![کفشهایی که رازی شد میان من و خدا](https://static1.jamaran.news/thumbnail/7OabMGmxoVaA/HNXPOu-gYQi9PM1Rxi22rdty7S0jllZv3SKF03VS57O9oGCdDQCFyShnkZ3YA74PwGcBsTrR56ozVVP8dMbHmum7ioSbEEkxIDau18bVKanDaRzXwcxoLg,,/%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA+%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85+%D8%A8%D9%87+%D9%82%D9%85+.jpg)
کفشهایی که رازی شد میان من و خدا
آقایی با قدی بلند و عمامه ای سیاه از آن طرف خیابان می گذشت. لبخندی به لب داشت. نگاهمان در هم گره خورد. او آیت الله خمینی بود.
آقایی با قدی بلند و عمامه ای سیاه از آن طرف خیابان می گذشت. لبخندی به لب داشت. نگاهمان در هم گره خورد. او آیت الله خمینی بود.