جی پلاس/به مناسبت سالروز ولادت؛

چند سطری از زندگی بوعلی سینا

ابن سینا بزرگترین فیلسوف مشایی، حکیم و پزشک مشهور ایران در اول شهریور ۳۵۹ به دنیا آمد. او در شهرهای مختلفی زندگی کرد و سرانجام در همدان رحلت کرد. از او آثار ارزنده ای برجای مانده است.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، در راستای شناساندن بزرگان اندیشه دینی در این صفحه بر آنیم که این شخصیت های ارجمند جهان اسلام و تشیع را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی شیخ الرئیس، بوعلی سینا اختصاص دارد.

 

زندگینامه بوعلی سینا

اِبْن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق)، بزرگ‌ترین فیلسوف مشایی و پزشک نامدار ایران در جهان اسلام بود.

 

اطلاعات فردی

سینا

زادروز ۳۷۰ قمری (۱ شهریور ۳۵۹)

درگذشت جمعه ۱ رمضان ۴۲۸ قمری (۲ تیر ۴۱۶)

آرامگاه بوعلی سینا همدان

محل زندگی ماوراءالنهر، خراسان، گرگان، ری و همدان

نام‌های دیگر ابوعلی سینا، پور سینا

پیشه فیلسوف و دانشمند

سال‌های فعالیت اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم قمری

لقب شیخ الرئیس

دوره اواخر سامانیان و اوایل غزنویان

مذهب شیعه

مکتب فلسفه مشایی

آثار شفا، قانون، دانشنامهٔ علایی و رساله‌های بسیاری به عربی و فارسی

گفتاورد تا بدانجا رسید دانش من، که بدانم همی که نادانم

وی در ۱۰ سالگی همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفت. در ۱۸سالگی در منطق، طبیعیات (علوم طبیعی) و ریاضیات چیره دست بود. آنگاه به الهیات روی آورد و به خواندن کتاب مابعدالطبیعه ارسطو پرداخت.

 

نظام فلسفی ابن سینا، به طور کلی و به ویژه از لحاظ برخی اصول آن، ژرف‌ترین و ماندنی‌ترین تأثیر را بر تفکر فلسفی اسلامی پس از وی و نیز بر فلسفه اروپایی سده‌های میانه داشته است. وی در ساختار تفکر مشایی نوآوری‌هایی می‌کند، نکات مبهم تفکر ارسطو را روشن می‌سازد، گاه برآن می‌افزاید، و سرانجام می‌کوشد که به یاری عناصری از اندیشه‌های افلوطینی و نوافلاطونی نظام فلسفی نوینی بنیاد نهد؛ اما رویدادهای زندگانی به ویژه مرگ زودرسش، کوشش‌های او را ناتمام گذاشت.

 

کتاب قانون ابن سینا طی چندین قرن -چه در سرزمین‌های اسلامی و چه در اروپای قرن‌های میانه - بر همه کتاب‌های پزشکی دیگر برتری داشت و بر آنها تأثیر چشمگیری نهاد.

 

ابن سینا در موسیقی نیز آثاری دارد که در درجه اول از لحاظ روش شناسی در خور توجه است، زیرا می‌تواند راهنمایی برای پژوهش علمی موسیقی باشد. وی آثاری عرفانی به زبان رمز و کنایه و در قالب تمثیل دار که در ادبیات صوفیانه دوره‌های بعد و در شیوه بیان مطالب عرفانی تأثیر آشکار داشته است.

 

ابن سینا درباره زبان و زبان شناسی نیز آثاری داشته است. به علاوه در شعر و سخنوری نیز مهارت داشته است که از قدرت و تسلط او بر زبان عربی حکایت می‌کند. وی رساله کوچک بسیار مهمی نیز در اصول و مبادی علم آواشناسی دارد.

 

از ابن سینا آثاری به زبان فارسی بر جای مانده است که از لحاظ تاریخ تحولات این زبان و شناخت توانایی‌ها و قابلیت‌های آن دارای ارزش و اهمیت است. مشهورترین نوشته او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است.

 

نسب، ولادت

ابن سینا در حدود ۳۷۰ق /۹۸۰م در بخارا به دنیا آمد. پدرش از بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (۳۶۶-۳۸۷ق /۹۷۷-۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در یکی از مهم‌ترین قریه‌ها به نام خَرمَیثَن در دستگاه اداری به کار پرداخت. او از قریه‌ای در نزدیکی آنجا، به نام اَفشَنَه زنی (ستاره نام ؟) را به همسری گرفت و در آنجا اقامت گزید. ۵ سال پس از آن برادر کوچکترش به نام محمود به دنیا آمد.

 

تحصیلات

تحصیلات مقدماتی

ابن سینا نخست به آموختن قرآن و ادبیات پرداخت و ۱۰ ساله بود که همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفت. پدرش رسائل اخوان الصفاء را مطالعه می‌کرد و ابن سینا نیز گاه به مطالعه آنها می‌پرداخت. سپس پدرش وی را نزد سبزی فروشی به نام محمود مَسّاحی که از حساب هندی آگاه بود، فرستاد و ابن سینا از وی این فن را آموخت.

