غزل گونه هاو قطعه هاو اشعار پراکنده غزلیات قصاید رباعیات ترجیع بند مسمط ها

دیوان شعر امام خمینی

عٰاشق سوخته

  • پرده بردار ز رُخ، چهره‌گشا، ناز، بس است
  • عاشق سوخته را دیدن رویت هوس است[1]
  • دست از دامنت ای‌ دوست! نخواهم برداشت
  • تا من دلشده را، یک رمق و، یک نفس است
  • همه خوبان برِ زیباییت‌ ای‌ مایه‌ی‌ حُسن!
  • فی‌المثل، در برِ دریای‌ خروشان چو خس است
  • مرغ پر سوخته را نیست نصیبی‌ ز بهار
  • عرصه جولانگه زاغ است و، نوای‌ مگس است
  • دادخواهم، غم دل را به کجا عرضه کنم؟
  • که چو من دادستان است و چو فریادرس است[2]
  • این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود
  • سوی‌ دلدار روان و همه بانگ جرس است.

فروردین 1366

1 - فیّاض در همین سیاق:اختر بی‌نور ما، شمع مزار ما بس استتیره‌بختیهای عالم یادگار ما بس است.و نیز:نه همین ناز تو، تنها بهر قتل ما بس استیک نگه از گوشه‌ی چشم تو، عالم را بس است.
2 - در نسخه‌ی دیگر «... من بازرس است» آمده است.