صحیفه امام خمینی (س)

  • عنوان مقصد انبیا، استقرار نظام عادلانه
  • محل قم
  • مناسبت
  • تاریخ
  • موضوع مقصد انبیا، استقرار نظام عادلانه
  • حضار حضار: دانشجویان و اهالی شیراز، کارکنان مجمع اسلامی وزارت اقتصاد و دارایی

بسم اللّه‏ الرحمن الرحیم

مقصد اصلی انبیا

کوششهایی که انبیا می‏کردند و جنگهایی که با مخالفین راه حق می‏کردند، و خصوصاً جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است، و مقصد کشورگشایی هم نبود. مقصد این بوده است که یک نظامی عادلانه که در آن نظام عادلانه، احکام خدا جاری بشود[باشد].

انبیا آن همه زحمت کشیدند نه فقط برای اینکه طرف را از صحنه خارج کنند و خودشان صحنه را دست بگیرند، بلکه مقصد اصلی این بوده است که این انسانهایی که انسانیت ندارند، این اشخاصی که در راه خلاف دارند سیر می‏کنند و آنها می‏دیدند که این راه خلاف، راه شقاوت است، راه ضلالت است، راهی است که مردم را در این دنیا به شقاوت و در آن دنیا هم به مهلکه می‏کشاند؛ انبیا از طرف خدای تبارک و تعالی مأمور شدند برای نجات مردم، مردم را اگر به حال خودشان می‏گذاشتند جز یک حیوانی که خوردن و خوابیدن را و شهوات را ادراک بکند و در راه آن، عمل بکند چیز دیگری را نمی‏توانستند بفهمند، از باب اینکه ماورای طبیعت بر مردم پوشیده است. آنی که مردم می‏دانند همین عالم را عالم طبیعت را و آنهایی که علمشان دیگر زیاد هست، خصوصیات طبیعت را زیادتر می‏فهمند. لکن همۀ آنها همین است که از طبیعت بهره‏ور می‏شوند و به طبیعت توجه دارند و انسان را هم به همین جنبۀ طبیعی می‏شناسند، و برای همین جنبۀ طبیعی انسان هم زحمت می‏کشند.

اهتمام مادّیین به طبیعت

تمام زحمات مادّیین که مربوط به مکتب الهی نباشد، صرف ادراک طبیعت و خصوصیاتی که در طبیعت است می‏شود و استفاده از طبیعت، آن هم طبیعت انسان از طبایعِ عالَم. هر چه نگاه بکنید از این تمدنهای بزرگ، جدید و از این پیشرفتهای عظیم انسانی، می‏بینید که همۀ آن مربوط به همین طبیعت است و مربوط به استفادۀ انسان از طبیعت است، آن هم استفادۀ انسان طبیعی از عالم طبیعت. از عالم طبیعت به آن طرف، این موجودات طبیعی نمی‏توانند بفهمند، و لهذا اینها راهی به آن عالم ندارند مگر از راه وحی که همۀ عالم در تحت سیطره‏اش هست و چون این انسان مثل سایر حیوانات نیست ـ که همان حیات طبیعی و دنیایی باشد ـ بلکه انسان یک طور خلق شده است که علاوه بر حیات طبیعی، حیات مابعدالطبیعه هم دارد، و آن حیات مابعدالطبیعه حیات صحیح انسان است، اینجا همان حیات حیوانی است، از این جهت مردم محتاج شده‏اند به اینکه در پیدا کردن راه صحیح از طریق وحی به اینها گزارش داده بشود و خدای تبارک و تعالی هم منّت بر مردم گذاشت و انبیا را مبعوث فرمود تا اینکه راه را به اینها نشان بدهند.