 

دعوت اسماعیلی

در این میان پدر وی دعوت یکی از داعیان اسماعیلی مصر را پذیرفته بود و از پیروان ایشان به شمار می‌رفت. برادر ابن سینا نیز از آنان بود. پدرش ابن سینا را نیز به آیین اسماعیلیان دعوت می‌کرد، اما وی هر چند به سخنان آنان گوش می‌داد و گفته هایشان را درباره عقل و نفس می‌فهمید، نمی‌توانست آیین ایشان را بپذیرد و پیرو آنان شود.

 

شروع فلسفه

در این هنگام دانشمندی به نام ابوعبدالله ناتِلی (حسین بن ابراهیم الطبری) که مدعی فلسفه‌دانی بود، به بخارا آمد. پدر ابن سینا وی را در خانه خود جای داد و ابن سینا نزد او به آموختن فلسفه پرداخت.

وی پیش از آمدن ناتِلی به بخارا، نزد مردی به نام اسماعیل زاهد فقه آموخته و در این زمینه سخت پویا و با همه شیوه‌های اعتراض، به روش فقیهان آشنا شده بود. آنگاه ابن سینا نزد ناتلی به خواندن «مدخل منطق ارسطو» (اَیساگوگِه = ایساغوجی) اثر پُرفوریوس فیلسوف نوافلاطونی (۲۳۴-۳۰۱ یا ۳۰۵م) پرداخت و در این راه تا بدانجا پیش رفت که نکات تازه‌ای کشف می‌کرد و سبب شگفتی بسیارِ استادش می‌شد. چنانکه وی پدر ابن سینا را وادار ساخت که فرزندش را یکباره و تنها در راه دانش مشغول کند.

 

ابن سینا بخش‌های ساده منطق را نزد ناتَلی فراگرفت، اما او را درباره دقایق این دانش ناآگاه یافت، از این رو به خواندن کتابهای منطق ارسطو و مطالعه شرح‌های دیگران بر آنها پرداخت، تا اینکه در این دانش چیره دست شد. وی همزمان کتاب «عناصر یا اصول هندسه» اثر اُقلیدس ریاضی دان مشهور یونانی (قرن سوم و چهارم هجری قمری) را اندکی نزد ناتلی خواند و سپس بقیه مسائل کتاب را نزد خود خواند و آنها را حل کرد.

 

سپس خواندن کتاب معروف المجسطی اثر بطلمیوس ستاره شناس بزرگ یونانی (ثلث دوم قرن دوم هجری قمری) را نزد ناتلی آغاز کرد و پس از خواندن مقدمات و رسیدن به شکلهای هندسی آن، ناتلی به وی گفت که بقیه کتاب را خودش بخواند و مسائل آن را حل کند و مشکلات را از وی بپرسد، اما به این کار نپرداخت و ابن سینا نزد خودش مسائل آن را حل کرد، چنانکه بسیاری از مشکل‌ها را ناتِلی نمی‌دانست، مگر پس از آنکه ابن سینا آنها را برای وی توضیح می‌داد.

 

تحصیل طبابت

در این هنگام، ناتلی بخارا را به قصد گُرگانْج و رسیدن به دربار ابوعلی مأمون بن محمد خوارزمشاه، ترک کرد. در این میان ابن سینا نزد خود به خواندن و آموختن متون و شرح‌های کتاب‌هایی در طبیعیات و الهیات پرداخت تا به گفته خودش «درهای دانش به رویش گشوده شد». آنگاه به دانش پزشکی گرایش یافت و خواندن کتابهایی را در این زمینه آغاز کرد. وی پزشکی را دانشی می‌شمارد که دشوار نیست و بدین سان می‌گوید که وی در اندک زمانی در آن مُبرّز شده، چنانکه پزشکان برجسته نزد او آموختن پزشکی را آغاز کردند. خود ابن سینا نیز به درمان بیماران می‌پرداخت و در این رهگذر شیوه‌هایی درمانی، برگرفته از تجربه، بر وی آشکار می‌شد که به گفته خودش نمی‌توان آنها را وصف کرد. وی همزمان به مطالعات خود در فقه و مناظره با دیگران در این زمینه ادامه می‌داد.

