به یاد سرلشکر شهید حسن اقارب پرست، معاون لشکر 92 زرهی اهواز
فرماندهی که از خود چیزی نگفت
«سر یکی از کوچهها سنگری دیدیم، مرد ارتشی جوانی داخل سنگر نشسته بود و با بیسیم صحبت میکرد. هفت، هشت سرباز و چند نفر شخصی دور و برش بودند. نزدیکتر شدیم. کف سنگر چند تا بیسیم دیگر هم بود که مرد ارتشی هر دقیقه با یکی از آنها صحبت میکرد. دقت که کردم متوجه شدم، زخمی است. رنگ و رویش پریده، خستگی از سر و رویش میبارید. زیر پای راستش که پانسمان بود، یک بلوک سیمانی قرار داده بودند و دمپایی به کف پایش بسته بود. انگشتان پای زخمیاش کبود و متورم از پانسمان بیرون زده شده بود. بچهها گفتند این اقارب پرست است.» (برگرفته از کتاب «دا»، خاطرات سیده زهرا حسینی از مقاومت خرمشهر.)