هدف از تعلیمات انبیا

تمام تعلیمات انبیا برای مقصد نشان دادن راهی است که انسان ناچار از این راه باید عبور کند. ناچار انسان از این عالم طبیعت به یک عالم دیگری عبور می‏کند؛ اگر سرخود باشد یک حیوانی است که از این عالم به عالم دیگر می‏رود. و اگر چنانچه به راه انبیا برود انسانیتش کامل می‏شود و هر چه بیشتر اطاعت کند، بیشتر انسانیتش رشد می‏کند. تمام کوشش انبیا برای این بوده است که انسان را بسازند؛ تعدیل کنند؛ انسان طبیعی را مبدل کنند به یک انسان الهی؛ در همین عالم که هست هم باز این جور باشد. نظر انبیا به این عالم با نظر اشخاص دیگر فرق دارد، آنها می‏خواهند این عالم را الهی کنند؛ یعنی به هر چه نگاه می‏کنند آثار الهیّت در آن ملاحظه کنند. سایر قشرها، چه فلاسفه باشند و چه سایر دانشمندان باشند، خصوصاً دانشمندان طبیعی، اینها تمام نظرشان به این است که
آثار طبیعت را کشف کنند، و استفاده از طبیعت بکنند. انبیا طبیعت را قبول دارند؛ لکن طبیعت را مهار می‏کنند به طوری که در تحت الهیّت مهار بشود؛ در تحت عالم بالاتر باشد. همان استفاده‏ای را که ماها که اطلاع از آن واقعیات نداریم ـ از این عالم طبیعت می‏کنیم. آن آدمی که از ماعدای طبیعت هم اطلاع دارد همین استفاده را می‏کند؛ با فرق اینکه، این که استفاده می‏کند نظرش به همین طبیعت است و او که استفاده می‏کند طبیعت را، آثار آن عالم می‏داند و حق تعالی را در طبیعت مشاهده می‏کند. این همه جنگهایی که در اسلام شده است و زحماتی که اولیای خدا کشیده‏اند و اینها برای اینکه اسلام را پابرجا کنند؛ احکام اسلام را پیاده کنند. آن هم برای اینکه انسانها را هدایت کنند به یک واقعیاتی که اطلاع بر آن ندارند، راه را نمی‏دانند؛ آنها می‏دانند راه را این طور باید بروند.