 

منطق

وی در این هنگام ۱۶ ساله بوده است. پس از آن، ابن سینا یک سال و نیم دیگر به آموختن و خواندن پرداخت. بار دیگر خواندن کتاب‌های منطق و همه بخشهای فلسفه را از سرگرفت. وی در این میان حتی یک شب را در سراسر آن نمی‌خوابید و روزها نیز جز به کار خواندن و آموختن نمی‌پرداخت. انبوهی از دسته‌های کاغذ در برابر خود می‌نهاد و مسائل گوناگون را برای خود مطرح می‌کرد و در هر مسأله‌ای مقدمات قیاس و شروط آن را در نظر می‌گرفت. هرگاه نیز با قیاسی روبه رو می‌شد که نمی‌توانست به «حد اَوسط» آن دست یابد، برمی‌خاست و به مسجد می‌رفت و نماز می‌گزارد و از خداوند حل مشکل خویش را خواستار می‌شد تا بر وی گشوده می‌گشت. آنگاه شب هنگام به خانه باز می‌گشت، چراغ پیش روی می‌نهاد و به خواندن و نوشتن مشغول می‌شد؛ هرگاه که خواب بر چشمانش چیره می‌شد یا احساس ناتوانی در تن خود می‌کرد، پیاله‌ای شراب می‌نوشید (برخی معتقدند که در اینجا شراب مطلق نوشیدنی است) و توان خود را باز می‌یافت و بار دیگر به خواندن می‌پرداخت. به گفته خودش «هرگاه خوابش می‌برد، خود آن مسائل را در خواب می‌دید و بسیاری از آنها بر وی روشن و آشکار می‌شد».

ابن سینا بدین شیوه پیش می‌رفت تا بر همه دانش‌ها آگاهی یافت و به اندازه توانایی انسانی، بر آنها چیره گردید، چنانکه خود می‌گوید:

«آنچه در آن زمان می‌دانستم، به همان گونه است که اکنون می‌دانم و تا به امروز چیزی بر آن نیافزوده ام».

 

ابن سینا در این هنگام نزدیک به ۱۸ سال داشته، در منطق، طبیعیات و ریاضیات چیره دست بوده است و آنگاه بر الهیات روی آورده و به خواندن کتاب متافیزیک (مابعدالطبیعه) ارسطو پرداخته و حتی به گفته خودش ۴۰ بار آن را خوانده بوده، چنانکه متن آن را از برداشته، اما هنوز محتوا و مقصود آن را نمی‌فهمیده است. وی از خود ناامید شده و به خود می‌گفته است «این کتابی است که راهی به سوی فهمیدن آن نیست » تا اینکه روزی در بازار کتاب فروشان، مردی کتابی را به بهای ارزان بر او عرضه می‌کند که وی پس از تردید آن را می‌خرد؛ این همان کتاب ابونصر فارابی درباره اغراض مابعدالطبیعه بوده است. پس از خواندن آن مقصود و محتوای آن کتاب بر وی روشن می‌شود.

 

درمان حاکم بخارا

فرمانروای بخارا در این زمان نوح بن منصور سامانی بوده است. وی دچار یک بیماری می‌شود که پزشکان در درمان آن درمانده بودند. در این میان نام ابن سینا به دانشوری مشهور شده بود. پزشکان نام او را نزد او به میان آوردند و از او خواستند که ابن سینا را به حضور بخواند.

 

ابن سینا نزد بیمار رفت و با پزشکان در مداوای وی شرکت کرد و از آن پس در شمار پیرامونیان و نزدیکان نوح بن منصور درآمد. ابن سینا روزی از وی اجازه خواست که به کتابخانه بزرگ و مشهور وی راه یابد، این اجازه به او داده شد و ابن سینا در آنجا کتاب‌های بسیاری را در دانش‌های گوناگون یافت که نام‌های بسیاری از آنها را کسی نشنیده و خود وی نیز، هم پیش و هم پس از آن، آنها را ندیده بود.

 

وی به خواندن آنها پرداخت و از آنها بهره‌های فراوان گرفت. پس از چندی آن کتابخانه آتش گرفت و همه کتاب‌ها سوخته شد. دشمنان ابن سینا می‌گفتند که خود وی عمداً آن را به آتش کشیده بود تا دیگران از کتاب‌های آن بهره‌مند نشوند[۱]

 

ابن سینا در این هنگام، به گفته خودش به ۱۸ سالگی رسیده و از آموختن همه دانش های زمانش فارغ شده بود. وی می‌گوید: «در آن زمان حافظه بهتری در علم داشتم، اما اکنون دانش من پخته‌تر شده است، و گرنه همان دانش است و از آن پس به چیز تازه‌ای دست نیافته ام».

 

مسافرت‌ها

ابن سینا به ۲۲ سالگی رسیده بود که پدرش درگذشت.[۲] وی در این میان برخی کارهای دولتی امیر سامانی عبدالملک دوم را برعهده گرفته بود. از سوی دیگر، در این فاصله، سرکرده خاندان قراخانیان ایلَک نصر بن علی به بخارا هجوم آورد و آن را تصرف کرد و در ذیقعده ۳۸۹/ اکتبر ۹۹۹ عبدالملک بن نوح، یعنی آخرین فرمانروای سامانی را زندانی کرد و به اوزگَند فرستاد.

