کدخبر: ۱۴۷۷۷۴۵ تاریخ انتشار:

جی پلاس/چند روزی همقدم با شهید قاسمی-۱

شهید نماز هوانیروز را بشناسیم

سال ۱۳۳۳ در روستای طاهرآباد آمل فرزند پسری به دنیا آمد که سال ها بعد به شهید نماز هوانیروز شهرت پیدا کرد. او را در زندان دوله تو تیرباران کردند.

جی پلاس - منصوره جاسبی: سال ۱۳۳۳ بود و آن روزها از ویلاسازی های غیر متعارف امروزی خبری نبود و تا چشم کار می کرد در طاهرآباد(۱) شالیزار بود و سرسبزی و نشاط و زندگی و خانواده قاسمی هم بخشی از این زندگی بودند و هر چند که پدر دستش تنگ بود و نان حلال خانواده اش را از کشاورزی تامین می کرد اما دلش دریا بود و بی کران و انگار این خاصیت بیشتر مردمان آن روزها بود.

 

مادر هم مانند بسیاری از زنان روستایی خطه شمال کمک کار همسر بود و مادر کودکان اما آن روزها دیگر سنگینی حمل فرزندش کمتر به او اجازه حضور سر زمین و کار را می داد و باید خود را برای به دنیا آوردن نوزادش آماده می کرد.

 

با بافته ها و دوخته های خود چند دست لباس دخترانه و پسرانه تهیه کرده بود و این خاصیت آن دهه ها بود که ندانستن جنسیت نوزاد مادرها را بر آن می داشت که هر چند به تعداد اندک اما دو سه دستی لباس برای کودکشان فراهم آورند.

 

بالاخره چشم انتظاری ها به پایان آمد و یکی از روزها درد بر مادر مستولی شد. به دنبال قابله فرستادند که زود خود را برساند و او تا آمد دست به کار شد و دقایقی بعد ونگ ونگ بود که فضای خانه را پر کرد و به پدر که بیرون در اتاق انتظار می کشید، مژده دادند که داخل بیاید و گل پسرش را در آغوش بگیرد.

 

پدر با شنیدن خبر سلامتی نوزاد و بانو سرش را به سوی آسمان گرفت و خدا را شکر کرد. آخر آن روزها چه بسیار مادرانی که سر زا می رفتند.

 

پدر وارد شد و با چشمان اشک آلود جلو رفت و بوسه ای بر سر بانو که رنگ به چهره نداشت زد و به او تبریک گفت و از او خواست تا نام فرزندشان را به یاد سید دشت کربلا حسین بگذارند غافل از آنکه او در بزرگسالی راه مولایش را در پیش می گیرد و به شهدای کربلا اقتدا می کند.

 

... کودکی های حسین تا پیش از راه افتادنش بر روی شانه های مادر گذشت و روزها سپری شد و مادر "دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت".

زندگی سخت خانواده قاسمی با زبان باز کردن حسین و شیرین زبانی هایش طعم دیگری گرفته بود.

و حالا دیگر حسین از روی دوش مادر برایش حرف می زد و خستگی هایش را به در می کرد و گاه گاه دستان کوچکش بر روی صورت مادر طعم نوازشی دلنشین را به جان او می نشاند.

 

روزگار کودکی حسین با تلخ و شیرین های زندگی و درمیان کوچه پس کوچه های طاهرآباد و هم سن و سالانش گذشت و دیگر باید برای رفتن به مدرسه خود را آماده می کرد.

 

حسین کوچک با کیفی بر دوش و روپوشی که از دوخته های مادر بود، راهی دبستان روستا شد و این ورود او را پایانی تا ایام دبیرستان داشت.

 

ورود حسین به هوانیروز

در این سال ها حسین که درک بیشتری نسبت به مسائل پیدا کرده بود و وضع نامناسب اقتصادی و زحمت های مادر و پدر را می دید، همه تلاشش را می کرد تا باری از دوششان بردارد و کمکی برایشان باشد و همین شرایط به حسین اجازه نداد تا دیپلم متوسطه اش را بگیرد اما از آنجا که او بسیار به خلبانی علاقه مند بود در آزمون ورودی خلبانی هوانیروز که در بهمن سال ۵۳ برگزار شد، شرکت کرد و نمره خوب حسین در این آزمون سرنوشتش را تغییر داد و پای او را به آموزشگاه خلبانی هوانیروز باز کرد و آنجا شد پله ای برای پریدنش.

