متأسفانه کسی مثل حاج آقا مصطفی که اینهمه کتاب دارد، یا دیگران، [این کار را نکردهاند]. چقدر دیگران باید بیایند مطالعه کنند و بالا پایین کنند تا ببینند کجایش حرف جدید است؟ اگر یک دفتری کنار دستشان میگذاشتند و نکاتی را که به نظرشان خاص میرسیده فهرست میکردند، برای محققین بعدی خیلی کمککار بود که به همانجا مراجعه کنند.
به مناسبت سالگرد شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی در موسسه مفتاح کرامت، نشستی علمی با عنوان«آزاد اندیشی علمی حاج آقا مصطفی» با ارائه حجت الاسلام و المسلمین مسیح بروجردی با حضور اساتید حوزه ودانشگاه و پژوهشگران حوزه علمیه برگزار شد.
به گزارش جماران به نقل از اندیشه ما، متن کامل این سخنان در پی می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم.
طبق معمول، مستقیم راجع به اصل موضوع صحبت میکنم. موضوع، «آزاداندیشی علمی» نوشته شده است و بعداً متوجه شدیم که این جلسات، «جلسات فقهی» است و باید مقداری بحثهای فقهی را در آن غلبه دهیم. از اینجا میخواهم راجع به مرحوم دایی (آیتالله مصطفی خمینی) خدمتتان صحبت کنم.
«مراتب سواد» – با این تعبیر میگویم، «مراتب فضل» شاید به دلم ننشیند – چند مرتبه است. شاید به ترتیب بشود گفت اینهایی که عرض میکنم، و شاید هم به ترتیب نباشد و کسی در ترتیبش مناقشه داشته باشد:
یکی «حفظ» است. کسی که حافظهاش بیشتر است و مطالب بیشتری را از بر دارد، باسوادتر از کسی است که مطالب کمتری را از بر دارد. این برای ما ملموس است؛ مسئلهای میپرسند، او جوابش را حفظ است و بلد است، بقیه باید مراجعه کنند. حاج آقا مصطفی از این نظر معروفاند که حافظه خیلی خوبی داشتند و مطالب را بهخوبی در حفظ داشتند. این یک مرتبه.
مرتبه دوم یا مرتبه دیگر، «فهم» است. یعنی انسان مطلبی را بخواند و آن را درست بفهمد؛ بهگونهای بفهمد که سخت بشود در آن مناقشه کرد. این «فهم»، گاهی در بحثهای علمی، در «تعیین محل نزاع» است. گاهی در فهم کلمات اصحاب است که چه بحثی را دارند مطرح میکنند. گاهی هم فهم به این صورت است که مطلبی را میخواند و بهخوبی میتواند خلاصهاش کند و چکیدهاش را بیان بکند و دیگران نمیتوانند. گاهی هم فهم به این صورت است که کسی بهتر میتواند ریزهکاریها، گوشه کنایهها و اشارات افراد و استدلالهایشان را از متن بیرون بکشد و ارائه بدهد. اینها انواع و اقسام «فهم درست مطلب» است.
آقایان وقتی مطلبی را میخوانند، فهمها خیلی وقتها متفاوت میشود. حاج آقا مصطفی در فهم مطالب هم به نظرم دارای ویژگی هستند. البته ایشان، در آن چیزی که از آثارشان در اختیار ما هست، چون کوتاهنویس هستند، خلاصه میکنند؛ نه اینکه تفصیل بدهند و مطالب دیگران را با توضیحات بیشتر بیان کنند یا ریزهکاریهای آنها را بیرون بکشند. ولی مثلاً خیلی وقتها دو سه صفحه بحث را در دو سه خط خلاصه میکنند و محتوای کلام را ارائه میدهند. ازآنجاکه این کار در آثارشان زیاد تکرار شده، انسان میتواند بفهمد که از این نظر دارای ویژگی هستند.
سومین مرتبه سواد، «نقد» است. بعضی افراد اینگونهاند که مدعا را که جلویشان میگذارید، میتوانند نقد کنند. استدلالی را میگویید، خوب میتوانند نقد کنند؛ یعنی نقدهایی میکنند که پاسخ دادن به آن سخت میشود. اینهایی که عرض میکنم، از منظر اهل فن است که نگاه میکنند و میفهمند چه نقد خوبی است. از این جهت هم حاج آقا مصطفی انصافاً نقاد خوبی هستند و بسیاری از آرای دیگران را سعی کرده و نقد کردهاند و بر آنها حاشیه زدهاند.
مرحله دیگر، «استدلال» است. یعنی آدمهایی هستند که هر مدعایی را به آنها بدهید، او خوب میتواند برایتان استدلال کند؛ یکجوری برایش تأیید و استدلال درست میکند؛ استدلالی که مورد توجه قرار میگیرد و بهراحتی پاسخ داده نمیشود. این هنر افرادی است که از این نظر توانایی دارند. ولی اینطور نیست که هرکسی نقاد خوبی بود، بتواند مستدل خوبی هم باشد و برای مدعاهای مختلف استدلال بیاورد. این هم یک مرتبه از سواد است.