 

بدین سان ابن سینا بایستی ظاهراً در حدود دو سال در دربار عبدالملک بن نوح به سر برده باشد، یعنی از زمان مرگ نوح بن منصور (۳۸۷ق /۹۹۷م) تا پایان کار عبدالملک[۳] این دگرگونی‌های سیاسی و سقوط فرمانروایی سامانیان در بخارا، انگیزه آن شد که ابن سینا بار سفر بربندد و به گفته خودش «ضرورت وی را بر آن داشت که بخارا را ترک گوید».

 

گرگانج

وی در حدود ۳۹۲ق در جامه فقیهان با طیلسان و تحت الحَنَک از بخارا به گرگانج در شمال غربی خوارزم رفت و در آنجا به حضور علی ابن مأمون بن محمد خوارزمشاه، از فرمانروایان آل مأمون (تا ح ۳۸۷-۳۹۹ق /۹۹۷-۱۰۰۹م) معرفی شد.

 

در این هنگام ابوالحسین سهیلی که به گفته خود ابن سینا «دوستدار اینگونه دانش ها» بوده مقام وزارت را برعهده داشته است. نام این مرد در متن گزارش ابن سینا و نیز متن علی ابن زید بیهقی[۴] ابوالحسین آمده است، اما ثعالبی در یتیمه الدهر[۵] نام وی را ابوالحسن احمد بن محمد سهیلی آورده است و می‌گوید وی در ۴۰۴ق /۱۰۱۳م به بغداد رفت و در آنجا در ۴۱۸ق / ۱۰۲۷م درگذشت. در گرگانج حقوق ماهیانه‌ای برای ابن سینا مقرر گردید که به گفته خودش برای «معاش کسی چون او کفایت می‌کرد».

 

پس از چندی، به گفته ابن سینا، بار دیگر «ضرورت وی را بر آن داشت» که گرگانج را ترک کند. وی درباره چگونگی این ضرورت چیزی نمی‌گوید، اما از سوی دیگر، نظامی عروضی[۶] داستانی را می‌آورد که بنابر آن، سلطان محمود غزنوی (حک ۳۸۸-۴۲۱ق / ۹۹۸-۱۰۳۰م) از خوارزمشاه ابوالعباس مأمون بن مأمون درخواست کرد که چند تن از دانشمندان دربار خود، از جمله ابن سینا را به دربار وی گسیل دارد. تنی چند از ایشان، از جمله ابوریحان بیرونی، به این سفر رضایت دادند، اما ابن سینا و دانشمند دیگری به نام ابوسَهل مسیحی از رفتن سر باز زدند و ناگزیر شدند که گرگانج را ترک گویند.

 

گرگان

به هر حال در حدود ۴۰۲ق /۱۰۱۲م ابن سینا از راه شهرهای نَسا، اَبیوَرد (یا باوَرد)، طوس، سَمَنگان (سمنقان) به جَاجَرْم سرحد نهایی خراسان رفت و سپس به شهر گرگان رسید.

 

به گفته خود ابن سینا، قصد وی از این سفر پیوستن به دربار شمس المَعالی قابوس بن وشمگیر (حک ۳۶۷- ۴۰۲ق /۹۷۸-۱۰۱۲م) فرمانروای زیاری گرگان بوده است. اما در این میان، سپاهیان قابوس بر وی شوریده و او را خلع و زندانی کرده بودند. وی در ۴۰۳ق درگذشت. جانشین قابوس، پسرش منوچهر، خود را دست نشانده محمود غزنوی اعلام کرد و دختر او را به همسری گرفت. روشن است که ابن سینا نمی‌توانست با وی از در سازش درآید و بار دیگر ناگزیر شد که گرگان را ترک گوید.

 

در این میان ابوعُبَید جوزجانی، شاگرد وفادارش به وی پیوست و تا پایان عمر ابن سینا، یار و همراه او بود، و نیز نخستین نویسنده سرگذشت ابن سینا به نقل از خودش بود.

 

از اینجا به بعد، جوزجانی به تکمیل بقیه زندگانی و سرگذشت ابن سینا می‌پردازد و می‌گوید که در گرگان مردی بود به نام ابومحمد شیرازی که دوستدار دانشها بود و در همسایگی خود، برای ابن سینا خانه‌ای خرید و او را در آنجا مسکن داد.

 

ری

در حدود ۴۰۴ق ابن سینا گرگان (جُرجان) را به قصد ری ترک کرد. وی در ری به خدمت سَیده (با نام شیرین دختر سپهید شروین و ملقب به‌ام الملوک (د ۴۱۹ق /۱۰۲۸م) بیوه فخرالدوله علی بویه (د ۳۸۷ق / ۹۹۷م) و مادر مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله) رسید.

 

مادر و فرزند، ابن سینا را بنابر توصیه‌هایی که همراه آورده بود، گرامی داشتند. در این میان ابن سینا مجدالدوله را که دچار بیماری سوداء (مالیخولیا) شده بود، درمان کرد.

