صحیفه امام خمینی (س)
- عنوان چگونگی برخورد با دوستان و دشمنان
- محل قم
- مناسبت
- تاریخ
- موضوع چگونگی برخورد با دوستان و دشمنان
-
حضار
حضار: جمعی از قوای نظامی جمهوری اسلامی
[بسم اللّه الرحمن الرحیم]
چقدر موجب افتخار است که همچو جوانهای برومندی در مملکت ما در خدمت اسلامند. چقدر من شاد هستم از اینکه ما با هم در یک مجلس مجتمع هستیم و یک محیط محبت است. دیروز هم من با یک دسته از آقایان که آمده بودند ـ از ارتشیها ـ این مطلب را گفتم؛ و حالا هم باید عرض کنم... یکی از فرقهای بین دولتهای غیر اسلامی ـ دولتهای طاغوتی ـ دولت اسلامی این است و باید هم این باشد که در دولتهای اسلامی محیطْ محیطِ محبت است، محیط برادری است؛ نه ارتش با مردم جدا هست و نه مردم با ارتش جدا هستند؛ و نه یک محیط رعب در کار هست. خدای تبارک و تعالی برای مؤمنینی که در خدمت اسلام هستند دو خاصیت نقل میفرماید: یکی اینکه بین خودشان محیط محبت استرُحَماء بَینَهُمبا هم دوستند، رحیمند، همه به دیگری محبت دارند؛ در مقابل غیراَشِدّاء؛[1]در مقابل کفار و در مقابل اجانب شدید هستند، محکم. بین خودشان دوست و رفیق هستند.
شما ملاحظه کنید، بزرگتر مرد عالَم که بعد از رسولاللّه حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ در حالی که مملکتش چندین مقابل مملکت ایران بوده است، آن وقتی که ایشان خلافت
داشتند، از مصر و تمام عربستان و عراق و ایران،[و]یک مقداری از اروپا زیر سلطۀ ایشان بوده است، وقتی که ما ملاحظه میکنیم رفتار یک همچو سردار بزرگ، یک همچو رئیس دولت با مردم خودش، با اشخاصی که بین خودشان هستند، ملاحظه میکنیم که چه جور ایشان رفتار میکرده است. زندگیاش پایینتر میخواسته باشد از همۀ افرادی که در مملکتش زندگی میکنند. میفرماید شاید در یمامه ـ در سرحدات ـ یک کسی باشد که گرسنه باشد. آن وقت ایشان به خودشان آنطور سختی میدهند، به طوری که خانوادۀ ایشان نگران بودند از اینطور زندگی که ایشان میکند. و ایشان، همین رئیس دولت، یک چیز و ـ غذای زبری که داشته است ـ توی یک ظرفی میکرده است، سر آن را مُهر میکرده که نبادا سَرِ این را باز بکنند و داخلش یک روغنی بکنند، یک چیزی بکنند.[2]با مردم چه جور بود؛ شبها ـ به طوری که نقل شده است ـ دور میگردیدند تنها و به دوش مبارکشان غذا حمل میکردند دور خانهها به اشخاصی که یتیم بودند، فقیر بودند، چه بودند، تقسیم میکردند. و این معلوم نبود الاّ بعد از اینکه فوت شدند ـ شهادتشان ـ شهید شدند. آن وقت معلوم شد.
و آنطوری که نقل کردند در یکی از منازل که رفتند چند تا بچۀ کوچک در آن منزل بود؛ گریه میکردند بچهها، گرسنه بودند، بعد از اینکه رفتند و خودشان غذا دادند به آنها، چه کردند و بعد حضرت شروع کرد برای آنها یک کاری کرد که اینها را بخنداند؛ حتی مثل اینکه ـ مثلاً ـ صدای شتر کرد. گفت من آمدم اینجا اینها گریه میکردند، دلم میخواهد حالا که میروم اینها خندان باشند.
در زندگی روزمرهاش با مردم همچو بود که شنیده بود که در لشکری که از معاویه ـ ظاهراً ـ آمده بود در یک جایی یک خلخالی را از پای یک زن یهودی در قلمرو امارت ایشان، یک خلخالی را از پای یک زن یهودی بیرون آوردند؛ همچه ناراحت
میشود که میفرماید که اگر انسان ـ قریب به این معنا ـ بمیرد، این بَرَش عیبی نیست، نباید بر او خردهگیری کنند.[3]بین خودشان رحیم، دوست، رفیق؛ به طوری که هیچ رُعبی در آن محیط نبوده است.
