چند روزی همقدم با شهید شاهدی-5
خبر شهادت سعید را چگونه به همسرش رساندند؟
خبر شهادت سعید که رسید، محمدرضا بسیار بی تابی می کرد و می گفت: مامان دیدی خدا دوباره مرا یتیم کرد.
خبر شهادت سعید که رسید، محمدرضا بسیار بی تابی می کرد و می گفت: مامان دیدی خدا دوباره مرا یتیم کرد.
چهل شب نذر زیارت حرم امام خمینی را کرده بود تا از بانویش جواب بلی بگیرد و چهلمین شب مصادف شد با خواندن صیغه محرمیت بینشان تا با هم راهی حرم شوند.
باقرزاده حکمش را امضا نکرد و گفت: با همسر شهید ازدواج کردی و من نمی توانم حکمت را امضا کنم، سعید هم پاسخ داد: همسر شهید خودش راضی است به رفتن من.
به محمدرضا سفارش کرده بود که جلوی دوستانش او را بابا صدا نکند اما محمدرضا کودک بود و مشتاق پدر.
محمدرضا می گفت: مامان چرا شما بابا داری و من ندارم...
در طول دوران نامزدی هدیه های زیادی برایم خریدند و اولین هدیه شان گردنبند طلایی بود که با زحمت زیاد آن را تهیه کرده بودند.
وقتی رضا نبود، همه دلخوشی های محبوبه به گاه و بیگاه زنگ زدن، نامه نوشتن و تلگراف هایش ختم می شد.
نمی خواستم باور کنم که رضا شهید شده است، با خود می گفتم: نه خدا خیلی مهربان است و من چون مادر نداشته ام و سختی بسیار کشیده ام، دیگر خدا رضا را از من نمی گیرد.
آبان ماه 65 بود که زندگی مشترک رضا و محبوبه آغاز شد و بیست و سوم فروردین 66 بود که دیگر رضا در میان آسمانیان جای گرفته بود.
محبوبه به همه اطرافیانش گفته بود که هرکس خبر آمدن رضا را به من بدهد، یک پانصد تومانی به او هدیه خواهم داد.