 

شروع نزاعات

وی همچنان در ری ماند تا هنگامی که شمس الدوله ابوطاهر پسر دیگر فخرالدوله که پس از مرگ پدرش در ۳۸۷ق /۹۹۷م فرمانروای همدان و قَرمیسَن (کرمانشاه) شده بود، در ۴۰۵ق /۱۰۱۵م به ری حمله آورد. این حمله پس از درگیری وی با هلال بن بَدر بن حسنویه روی داد. وی از دودمان کردهای فرمانروا بر نواحی جَبَل و قرمیسن بوده است.

 

هلال بن بدر که از سوی سلطان الدوله (د ۴۱۲ق /۱۰۲۱م) در بغداد زندانی شده بود، آزادی خود را باز یافته و از سوی سلطان الدوله لشکری در اختیارش نهاده شده بود تا با شمس الدوله که در این میان بر سرزمین‌های دیگری نیز دست یافته بود، به جنگ برخیزد. در نبردی که در ذیقعده ۴۰۵/ مه ۱۰۱۵ میان ایشان درگرفت، هلال بن بدر کشته شدو سپاهیان سلطان الدوله ناچار شدند که به بغداد بازگردند.[۷]

 

به گفته جوزجانی، در این هنگام «حوادثی روی داد که ابن سینا را ناگزیر ساخت که ری را ترک کند». اما وی درباره ماهیت این حوادث چیزی نمی‌گوید.

 

به هر حال می‌توان گمان برد که این بار نیز اوضاع سیاسی و اجتماعی ری چنان شده بود که ابن سینا دیگر نمی‌توانست بیشتر در آن شهر بماند. در این میان شاید تهدیدهایی که از سوی محمود غزنوی به ری می‌شد، در تصمیم ابن سینا به ترک آن شهر بی‌تأثیر نبوده باشد، زیرا در گزارشی از خواندمیر[۸] آمده است که «در آن وقت که سلطان محمود غزنوی به طرف عراق رایت آفتاب اشراق برافراشت، شیخ (یعنی ابن سینا) از ری به قزوین و از قزوین به همدان شتافت».

 

همدان

در همدان، شمس الدوله به بیماری قولنج دچار شد. ابن سینا را به کاخ وی بردند و او به معالجه پرداخت تا شمس الدوله بهبود یافت. ابن سینا ۴۰ روز را در کاخ گذرانید و در پایان خلعت‌های فراوان گرفت و به خانه خود بازگشت، در حالی که در شمار نزدیکان و همنشینان شمس الدوله درآمده بود.

پس از چندی شمس الدوله برای نبرد با عَنّاز به سوی قَرمیسَن لشکر کشید. حسام الدین ابوشَوک فارِس بن محمد بن عَنّاز سرکرده قبیله کرد شاذَنجان بود که در دو سوی رشته کوه‌های میان کرمانشاه و قصر شیرین کنونی فرمانروایی داشت. پس از شکست هلال بن بدر به دست شمس الدوله و از دست رفتن سرزمین هایش، عنّاز که همسایه دورتر او بود، بر آن شد که آن سرزمین‌ها را تصرف کند. بنابراین شمس الدوله برای پیشگیری از دست اندازی‌های عناز به جنگ وی رفت، در حالی که ابن سینا نیز همراه او بود. در این نبرد، شمس الدوله شکست خورد و به همدان بازگشت. این واقعه در ۴۰۶ق /۱۰۱۵م بود.

 

قضیه وزارت

پس از این واقعه، شمس الدوله ابن سینا را به وزارت خود گماشت. اما پس از چندی میان ابن سینا و سپاهیان شمس الدوله که ترکیبی از پیاده نظام دیلمی و سواره نظام ترک بودند، درگیری روی داد. سپاهیان که شاید از شکست خوردن از عَنّاز ناآرام‌تر شده بودند و برای خود از سوی ابن سینا احساس خطر می‌کردند، بر وی شوریدند، خانه‌اش را محاصره کردند و پس از دستگیری وی، همه دارایی او را به تاراج بردند.

 

افزون بر این از شمس الدوله خواستار کشتن وی شدند، اما شمس الدوله از این کار سرباز زد و برای آرام کردن سپاهیان، ابن سینا را فقط از دستگاه دولت دور کرد. ابن سینا متواری شد و ۴۰ روز را در خانه مردی به نام ابوسَعد (یا ابوسعید) بن دَخدول (یا دَخدوک) به سر برد. در این هنگام، شمس الدوله بار دیگر دچار بیماری قولنج شد و ابن سینا را احضار کرد و از وی بسیار پوزش خواست. ابن سینا به معالجه وی پرداخت تا بهبود یافت. شمس الدوله بار دیگر وزارت را به وی سپرد.

 

آغاز نگارش کتاب شفا

بنابر گزارش جوزجانی، شمس الدوله از ابن سینا خواسته بود که شرحی بر نوشته‌های ارسطو بنویسد، اما ابن سینا به وی گفته بود که فراغتی برای این کار ندارد، اما اگر وی راضی شود، به نوشتن کتابی درباره دانش‌های فلسفی (بی آنکه در آن با مخالفان، مناظره یا عقاید ایشان را رد کند) خواهد پرداخت و بدین سان تألیف کتاب شفا را از «طبیعیات» آن آغاز کرد.

