. از خطبه‏های ایشان استفاده بکنند و خطبه‏های ایشان هم خطبه‏های آموزنده باشد. و خداوند همۀ شما را حفظ کند ان‏شاءاللّه‏.

1 ـ محمدرضا پهلوی. 
2 ـ حدیث نبوی، صحیح ترمذی، ج 3، ص 316 : «دست خدا با جماعت است». 
3 ـ محمدرضا پهلوی. 
4 ـ آقای سید طه مقدّسی.