 

حسین دوره ابتدایی آموزش را در پادگان حر که آن روزها باغ شاه می خواندند گذراند و در این دوره با گذراندن دوره های تخصصی زبان و پرواز موفق به دریافت درجه ستوان یار سومی و دریافت پایه تخصصی در پرواز بالگرد به پایگاه پشتیبانی هوانیروز ارتش در اصفهان منتقل شد.

 

او که شایستگی های خود را پشت سر هم به اثبات می رساند، با تصمیم فرماندهان هوانیروز به مرکز آموزش هوانیروز منتقل شد و آنجا شد مرکزی برای ارائه خدماتش.

 

هوش و ذکاوت بالای حسین به او این فرصت را داد تا دیپلمی را که به خاطر شرایط بد اقتصادی مجبور به رها کردنش شده بود، دریافت کند و می توان گفت این اولین موفقیت حسین در آن روزها بود و بعد با رسیدن به مقام استادی و تدریس دروس خلبانی دومین طعم شیرین موفقیت را گذراند.

 

حسین که با الفبای قیام و رهبری آن به خوبی آشنا شده بود، بی هیچ ترس و واهمه ای به حضور مستشاران آمریکایی در مرکز هوانیروز اعتراض می کرد و با آنها برخوردهای لفظی داشت تا اینکه بالاخره مبارزات مردمی به نتیجه رسید و انقلاب پیروز شد و او مسئول تشکیل انجمن اسلامی مرکز آموزش هوانیروز ارتش در اصفهان شد که نقش مهمی در رشد معنوی کارکنان پایگاه داشت.

 

اسارت و شهادت حسین قاسمی

با پیروزی انقلاب اسلامی از گوشه های مختلف کشور، ضد انقلابیون وارد صحنه مبارزه با انقلاب نوپا شدند و حسین و همرزمانش پروازهای بسیاری برای مقابله با ضد انقلاب در غرب کشور انجام دادند و با شروع جنگ تحمیلی برگ دیگری از فعالیت های آنان خود را نمایاند تا اینکه در بیست و پنجمین روز از آبان ماه سال ۶۱ هنگامی که شهید قاسمی به همراه دوستانش برای دفع حمله دشمن بعثی عازم ماموریت بودند مورد اصابت گلوله های آنان قرار گرفتند و با سقوط بالگرد حسین، او به اسارت نیروهای بعثی در آمد اما آنها چه می دانستند که "عنقا شکار کس نشود".

 

حسین را به زندانی که همگان به مخوف بودنش اذعان داشتند به نام "دوله تو" منتقل کردند و در شکنجه و آزارش از هیچ کاری دریغ نکردند و همواره از او می خواستند تا با توهینی به امام و انقلاب و خودداری از خواندن نماز، خود را از شکنجه رها کند اما مگر می شد علاقه حسین به نماز و انقلاب و امام را با این شکنجه ها ذره ای کم کرد که اگر می دانستند اینهمه اصرار نداشتند به توهین. 

 

عصبانیت صدامیان و شکنجه هایشان بر روی حسین شدت بیشتری پیدا می کرد اما هیچ کدام در استقامت او اثری نداشت که نداشت تا اینکه دیگر وجودش را تاب نیاوردند و در حالی که شش ماه شبانه روز به آزار ممتد ادامه داده بودند، دستور اعدامش را صادر کردند و او در دوم خرداد ماه سال ۶۲ در زندان " دوله تو" در نقطه مرزی ایران و عراق با تیرهای بعثی ها، شاهد مقصودش را در آغوش کشید و مهمان بهشتیان شد.

 

حسین را در گلزار شهدای آمل به خاک سپردند.

او به خاطر مقاومتش در برپایی نماز و تحمل شکنجه ها به شهید نماز هوانیروز ارتش شهرت یافت.

 

۱. از توابع شهرستان آمل.

مشاهده خبر در جماران