مرتبه دیگری از سواد داریم که «ایجاد مدعا» میکند. یعنی یک مسئله دو قول دارد، او میگوید قول سوم هم احتمالش هست. و بعد، اگر از آن قبیل افراد سابق باشد، میتواند برای این مدعای جدید، استدلال هم بکند و مدعاهای جدیدی را وارد آن علم بکند. این هم یک مرحله مهمی است که این ایدهها، حتی اگر استدلال هم نداشته باشند، باعث پیشرفت علوم میشوند. این مدعاهای جدید، حتی اگر صرفاً احساس یک فقیه یا یک عالم باشد، دیگران را به فکر وامیدارد که برایش استدلالی تنظیم بکنند.
اوج این مراتب، شاید در این حوزهها، در شخصی مثل شیخ انصاری (اعلی الله مقامه) باشد. ایشان وقتی در مسئلهای وارد میشوند، مدعای جدید میسازند، یا برای هر نظری استدلال جدید میآورند؛ استدلالها را نقد میکنند، خودشان استدلال میآورند، بعد باز نقد میکنند. آدم میبیند که چه جامعیتی از این نظر دارند.
مرحله دیگری هست که آن، «ساخت نظریه» است. یعنی نه اینکه یک نظر جدید در یک مسئله بیاورد، بلکه یک «نظریه» تولید میکند که بسیاری از مسائل آن علم را بههمپیوسته پاسخهای جدیدی برایش ایجاد میکند یا دیدگاه جدیدی نسبت به آن مسائل به وجود میآورد. ، این ساخت نظریه هم مرتبهای است که از عهده هرکسی برنمیآید و در طول تاریخ هم کسان زیادی نتوانستهاند نظریاتی در علوم مختلف ارائه بدهند.
و یک مرحله دیگر این است که یک «مکتب فکری» درست میکند؛ با شاخصههایی، پایهریزی ابتدایی و اولیهای، چهبسا از مبانیِ قبل از آن علم، یک مکتبی درست میکند و بعد، آن علم را کاملاً تحت تأثیر قرار میدهد.
حاج آقا مصطفی، آن چیزی که میتوانیم بگوییم، این است که «مکتب فکری» ندارند. یعنی مؤسس یک مکتب فقهی نیستند که با همه کر و فری که کردهاند، یک مکتب علمی در فلسفه، عرفان، اصول، فقه یا علوم دیگری که داخل شدهاند، ایجاد کرده باشند.
نسبت به «نظریه» هم من برخورد نکردهام که ایشان یک نظریهای ساخته باشند که تعداد عمدهای از مسائل یک علم را تحت تأثیر قرار بدهد. ندیدهام جایی خودشان مدعی شده باشند که این یک نظریهای است که به کمک این، بسیاری از مسائل این فن و علم را میتوانم حل بکنم.
اما آن مراحل قبل – یعنی فهم، نقد، استدلال و ایجاد مدعا – به وفور در آثار ایشان هست. یعنی در بسیاری از مسائل، یک مدعای جدیدی گفتهاند؛ در بسیاری از مسائل، استدلال جدیدی پایهریزی کردهاند؛ نقدهای بسیار زیادی به آرای دیگران وارد کردهاند که دیگران آن نقدها را نیاوردهاند. از این نظر، آثار ایشان بسیار غنی است.
این آثار، هم آنهایی است که منتشر شده و در دسترس ما بوده (همین حدود سی کتابی که تاکنون منتشر شده) و منبع خوبی برای اظهارنظر راجع به مراتب علمی ایشان است؛ بالاخره مکتوب به قلم خودشان در تفسیر، فلسفه، فقه و اصول، مجموعه خوبی را در اختیار قرار میدهد. و یک سری کتابها هم که مربوط به قم بوده و مفقود بوده و احتمالاً در اختیار ساواک بوده است؛ که آقای تقوی (مجری جلسه) فرمودند تعدادی از آنها پیدا شده است. من هنوز به آنها دسترسی نداشتهام. آن نوشتههایی که چاپ شده، تقریباً همه نوشتههای نجف است، بهجز حاشیه «اسفار» که بر چاپ سنگی، حواشی داشتند و تنظیم و منتشر شده است.
اینکه عرض کردم ایشان مکتب خاصی ندارند، به این معناست که مبدع مکتب نیستند، ولی طبعا تابع مکاتبی هستند: در عرفان، تابع مکتب ابن عربی با گرایش شیعی (چنانکه مثل امام و دیگران) هستند؛ در فلسفه، تابع حکمت متعالیه صدرایی هستند؛ در فقه، اگر مثلاً مکتب صاحب جواهر را یک مکتب مستقلی بدانیم، در همین مسیر هستند؛ در اصول، اگر مکتب شیخ انصاری را یک مکتب فکری اصولی در نظر بگیریم، بالاخره تابع اینها هستند و در این محدوده سعی میکنند مدعاهای جدید ایجاد کنند و مسائل را استدلال و نقد کنند.