اگر یک کسی وارد میشد بر آن، همچو نبود که حشمتی داشته باشد، بترسد. ترسی تو[ی]کار نبوده است؛ عدل بوده است. در حکومت عدل، هر کسی از خودش باید بترسد.[که]مبادا تخلف کند و الاّ از سرباز مملکت عدل، از ارتش مملکت عدل، از شهربانی مملکت عدل، هیچ ترسی نیست؛ برای اینکه اینها همه با محبت با مردم رفتار میکنند.
همین حضرت امیر ـ سلاماللّه علیه ـ که رفتارش با داخله اینطور بود و مثل یک نفر عمله گاهی کار میکرد. خودش همان وقتی که بیعت کردند با آن، اسباب کارش را برداشت و رفت یک قناتی داشت خودش میکنْد؛ بعد هم که آب داد وقفش کرد. این آدم که وضعش اینطور بود، وقتی در مقابل دشمن میایستاد، فریاد که میکرد، دلها را چه میکرد. شمشیر را که میکشید از این ور، وقتی ـ میگویند که ضربات علی یکی بوده ـ از این ور میزد دو نیم پاره میشد؛ از این ور هم میزد دو تا میشد؛ شدت داشت در مقابل آنها.
این حال سرباز اسلامی است که بین خودشان محبت، محیطْ محیطِ محبت[است]. همین طور که الآن این محیطی که ما الآن نشستیم، یک محیط محبتی است دیگر. قبل از این نه آقای سرتیپ در یک همچو مجالسی[شرکت میکرد]، اینطور اجتماع با ما گاهی در پاریس بود، اما نه ایشان[4]در یک همچو مجالسی[بودند]و نه شما در این مجالس بودید و نه شما با اینها مجتمع. همه را ـ جوری کرده بودند که همه را ـ از هم جدا کرده
بودند و بدبین کرده بودند. اگر یک نفر[نظامی]وارد بازار میشد مردم میترسیدند. مردم را ترسانده بودند. چرا؟... در محیط اسلام و مملکت اسلامی رعب نیست، و در محیط طاغوتی رعب است؛ برای اینکه محیط اسلامی، نه شخص اولش و نه سردارهایش با مردم جوری نکردند که از مردم بترسند؛ با مردم محبت کردند؛ مردم همه برادر او هستند، خدمتگزارش هستند. همان طوری که اینها خدمت به مردم میکنند، مردم هم خدمت به آنها میکنند. در یک همچون محیطی کسی ترس ندارد، لازم نیست که ایجاد رعب بکنند؛ اما در محیط طاغوتی از باب اینکه با مردم بدرفتاری کردند، مال مردم را خوردند، اذیت کردند به مردم، از مردم میترسیدند! چه طور بکنند که از این ترس نجات پیدا بکنند، و مبادا چه بکنند! ایجاد محیط رعب میکنند، محیط را یک محیطِ وحشتآور درست میکنند، که مبادا یک کسی... .
دوگل[5]وقتی آمده بود اینجا ـ ظاهراً دوگل بود که با شاه با هم رفته بودند توی بازار ـ خوب، شاه که جرأت نمیکرد بیرون بیاید! این بیرون آمده بود رفته بود توی جمعیت.[چونکه]نمیترسید از آنها؛ مردم به او کاری نداشتند. اما خود او میترسید. چرا میترسید؟ برای اینکه به مردم بد کرده[بود]. وقتی آدم به کسی بد بکند، از آنها میترسد. این یک مطلب کلی است، یک سرمشق کلی است برای همۀ ما که باید با اهل[مملکت]، با رعیت مملکت، با افراد مملکت، رفتارْ رفتارِ برادرانه و رحمتآمیز باشد:رُحَماء بَیْنَهُمْ. اینها با هم تبادل رحمت میکنند؛ این رحمت به او، او رحمت به این؛ این محبت به او، او محبت به این و همین جمعیت اگر در مقابل دیگران بایستند...[در مقابل]خصم بایستند، محکم و شدید هستند:أَشِدّاء عَلَیالکفّارِ. این یک دستور کلی است که اگر بخواهید وقتی منزل میروید با حال آرام، بیدغدغه ـ شب به روز بیاورید با مردم خوبی کنید. وقتی با مردم خوبی کردید، محبت کردید، خدمتگزار مردم بودید، وقتی که بروید شب منزل، آرامش برای قلبتان هست؛ وجدانتان ناراحت نیست.
