کفشهایی که رازی شد میان من و خدا
آقایی با قدی بلند و عمامه ای سیاه از آن طرف خیابان می گذشت. لبخندی به لب داشت. نگاهمان در هم گره خورد. او آیت الله…
آقایی با قدی بلند و عمامه ای سیاه از آن طرف خیابان می گذشت. لبخندی به لب داشت. نگاهمان در هم گره خورد. او آیت الله…