هدف ملت از نهضت اسلامی

ما تا حالا که این جمهوری اسلامی را، همۀ شماها زحمت کشیدید و همۀ قشرهای ملت متحد شدند با هم و خونها را دادند و زحمتها کشیدند و زجرها کشیدند و این سد را شکستند و رأی به جمهوری اسلامی هم دادند، این برای این نبود که فقط حریف را از میدان در بکنند و خودشان به جای او بنشینند، این برای این بود که یک رژیم فاسد را تبدیل کنند به یک رژیم صحیح، رژیم عادل. که وقتی رژیم عادل تحقق پیدا کرد و احکام اسلام آن طوری که باید تحقق پیدا کرد، آن وقت افراد اگر عمل کنند، راه صحیح واقعیت را پیدا می‏کنند و رژیم هم اگر چنانچه اسلامی باشد و عمل، عمل اسلام باشد و همۀ نظام، نظام اسلامی باشد، یک نظام عادلانه‏ای که به هیچیک از افراد تعدی نشود، در هر اداره‏ای بروید آنجا اسلام را ببینید، در هر بنگاهی بروید آنجا هم ببینید اسلام هست، اینکه حکومت می‏کند اسلام حکومت بکند؛ غیر اسلام در کار نباشد. ما تا حالا نرسیدیم به این، ما رأی دادیم به اینکه جمهوری اسلامی[باشد]. حالا هم رژیم ما جمهوری اسلامی است. اما این طور نیست که تا ما رأی دادیم جمهوری اسلامی، یک
جمهوری اسلامی شده باشد. فقط نظام الآن نظام جمهوری اسلامی
[است]، و دنیا هم شناخته است ایران را به اینکه اینجا رژیمش جمهوری اسلامی است؛ اما اسلام که این را نمی‏خواسته که ما یک رأی بدهیم و بگوییم جمهوری اسلامی، اسلام می‏خواسته که در رژیمش این طور باشد که هر جا پا بگذاری احکام اسلام باشد؛ غیرش نباشد. اگر ما با همۀ زحمتها، با همۀ خون دادنها، به اینجا رسیدیم که جمهوری اسلامی و باز رهایش کنیم، تمام کارهایمان هدر رفته؛ یعنی طاغوت فرق نمی‏کند که محمدرضا باشد، یا من و شما، حیطۀ شعاع عملیات مختلف است؛ یک کسی طاغوت است در خانواده خودش، یک کسی طاغوت است در خودش و همسایه‏هایش، یک کسی طاغوت است در محله‏اش، یک کسی در شهر، یک کسی هم در یک استان؛ یک کسی هم در سطح کشور. در طاغوتی[بودن]فرقی نیست؛ در شعاع عمل فرق است. همین طاغوتی که در خانوادۀ خودش طاغوت است اگر دستش برسد در محله هم طاغوت است. اگر دستش برسد، در همۀ سطح کشور طاغوت است. برای اینکه خودش وقتی طاغوت هست دیگر شعاع عمل کم و زیادش پیش او فرقی ندارد. دستش نمی‏رسد، دستش برسد، همان کارهایی که محمدرضا می‏کرد این آدم هم همان کارها را می‏کند، تا تربیت اسلامی و انسانی و تحت تربیت انبیا کسی نباشد، دستش نمی‏رسد، و الاّ وقتی دستش برسد همۀ آن کارها را می‏کند، حالا هم خیال می‏کند نمی‏کند. این آدمی که در منزل خودش ظلم می‏کند، در منزل خودش تعدّی بر اولادش، بر فرزندش، بر خادمش می‏کند، این اگر زیادتر بشود خدمه‏اش، زیادتر بشود اولادش، زیادتر بشود تابعش، همان قدر که آنها زیادتر می‏شوند این وسعت ظلمش زیاد می‏شود؛ برای اینکه آدمِ ظالم است. ظالم اگر ده نفر تحت سیطره‏اش باشند، ظلمش به اندازۀ ده نفر است. اگر سی و پنج میلیون جمعیت هم باشند، ظلمش به اندازۀ سی و پنج میلیون نفر است. آدم، همان آدم است، برای اینکه آدم نشده است؛ یک موجود طاغوتی شیطانی است. این موجود طاغوتی شیطانی اگر تحت سیطرۀ انبیا نرود، تحت تعلیم و تربیت انبیا نرود، هیچ فرقی مابین این فرد با آن فردی که یک عالم را دارد می‏چاپد در روحیات نیست، در عمل هست؛ از باب اینکه
این دستش نمی‏رسد، او دستش می‏رسد. اینهایی که مثلاً فرض کنید در ایران سیطره داشتند، مثل محمدرضا، اگر در عراق هم سیطره‏اش می‏رفت، همین ظلمهایی که اینجا می‏کرد آنجا هم می‏کرد. اگر در همۀ ممالک اسلامی هم سلطه پیدا می‏کرد، همین کارهایی که اینجا می‏کرد در همه جا می‏کرد. اگر در همۀ عالم هم سلطه پیدا می‏کرد، همان مطالب بود. می‏بینید که این ابرقدرتها که دستشان را همه جا دراز می‏کنند برای چاپیدن، آن آدمی که چاپیدنش یک حدود خاص داشت وقتی که شد رئیس، یک قدری وسعت پیدا می‏کند و همان کارها را آنجا می‏کند. گمان نکنید که من و شما اگر دستمان برسد به آنها نکنیم، تا آدم نشویم همان حرفها هست.