اینهایی که مردم را اذیت میکنند وجدانشان ناراحت است؛ اینطور نیست که بروند راحت. یک نفر را کشتند و راحت... نخیر، ناراحتند. منتها البته بعضیها وقتی کمکم زیاد شد، عادت میکنند؛ این دیگر یک درنده میشود؛ این دیگر آدم نیست. بخواهید که زندگی مرفه، زندگی به این نیست که پارک چند طبقه[6]آدم داشته باشد. چه بسا اشخاص پارکهای چند طبقه دارند لکن زندگیشان جهنم است. الآن شما زندگی محمدرضا را چه جور میبینید؟ همۀ وسایل آسایش برایش هست لکن آسایش دارد؟ یک آن آسایش دارد؟ ندارد.
آسایش انسان به این است که روح انسان راحت باشد. روح انسان وقتی که راحت شد، اگر یک ناهار ـ هر جوری باشد ـ این با آن میسازد و اصلاً ناراحتی را هم ادراک نمیکند. راحتی انسان به این است که انسان وضع روحیاش را جوری بکند که با این وضع روحی آسایش برایش پیدا بشود؛ و این به اسلامی شدن است. اگر انسانْ اسلامی بشود، تربیت کند خودش را به تربیتهای اسلامی، ارتش تربیت کند خودش را به اینکه برای مردم خدمتگزار باشد نه ایجاد رعب بکند، ایجاد رحمت بکند به طوری که همین طور که حالا ما همه با هم هیچ کدام از هم نمیترسیم، نه من از ایشان[7]نه ایشان از من، هیچ کدام از هم ترسی نداریم، این محیط محبت است.
این محیط محبت را حفظ کنید. ایران را یک محیط محبت کنید ـ به دست شما ـ شما پاسدارها، شما ارتش، آن ژاندارمری، این پاسبان، همه و همه. اگر همه با هم یک وضع اسلامی ـ انسانی پیدا بکنیم، محیطْ یک محیطِ محبت میشود؛ همه به هم خدمتگزار میشوند. در این نهضت و آن وقتی که مردم مشغول بودند به مخالفت، خوب دیدید که
یک وضع انسانی پیدا شده بود، یک تحول پیدا شده بود. که سرباز وقتی که میآمد توی کوچهها، مردم گلُ به او میریختند؛ او گریه میکرد و به آنها اظهار محبت میکرد.
این تحول روحی است که خدای تبارک و تعالی این تحول را مرحمت فرموده بود. این تحول روحی را حفظش بکنید؛ این محبت را بین خودتان و اقشار ملت حفظ بکنید؛ ولی در مقابل مخالفین، در مقابل اعدا، در مقابل مفسدین شدید باشید؛ محکم مثل یک سد در مقابل آنها. نرم در مقابل هموطنهای خودتان، در مقابل برادرهای خودتان؛ همین دستور اسلام است، قرآن این را میفرماید، و همان طور که رؤسای اسلام اینطور بودند. خود رسولاللّه ـ صلیاللّه علیه و آله و سلم ـ ایشان خودشان در جنگها، خودشان وارد میدان نمیشدند که آدم بکشند؛ وضع اینطور بوده است که نبی رحمت بودند. حتی یک نفر کشته نشده است به دست ایشان. لکن حضرت امیر با آن وضعی که در جنگ داشته است، از ایشان نقل کردهاند که ما در شداید پناه میبردیم به ایشان![8]یک همچو... سردار بزرگ که در دنیا نظیر ندارد ـ به حسب نقلی که از ایشان میشد ـ میفرماید که ما در شداید، وقتی جنگ شدید میشد، ما پناه میبردیم به رسولاللّه. یک همچو قوّهای بوده او؛ قدرت الهی بوده. این یک دستور کلی است که در آن زمان آنها کردهاند و به سعادت رسیدند و به سعادت رساندهاند.