 

مرگ شمس الدوله

وی کتاب اول قانون در پزشکی را پیش از آن تألیف کرده بود. در این میان چنین می‌نماید که ابن سینا از زندگانی آرامی برخوردار بوده است، زیرا بنابر گزارش جوزجانی، روزها را به کارهای وزارت شمس الدوله می‌گذراند و شبها دانشجویان بر وی گرد می‌آمدند از کتاب شفا و قانون می‌خواندند.

چند سالی بدین سان گذشت، تا هنگامی که شمس الدوله برای جنگ با امیر طارُم برخاست. طارم ناحیه‌ای بود در کوهستان‌های میان قزوین و گیلان. امیر آن در هنگام حمله شمس الدوله به آنجا (۴۱۲ق /۱۰۲۱م) ابراهیم بن مرزبان بن اسماعیل بن وَهْسودان بود که پس از مرگ فخرالدوله (۳۸۷ق /۹۹۷م) شهرهایی را در ناحیه طارم به تصرف خود درآورده بود و آنها را تا ۴۲۰ق /۱۰۲۹م که محمود غزنوی به جبال هجوم آورد، در دست داشت.[۹] این فرمانروا از خاندان وَهسودان و از سلسله‌ای بوده است که به آل افراسیاب (یا سالاریان یا کَنگَریان) معروف است. اما در نزدیکی طارم، شمس الدوله دوباره به سختی دچار بیماری قولنج شد که بیماری‌های دیگری را نیز به همراه داشت. سپاهیان از مرگ وی بیمناک شدند و او را در تخت روان به سوی همدان بازگرداندند، اما او در راه درگذشت (۴۱۲ق /۱۰۲۱م).

 

پس از مرگ شمس الدوله، پسرش سَماءالدوله ابوالحسن به جای او نشست و از ابن سینا خواست که وزارت او را بپذیرد، اما ابن سینا از پذیرفتن این مقام سرباز زد. سماءالدوله از ۴۱۲ق دو سال مستقلاً فرمانروایی کرد و سپس زیر فرمانروایی علاءالدوله قرار گرفت و از ۴۲۱ق که علاءالدوله فرمانداری برای همدان منصوب کرد، خبری از وی در دست نیست.[۱۰]

 

در این میان روزگار آل بویه به سر آمده بود و نشانه‌های انحطاط و فروریزش دولت آنان آشکار می‌شد. ابن سینا صلاح خود را در آن دید که کناره گیرد. جوزجانی گزارش می‌دهد که «روزگار ضربات خود را فرود می‌آورد و آن مُلک به ویرانی می‌گرایید. وی (ابن سینا) ترجیح داد که دیگر در آن دولت نماند و به آن خدمت ادامه ندهد و مطمئن شد که احتیاط در آن است که برای رسیدن به دلخواه خود، پنهان زندگی کند و منتظر فرصتی باشد تا از آن دیار دور شود».[۱۱]

 

زندگی مخفیانه

بدین سان ابن سینا چندی متواری بود و در خانه مردی به نام ابوغالب عطار پنهان می‌زیست و نوشتن بقیه کتاب شفا را از سرگرفت و پس از پایان دادن به همه بخش‌های «طبیعیات» (جز کتاب «الحیوان») و «الهیات» آن، بخش «منطق» را آغاز کرد و برخی از آن را نوشت. در این میان ظاهراً ابن سینا نهانی با علاءالدوله (بوجعفر محمد بن دشمنزار یا دشمنزیار معروف به ابن کاکویه) فرمانروای اصفهان مکاتبه می‌کرده است. علاءالدوله را سَیده از ۳۹۸ق /۱۰۰۸م به حکومت اصفهان منصوب کرده بود. علاءالدوله خویشاوند دور آل بویه و پدرش دایی یا خالوی (کاکوی) سیده مادر مجدالدوله و شمس الدوله بوده است. وی تا سال مرگش (۴۳۱ق /۱۰۴۱م) - جز برای مدت کوتاهی که چنانکه گفته خواهد شد، سرداران سلطان مسعود غزنوی، وی را از آنجا بیرون راندند - بر اصفهان حکومت می‌کرد.

 

از سوی دیگر، بنابر گزارش علی ابن زید بیهقی[۱۲] علاءالدوله خود مکاتبه با ابن سینا را آغاز کرده و از وی خواسته است که به اصفهان و دربار وی برود. به هر روی، پس از چندی تاج الملک کوهی (ابونصر ابراهیم بن بهرام) که بنابر گزارش ابن اثیر[۱۳] ظاهراً پس از امتناع ابن سینا از پذیرفتن وزارت شمس الدوله برای بار دوم، وزیر وی شده بود، ابن سینا را متهم کرد که با علاءالدوله نهانی نامه نگاری می‌کند. سپس کسان را به جست و جوی وی برانگیخت.