کوشش همگانی در اسلامی شدن نظام

باید همه فکر این معنا را بکنیم که رژیممان را رژیم اسلامی بکنیم. رژیم اسلامی به این است که این افرادی که در کار هستند، این افرادی که در این رژیم سر کار هستند، ـ فرض کنید که مشغول به خدمتگزاری هستند ـ کارمندهای دولتی همه‏شان، هر کدام آنجا که کار می‏کنند، کارشان کار اسلامی باشد. این فکر نباشد که حالا که این اداره آنجایش خراب است، خوب، بگذار اینجایش هم خراب باشد! حالا که آن آدم آنجا خلاف می‏کند، خوب، بگذار اینجا هم خلاف بکند، همه مکلّفیم؛ همۀ ما. اگر همۀ عالم خلاف بکنند، یک آدمی که تربیت شدۀ تحت مکتب انبیاست او خلاف نمی‏کند. تمام عالم وقتی که به هم بخورد و ظلم بشود، حضرت موسی خلاف نمی‏کند. از اینکه حالا همه دارند می‏چاپند پس باید من هم این کار را بکنم، نه. در تربیت انبیا این جور نیست. علی بن ابیطالب ـ سلام‏اللّه‏ علیه ـ همۀ عالم اگر کافر هم می‏شدند به حال او فرقی نمی‏کرد؛ جز غصه خوردن به اینکه چرا اینها دارند خلاف می‏کنند، و الاّ مَشْیِ او هیچ تغییری نمی‏کرد. آن روزی که تو خانه نشسته بود، با آن روزی که یک خلافت دارای آن وسعت ـ که ایران یک جزئش بود تا مصر و در حجاز و همۀ اینجا تحت سیطره بود و از اروپا هم یک مقداری ـ هیچ فرقی در حال روحیش نبود که حالا که من دارای یک
همچو چیزی هستم، باید مثلاً چه بشود، هیچ ابداً در روح او هیچ فرقی نمی‏کرد. برای اینکه روح، روح الهی بود. روح الهی در آن فرقی نمی‏کند یک جمعیت کمی تحت نظر او باشد، یا یک دنیا باشد، در حال روحی او فرقی نمی‏کند. او موظّف است عدالت کند. می‏تواند با این چهار تا که هست عدالت بکند؛ اگر توانست، به همه جا عدالت را گسترش می‏دهد.

همۀ ما الآن که اسم جمهوری اسلامی روی خودمان گذاشتیم و رژیم سابق را فرستادیم ـ بحمداللّه‏ ـ به خارج و دفنش کردیم، و دیگر هم زنده نخواهد شد ان‏شاءاللّه‏، همۀ ما الآن مکلفیم که این رژیمی که ادعا داریم که تحقق پیدا کرده، واقعیتش تحقق پیدا کند؛ از حدّ لفظ به حدّ معنا بیاید؛ از حدّ رأی به حدّ خارج بیاید. شما که مأمورین یک وزارتخانه هستید یک طور باید عمل بکنید، آنها هم که در وزارتخانۀ دیگرند یک طور؛ همه باید مأمورین اسلامی باشید. هر فرد باید خودش را موظف بداند به اینکه این کاری که الآن این کار جزئی که پشت میز نشسته به او محوّل است، این کاری که به او محوّل است، روی عدالت عمل بکند؛ منتظر نشود که وزیر، عادل بشود. وزیر، عادل بشود یا عادل نباشد، شما باید عادل باشید. نخست‏وزیر عادل باشد یا نه، برای خودش ضرر دارد و نفع دارد. آن حسابش علی_' حدّه هست. شما هم حسابتان علی_' حدّه است، پیش خدا حسابش علی_' حدّه است، پیش ملت هم حسابش علی_' حدّه است. شما که این کار جزئی، این پیشخدمتی که این کار جزئی دستش هست، عدالت در آن کارش باید بکند. آن رئیس اداره هم که در آنجا نشسته آن هم عدالت در همان کار باید بکند؛ منتظر نشود دیگران عادل بشوند تا او عادل بشود، مثل این است که من منتظر بشوم دیگران نماز بخوانند تا من نماز بخوانم، یا منتظر بشوم دیگران ناهار بخورند تا من ناهار بخورم! چه طور وظایف طبیعی را آدم این طوری عمل می‏کند. وظایف طبیعی را هر کسی شخصی عمل می‏کند؛ شما هیچ وقت انتظار کشیدید دیگران نفس بکشند تا شما بکشید؟ دیگران نگاه کنند تا شما نگاه[کنید]؟ هیچ همچو نیست. شما به حسب طبیعتتان وظایف طبیعی را شخصاً عمل می‏کنید. وظایف الهی هم همین طور است. همان طوری که
وظایف طبیعی را شخصاً عمل می‏کنید، وظایف الهی را هم شخصاً شما موظفید عمل کنید، به علاوه، موظفید که دیگران را هم وادار کنید به این کار. در اینجا موظف نیستید که دیگران را وادار کنید که نگاه کن. اما در آنجا موظفید دیگران را تعدیل کنید؛ دیگران را هم تربیت کنید.