در این زمان[اگر]ما بخواهیم سعید باشیم، بخواهیم به سعادت برسیم، باید عمل بکنیم. همه با همه دوست و رفیق؛ سرباز با درجهدار، درجهدار با افسر، افسر با ارشد رفیق باشند لکن اطاعت بکنند. اطاعت مسئلهای است، رفاقت مسئلهای دیگر. بالاییها پایینی[ها]را به چشم رحمت نگاه کنند؛ پایینیها از بالاییها اطاعت بکنند. اگر بخواهند یک مملکتی محفوظ بماند، باید ارتش روی دیسیپلینی که دارد محفوظ بماند. روی آن نظمی که دارد، روی آن نظم رفتار کند. اگر بخواهد به هم بریزد و هر که[بگوید]«حالا
من آزاد شدهام، نخیر زیر بار کسی نمیروم»! نه، این خلاف آن آزادی است که خدا میخواهد. آزادی در حدود ضوابط است. «من آزادم حالا، من آزادم سیلی بزنم به ایشان»؛ نه، آزاد نیستم. «من آزادم اطاعت از ـ مثلاً ـ فرماندارم نکنم»؛ نه، این آزادی نیست. در حدود قواعد و قوانین آزادی هست. یعنی شما دیگر از کسی الآن اینجا که نشستهاید نمیترسید. اگر قبل از این بود، شما خوف این را داشتهاید که از اینجا پایتان... جمع نمیتوانستید بشوید. حالا اگر هم آمده بودید، خوف این را داشتید که از اینجا وقتی بروید بیرون، این ساواکیها بیرون نباشند شما را بگیرند و ببرند! و بودند و میگرفتند و میبردند. این به این معنا ـ الحمدللّه ـ ما الآن آزادیم. لکن معنای آزادی این نیست که من هر کاری دلم بخواهد بکنم. من این را باز هم گفتهام که خدای تبارک و تعالی ما را به این آزادی امتحان میکند. به این نعمتی که به ما داده است ـ که از همه نعمتها بالاتر است ـ الآن ما را امتحان میکند که ببیند با این آزادی ما چه میکنیم؛ با آزادی رفتاری میکنیم خداپسند یا سوءاستفاده از آزادی میکنیم؟ اگر سوءاستفاده از آزادی کردیم، از امتحان درست درنیامدیم و اگر استفادۀ صحیح کردیم از آزادی، مَرْضِیِ خداست؛ و انشاءاللّه خداوند نعمتش را حفظ میکند به ما.
برادرهای من! برادرهای من! توجه داشته باشید؛ این نعمتی که خدا به شما داده حفظش کنید. یک نعمتی به شما داده، آن نعمت آزادی، نعمت استقلال؛ این نعمت را حفظ کنید. و آن به این است که: همه با هم دوست و رفیق، و همه با هم بین خودتان رحیم، و بر دیگران شدید. آنهایی که میخواهند چپاولتان کنند، مشت تو[ی]دهنشان میزنید؛ آنهایی که با شما رفیقند، دست برادری میدهید، صورت هم را میبوسید.
انشاءاللّه خداوند همۀ شما را تأیید کند و همۀ شما در لشکرامام زمان ـ سلاماللّهعلیه ـ صف باشید، باشید انشاءاللّه. خداوند ایشان[9]را هم حفظ کند.
والسلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته
2 - بحارالانوار، ج 40، ص 325.
3 - نهجالبلاغه، خطبۀ 27.
4 - اشاره به یک درجهدار ارتش.
5 - شارل دوگل، رئیس جمهور فرانسه که در سال 1339 از ایران دیدن کرد هنگام بازدید او از بازار مردم علیه شاه به تظاهرات دست زدند.
6 - تا اواسط زمان رضاخان به جای کلمۀ «ویلا»، در مورد خانههای بزرگ، کلمۀ «پارک» معمول بود مثل پارک اتابک.
7 - اشاره به یک فرمانده نظامی.
8 - نهجالبلاغه، من غریب کلامه، حدیث 9.
9 - اشاره به یکی از حضار، که فرماندۀ گروه بوده است.