خاطرات دست اول یک نویسنده از حاج قاسم سلیمانی/ روایت نهم: بوسه بر روی ماه؛ رزقی که نصیب احمد شد
برج میلاد پر بود از جمعیتی که برای بازدید از نمایشگاه دعوت شده بودند و مطمئن بودم که از یک جایی جلوتر نمی شد رفت و حسرت بوسیدنت بر دلم خواهد ماند اما...
برج میلاد پر بود از جمعیتی که برای بازدید از نمایشگاه دعوت شده بودند و مطمئن بودم که از یک جایی جلوتر نمی شد رفت و حسرت بوسیدنت بر دلم خواهد ماند اما...
شاید آن روز از روزهای به یاد ماندنی و فراموش نشدنی نویسنده باشد، ابتدا او را به نماز جماعتی به امامت رهبر انقلاب دعوت کرده اند و سپس نامه ای را از محبوبش حاج قاسم به دستش دادند و اینگونه شد از ژنرال سلیمانی به احمدک.
بیست و هفت عملیات دوره دفاع مقدس، مقابله با اشرار، مقابله با داعش، همه را پشت سر گذاشت و مدام گفت بچه های مردم، بچه های مردم و همین حتی یک شب هم خواب راحت برایش نگذاشته بود.
عکس یازده شهید را بالای کتیبه مسجد قنات ملک زده بودند و کادر دوازدهم خالی مانده بود کسی چه می دانست شاید آن را برای عکس خودت خالی گذاشته بودی.
"کاسم سلیمانی" روایتی متفاوت از آنهایی است که نه با تفنگ حاج قاسم که با مهربانی و رأفتش به زمین های کشاورزی و زندگی شرافتمندانه روی آوردند که بسیار خواندنی است.
این همان ژنرال سلیمانی است که اسمش در همه لیستهای سیاه دنیای استکبار به چشم میخورد. همان که در کنگره آمریکا برای شهید کردنش نقشهها کشیدهاند. او حالا با لباس سیاه نشسته روی گلیمی و حواسش هست به جوانکی که سینی چای میان مهمانها میچرخاند و به او یادآوری میکند که « برای آن چند نفر هم که تازه آمدهاند چای ببر!»
کم پیدا می شوند مردانی که هیبت مرگ دلشان را در آن لحظه های دهشت بار نلرزاند. تو شیر شجاع نجف آباد از آن مردانی که جبروت مرگ را فقط با نگاهت به بازی گرفتی.