عمل به وظیفه

هر کدام ما موظفیم خودمان عمل کنیم؛ و موظفیم دیگران را هم وادار کنیم. اگر یک همچو روحیه‏ای در یک ملتی پیدا بشود، که ان‏شاءاللّه‏ امیدوارم پیدا بشود، اگر یک همچو روحیۀ تعاون معنوی، همان طوری که در این برهه‏ای که انقلاب بود یک تعاون مادی پیدا شده بود این هم معناً بود، اما معاونت راجع به این بود که اینهایی که می‏آمدند در خیابانها تظاهر می‏کردند خانه‏ها به آنها آب می‏دادند؛ غذا می‏دادند، عرض کنم، مردم کمک می‏کردند؛ معاونت می‏کردند. اگر یک روحیۀ معاونت معنوی پیدا بشود در انسان، در همه که هر کسی خودش را موظف بداند به اینکه علاوه بر اینکه خودش یک آدمی است که می‏خواهد عدالت بکند، وظیفه‏شناس است، پشت میز که نشسته کار خودش را که می‏کند و کار مردم را که می‏خواهد انجام بدهد روی وظایف است، نه روی طمع است، نه روی ترس و خوف است، روی وظیفه است آن طوری که وظایف شخصی خود را آدم عمل می‏کند، برای خودش وظیفه می‏داند که برای بچه‏هایش لباس بخرد؛ این یک وظیفه‏ای است پیش آدم، نه خوف است و نه طمع. اگر انسان ـ آن کسی که متصدی یک کاری است ـ وظیفه بداند این را که من حقوق مثلاً می‏گیرم وظیفه‏ام این است؛ نخیر، حقوق هم نمی‏گیرم وظیفه انسانیم این است؛ وظیفۀ اسلامیم این است که حالا که متکفل یک امری شدم و یک دسته‏ای به من محتاج‏اند که کارهایشان را راه بیندازم، کارها را تعویق نیندازم، همان قدری که می‏توانم، به هر ترتیبی که جریان دارد جریان بدهم، با رفاقت، جلو و عقب انجام ندهم، خلاف عدالت نکنم، اگر جلو و عقب انجام بدهم این همان کارهای طاغوت است، طاغوت در یک چیزِ کم،
در یک شعاعِ کم، چنانچه هر کداممان توجه به همین معنا داشته باشیم، هر کسی به خودش متوجه بشود، خودش را درست کند، اداره‏ای که دارای پانصد نفر مأمور است، هر مأموری آن کاری را که به او محوّل است سرش را زیر بیندازد و کارش را انجام بدهد، یک اداره درست می‏شود، یک وزارتخانه درست می‏شود، باقی درست می‏شود، همۀ کشور درست می‏شود. اگر یک همچو چیزی در یک کشوری پیدا شد، این کشور مترقی است. کشور مترقی این نیست که سینماهای کذا داشته باشد و آن کارهایی که در آن می‏شد. یا مترقی آن است که مراکز فحشا، آن قدر زیاد باشد، مشروبخوری آن قدر زیاد باشد؛ این انحطاط است.