 

زندان

دشمنان ابن سینا نهانگاه وی (خانه ابوغالب عطار) را نشان دادند و وی را یافتند و دستگیر کردند و به قلعه‌ای به نام فَردَجان فرستادند و در آنجا زندانی کردند. قلعه فردجان که همچنین بَرَهان یا براهان (فراهان) نامیده می‌شده است، به گفته یاقوت[۱۴] در ۱۵ فرسنگی همدان در ناحیه جَرّا قرار داشته و اکنون پَردَگان نامیده می‌شود و در ۱۱۰ کیلومتری راه میان همدان و اصفهان قرار دارد.[۱۵]

 

ابن سینا ۴ ماه را در آن قلعه سپری کرد. بنابر گزارش ابن اثیر، در نبردی که در ۴۱۱ق /۱۰۲۰م میان سربازان کرد و ترک شمس الدوله در همدان در گرفته بود، تاج الملک سرکرده سربازان کرد بوده است[۱۶] وی از علاءالدوله برای سرکوب سربازان ترک یاری خواست، اما ۳ سال بعد، یعنی در ۴۱۴ق / ۱۰۲۴م، سَماءالدوله پسر شمس الدوله بروجرد را به محاصره درآورد و فرماندار آنجا فرهاد بن مرداویج از علاءالدوله یاری خواست و هر دو همدان را محاصره کردند، اما کمبود خواربار ایشان را ناچار به عقب نشینی کرد.

 

سپس در نبردی با تاج الملک، علاءالدوله نخست به جُرفاذقان (گلپایگان) عقب نشست، باردیگر به همدان هجوم برد. در نبردی سماءالدوله شکست خورد و تسلیم شد. اما علاءالدوله مقدم وی را گرامی داشت و تاج الملک به همان قلعه فردجان پناه برد.[۱۷]

 

سپس علاءالدوله همراه سماءالدوله به قلعه فردجان رفت و تاج الملک تسلیم شد. و آنگاه همه ایشان همراه ابن سینا به همدان بازگشتند و ابن سینا در خانه مردی علوی سکنی گزید و به نوشتن بقیه بخش «منطق» شفا پرداخت. ما درباره نام این مرد علوی چیزی نمی‌دانیم، اما از سوی دیگر، ابن سینا در همدان رساله ادویه قلبیه خود را به مردی به نام شریف السعید ابوالحسین علی بن حسین الحَسَنی تقدیم کرده است که چنانکه پیداست علوی بوده و احتمالاً همان مرد باشد.[۱۸]

 

اصفهان

ابن سینا مدتی را در همدان گذرانید و تاج الملک در این میان وی را با مواعید زیبا سرگرم می‌داشت. سپس ابن سینا تصمیم گرفت که همدان را به قصد اصفهان ترک کند. وی به همراهی شاگردش جوزجانی و دو برده، با لباس مبدل و در جامه صوفیان روانه شد و پس از تحمل سختی‌های بسیار راه، به جایی به نام طَیران (یا طهران یا طَبَران) در نزدیکی اصفهان رسید.[۱۹]

 

استقبال در اصفهان

دوستان ابن سینا و نیز یاران و ندیمان علاءالدوله که از آمدن ابن سینا آگاه شده بودند به پیشواز وی آمدند و جامه‌ها و مرکوب‌های ویژه به همراه آوردند. وی در اصفهان در خانه مردی به نام عبدالله بن بی‌بی در محله‌ای به نام کوی گنبد فرود آمد. آن خانه اثاثه و فرش و وسایل کافی داشته است. از این هنگام به بعد (۴۱۴ق /۱۰۲۳م) دوران ۱۴ ساله زندگی آرام و خلاّق ابن سینا آغاز می‌شود.

 

وی اکنون از نزدیکان و همنشینان علاءالدوله بود که مردی دانش دوست و دانشمند پرور به شمار می‌رفت. شب‌های جمعه مجلس مناظره‌ای در حضور وی تشکیل می‌شد که ابن سینا و دانشمندان دیگر در آن شرکت می‌کردند.

 

نگارش‌ها در اصفهان

ابن سینا در همه دانش‌ها سرآمد ایشان بود. وی در اصفهان کتاب شفا را با نوشتن بخش‌های «منطق»، «مجسطی»، «اُقلیدِس»، «ریاضیات» و «موسیقی» به پایان رسانید، جز دو بخش «گیاهان» و «جانوران» (که آنها را هنگامی که علاءالدوله به شاپور خواست، واقع در جنوب همدان و غرب اصفهان، حمله کرد و ابن سینا نیز همراه وی بود، در میان راه نوشت). کتاب النجاه نیز در همین سفر و در میان راه نوشته شده بود.