ملاک مترقی بودن یک کشور

کشور مترقی این است که افرادش مترقی باشند. فرد مترقی آن است که وظیفه‏شناس باشد، وظایف اداریش، وظایف الهیش. اگر انسان وظیفه‏شناس شد، یک انسان مترقی است؛ یک انسان عادل است. یک مملکتی اگر ان‏شاءاللّه‏ موفق بشویم، موفق بشوید، به اینکه[در]این مملکت همه وظیفه‏شناس بشوند و جمهوری اسلامی بشود، جمهوری اسلامی این است که ادارۀ مالیه‏اش هم اسلامی باشد؛ ادارۀ عدلیه‏اش هم اسلامی باشد. تحول باید پیدا بشود. تحول در نظام و تحول در افراد که این نظام را می‏خواهند پیش ببرند. به مجرد اینکه تحول در نظام هم باشد و تحول در افراد نباشد، فایده ندارد. برای اینکه وقتی تحول در افراد نباشد، اگر حالا هم یک کسی یک تحولی در نظام درست کند، فردا همین افرادند که این نظام را می‏خواهند پیش ببرند؛ همین افراد نظام را مُعْوَج می‏کنند؛ برخلاف می‏کنند.

اهمیّت تحوّل روحی افراد

تحول در افراد، در روحیۀ افراد، میزان است، و این با این است که همۀ آقایان بنای بر این بگذارند که کارهایشان را روی وظیفه‏شان عمل بکنند. خودشان را ببینند در یک جمهوری اسلامی؛ ببینند در یک مملکتی هستند که رأس این مملکت
امام زمان ـ سلام‏اللّه‏ علیه ـ مراقبشان هست؛ مأمورهای مخفی دارد؛ ملائکة‏اللّه‏ مأمورند، خودش را تحت مراقبت ببیند، بگوید که ما یک مملکتی الآن هستیم که یک مراقبی داریم معصوم، و ما تحت مراقبت هستیم، اعمالمان باید یک اعمالی باشد که یک وقتی به عرض ایشان رسید، راضی از ما باشد. در هر جا که کار می‏کنید، شما برای مسلمانها می‏خواهید خدمت بکنید.

دولت، خدمتگزار است نه فرمانفرما

دولتها خدمتگزار مردم هستند، نه فرمانفرما. این رژیم طاغوتی است که مثلاً یک نخست‏وزیرش، یک رئیس جمهورش، فرمانفرمایی بخواهد بکند، طاغوت همین است. بله، آن مقداری که وظیفه هست که امر و نهی بکند، وظیفه است می‏کند. اما بخواهد زاید بر آن مقدار وظیفه فرمانفرمایی بکند، حالا که رسیده به اینجا سوء استفاده بکند، این همان رژیم طاغوتی است، حالا دستش به زیادتر نمی‏رسد، یا خوف دارد از اینکه مردم به او اشکال بکنند. اگر دستش باز بشود، همان کارهایی که محمدرضا می‏کرد شاید من هم بکنم؛ اگر دست برسد. تا تربیت یک تربیت صحیح نباشد فایده ندارد.

و شما آقایان ان‏شاءاللّه‏ من امیدوارم خودتان، رفقایتان، دیگران، سفارش کنید همه که ما الآن در یک نظامی واقع شده‏ایم که ما می‏گوییم ما اسلامی هستیم. شما یک گروه اسلامی هستید الآن. یک گروه اسلامی اگر همان ادعا باشد، خوب، همۀ عالم می‏توانند ادعا کنند. مگر محمدرضا نمی‏گفت من مسلمانم، قرآن هم طبع می‏کرد، خدمت حضرت رضا هم می‏رفت و می‏ایستاد و برایش زیارتنامه هم می‏خواندند و نماز هم می‏خواند و همۀ این کارها را می‏کرد؛ اما نبود این طور. ما اگر بخواهیم رژیممان رژیم اسلامی باشد و این ادعایی که می‏کنیم که ما مُسْلِم هستیم و ما طرفدار اسلام هستیم و طرفدار رژیم اسلامی هستیم، باید این قدم را هم برداریم که مهمّش این قدم است که محتوای یک مملکتی اسلامی باشد. هر جایش برویم در مملکت اسلامی رفتیم، نه اینکه وقتی رفتیم بازار، ببینیم بازار همان بازار و همان رباخوری و همان اجحاف و همان
گرانفروشی بیجا و همانها، و بعد هم فریاد می‏کند که اسلام! بعد هم چراغانی می‏کنند! خیال می‏کنند با این می‏شود امام زمان را بازی داد! نمی‏شود. تا یک نوری در قلب ما پیدا نشود فایده ندارد. هر چه هم از این اعمال بکنیم، اعمال است. از این اعمال همه می‏کنند، باید این اعمال بشود؛ نه اینکه اینها نشود، این اعمال بشود، پیوند با قلب داشته باشد، با قلبمان یک کاری کنیم که این عمل را قلب ما آورده باشد.

عدالت اجتماعی، هدف جمهوری اسلامی

در هر صورت ما الآن در یک جمهوری لفظی اسلامی هستیم، نه جمهوری اسلامی. جمهوری طرح جمهوریت است. حالا طرحش هست، طرحش هم حالا به تمامی باز نیست. وقتی مملکت ما جمهوری اسلامی است که همه چیزش اسلامی باشد. هر چه ناقص باشد، جمهوری اسلامی ناقص ما داریم، حالا جمهوری اسلامی لفظی داریم. اگر چهار تا اداره‏مان درست بشود، یک جمهوری اسلامی ناقصی. به اندازۀ این اسلامی شده. اگر ان‏شاءاللّه‏ همه‏اش اسلامی بشود، آن وقت مدّعی هستیم. ادّعای ما این است که جمهوری اسلامی، و این ادّعا صحیح است و از ما می‏پذیرند این را. و این را هم نباید هر یک فکر کند که بگذار دیگران بشوند تا من بشوم. هر کسی باید آن کاری را که می‏کند آن کار را خوب انجام بدهد. شما شبیه‏خوان‏های سابق را دیده‏اید، این شبیه که می‏خواندند، «شمرِ» خوب آن بود که خوب شمر باشد! اگر آن شمر بنا بود یک کاری بکند که سیدالشهدا باید کند، این خوب «شمر»ی نیست! سیدالشهدا، به حسب شبیه هم آن است که آن عمل را خوب انجام بدهد، اگر آن عمل را خوب انجام بدهد، یک شبیه‏خوان خوبی است. هر یک ما باید آن عملی که دستش می‏دهند خوب انجام بدهد. نرود سراغ اینکه دیگران چه می‏کنند، بخواهد دخالت[کند]در کار دیگران. نه، دخالت در کار دیگران نکنید. شما آن کاری که به آن موظف هستی همان کار را خوب انجام بده، برادرت هم که پهلویت نشسته اگر انجام خواست بدهد، دیدی یک خلافی می‏خواهد بکند، به او بگو که آقا ما جمهوریمان اسلامی است.

جمهوری اسلامی معنایش این است که عدالت باشد، عدالت این است که این آدمی که الآن احتیاج به من دارد، از خارج آمده الآن، از راه دور آمده، به این اداره احتیاج دارد، زود رسیدگی بشود به احتیاج این. این طور نباشد که یک کسی که آشنای ما هست، جلو کارش را انجام بدهیم، یک کسی که خیر، غریبه هست، عقبتر انجام بدهیم و هکذا، چیزهایی که شما می‏دانید می‏شد، این چیزهایی که می‏شد دیگر نگذارید بشود.

خداوند ان‏شاءاللّه‏ همۀ شما را حفظ کند؛ توفیق بدهد و امیدوارم که همۀ ما با هم بتوانیم که یک جمهوری اسلامی درست کنیم.