 

بنابر گزارش ابن اثیر، علاءالدوله چند بار به شاپور خواست حمله کرده بود، از جمله در سالهای ۴۱۷ق /۱۰۲۶م و ۴۲۱ق /۱۰۳۰م و ۴۲۳ق / ۱۰۳۲م،[۲۰] اما از سوی دیگر جوزجانی می‌گوید که ابن سینا هنگام به پایان رساندن کتاب شفا ۴۰ ساله بوده است.[۲۱] اکنون اگر سال تولد ابن سینا را ۳۷۰ق بدانیم تاریخ پایان نوشتن شفا ۴۱۰ق می‌شود، مگر اینکه فرض کنیم که مقصود جوزجانی پایان بخش‌های «نبات» و «حیوان» شفا بوده است که چنانکه اشاره شد، ابن سینا نوشتن آنها را در همراهی علاءالدوله در یکی از حمله‌های او به شاپور خواست، و احتمالاً در ۴۲۱ق / ۱۰۳۰م در میان راه به پایان رسانده بوده است.

 

ابن سینا کتاب الانصاف را نیز در اصفهان تألیف کرده بود، اما این کتاب در حمله سلطان مسعود غزنوی به اصفهان و تصرف آن از میان رفت. مسعود غزنوی (حک ۴۲۱-۴۳۲ق /۱۰۳۱- ۱۰۴۱م) در ۴۲۱ق به اصفهان حمله کرد و شهر را به تصرف درآورد. سپاهیان وی، پس از کشتار فراوان به تاراج اموال علاءالدوله و نیز خانه ابن سینا دست زدند و اموال و کتابهای وی را غارت کردند و سپس آنها را به شهر غزنه فرستادند. این کتابها در ۵۴۵ق /۱۱۵۰م به دست سربازان علاءالدین جهانسوز غوری به آتش کشیده شدند.[۲۲] علاءالدوله، پس از حمله مسعود به اصفهان همچنان فرمانروای آنجا باقی ماند.

 

درگذشت

ابن سینا همچنان در اصفهان روزگار می‌گذرانید، تا هنگامی که علاء الدوله در ۴۲۷ق /۱۰۳۶م به نبرد با تاش فَرّاش سپهسالار سلطان مسعود در ناحیه کَرَج (یا کرخ) نزدیک همدان شتافت. ابن سینا که در این سفر علاءالدوله را همراهی می‌کرد، دچار بیماری قولنج شد و به درمان خود پرداخت و به قصد بهبود هر چه زودتر در یک روز هشت بار خود را تنقیه می‌کرد و در نتیجه دچار زخم روده شد. سپس در همین حال بیماری به اصفهان برده شد و همچنان به مداوای خود ادامه می‌داد تا اندکی بهبود یافت، چنانکه توانست در مجلس علاءالدوله حضور یابد. تا اینکه علاءالدوله قصد رفتن به همدان کرد. ابن سینا نیز وی را همراهی کرد، اما در راه بیماریش عود کرد. پس از رسیدن به همدان، وی از معالجه خود دست کشید و پس از چند روز در نخستین جمعه رمضان ۴۲۸/ژوئن ۱۰۳۷، در ۵۸ سالگی درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد.[۲۳]

 

 

پانویس

۱. درباره این کتابخانه و آتش گرفتن آن نک: مقاله ماکس و ایزوایلر۱، «ابن سینا و کتابخانه‌های ایرانی زمان وی» در «یادنامه ابن سینا»، ۶۳ -۴۸، به ویژه ۵۶، که نویسنده حدس می‌زند کتابخانه در ذی قعده ۳۸۹ق / اکتبر۹۹۹م آتش گرفته است.

۲.  بیهقی، علی، ۴۴

۳. نک: بارتولد، ۸-۲۶۷.

۴. ص ۴۵

۵. 4/254

۶. ص ۷۷

۷. ابن اثیر، حوادث سال ۴۰۵ق

۸. ص ۱۲۸-۱۲۹

۹. ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۰ق

۱۰. همو، حوادث سال ۴۲۱ق

۱۱. نک: جوزجانی، ۲

۱۲. ص ۵۰

۱۳. حوادث سال ۴۱۱ق

۱۴. 3/870

۱۵. نک: ابن اثیر، حوادث سال ۴۲۱ق

۱۶. همو، حوادث سال ۴۱۱ق

۱۷. همو، حوادث سال ۴۱۴ق

۱۸. نک: مهدوی، ۳۳۵

۱۹. این محل اکنون یکی از روستاهای حومه اصفهان و در سمت شمال محله آب بخشان، متصل به شهر است و بیدآباد و تیران (آهنگران) نام دارد. اصل نام آن از تیر فارسی به معنای سیاره عطارد با الف و نون نسبت است. همایی، ۲۴۱، حاشیه

۲۰. نک: حوادث این سالها

۲۱. ص ۳

۲۲. بیهقی، ابوالفضل، ۱۲، ۱۴، ۱۵؛ مافَرّوخی، ۱۰۷؛ قس: همایی، ۲/۲۶۵ به بعد.

۲۳. نک: گلمن، «زندگانی ابن سینا»، متن عربی، ۱۶- ۸۸؛ بیهقی، علی ۳۸- ۵۸

دیدگاه تان را بنویسید