و البته، سر سفره امام نشستهاند. این را نباید بیتوجه به آن باشیم. حاج آقا مصطفی، بسیاری از آرایشان، مبانی و نکاتی دارد که در آثار امام موجود است. یعنی آن را به دست آوردهاند، بعد توسعهای دادهاند یا تغییری دادهاند و کاملاً مشهود است که سر سفرهای که امام پهن کرده، ایشان نشستهاند. این را از حق نگذریم؛ بالاخره آن حق استادی را امام به گردن ایشان دارند.
این «آزاداندیشی» که میگوییم، مراتبی دارد. یک وقت افراد نسبت به اساتید خودشان محدودند؛ یعنی چون استاد اینجوری گفته، آدم ناخودآگاه میپذیرد و خودش پژوهش نمیکند. گاهی آدم نسبت به استاد خودش محدودیت دارد، ولی نسبت به بقیه اساتید آزاد است و راحت فکر میکند. یک مرحله هم نسبت به فحول علماست. مثلاً کسی نسبت به اینکه «فلاسفه اینجوری میگویند» یا «فقها اینجوری میگویند»، برای خودش ناخودآگاه محدودیت ایجاد میکند و خودش را به آرای مشهور محدود میکند. حاج آقا مصطفی این دو محدودیت را ندارند؛ یعنی هم نسبت به آرای اساتیدش (از جمله امام) این آزاداندیشی را دارد و هم نسبت به آرای فحول علما، این آزادی را دارد که راحت نقد کند و به جنگشان برود و مطلب جدیدی ارائه بدهد.
گاهی اوقات، آدم گرفتار «خودش» میشود. این خیلی چیز مهمی است که آزاداندیشی آدم، نسبت به خودش، گرفتارش نکند. یعنی یک نظری به نظرش میرسد درست است، دیگر نمیتواند از آن دست بکشد. هرچقدر هم شواهدی وجود داشته باشد، آن شواهد را نادیده میگیرد و در آرای خودش تجدیدنظر نمیکند. این گرفتاریای است که خیلی راحت پیش میآید. مرحله خفیفتری از این مسئله هست که ما خیلی گرفتارش میشویم: در یک مسئله، دو نظر (اول و دوم) وجود دارد. من قبل از اینکه حتی بحث بکنم، علاقه و تمایل به یک نظر (مثلاً نظر دوم) پیدا میکنم. بعد میروم سراغ بحث؛ ادله نظر اول را بررسی میکنم و منصفانه همه را نقد میکنم. ادله نظر دوم را هم بررسی و همه را نقد میکنم. بعد، میروم دو تا دلیل جدید فقط برای نظر دوم پیدا میکنم و برای نظر اول هیچ زحمتی نمیکشم. خب، شاید اگر میگشتی، برای نظر اول هم دو تا دلیل جدید پیدا میکردی. این علامت این است که آزاد نگاه نکرده و در حبس علائق خودِ محقق بوده است. آدم میبیند که حاج آقا مصطفی خیلی تلاش میکند برای نظرات مختلف و هر طرف قضیه، استدلال بیاورد، نقد کند و استدلالها را اضافه بکند. همین که آدم میبیند تلاش میکند استدلالها را تکمیل بکند، ارزشمند است.
ببخشید کلیات را گفتم و سر آقایان را درد آوردم. دلم میخواهد مقداری راجع به جزئیات و مواردی که ایشان در مسائل مختلف نوآوریهایی دارند، عرض کنم.
از «تفسیر» شروع کنیم. ایشان پنج جلد تفسیر منتشر شده دارند که همه آن چیزی است که در اختیار هست. این پنج جلد، از اول سوره حمد است (یک جلد و نیم سوره حمد است) تا آیه چهل و پنج یا چهل و شش سوره بقره. این تفسیر، منبع بسیار خوبی است برای اینکه اطلاعات ایشان را راجع به موضوعات مختلف علوم اسلامی نشان بدهد. چون ایشان در این تفسیر، دربند آرای مفسرین یا روشهای متعارف مفسرین نیستند. ایشان یک روشی را که به نظرشان جامع میآمده، در کل آیات پیگیری کردهاند.
غیر از بحثهای ادبی و لغت، ایشان وارد بحثهایی شدهاند که رابطه علوم اسلامی با آیه را از دو جهت بررسی میکند:
۱. جهت اول: اینکه این آیه، به چه کارِ علوم اسلامی میآید؟ مثلاً در فقه، از این آیه چه استفادهای شده و میشود؟ فقها حولوحوش این آیه چه بحثی دارند؟ این آیه کجای فقه تأثیرگذار است و کدام نظریه فقهی، کلامی یا فلسفی را اثبات یا نفی میکند؟ گاهی پیشنهاد میکنند که عدهای میتوانند به این آیه در فلان بحث کلامی تمسک کنند و بعد بحث میکنند که آیا این استناد درست است یا نه.
۲. جهت دوم: اینکه یک فقیه، با اطلاعات فقهیای که دارد، این آیه را چگونه تفسیر میکند؟ یک فیلسوف با مبانی فلسفیاش چطور؟ یک عارف (عرفان نظری) و یک استاد اخلاق چطور؟
این مسیر را در کل این کتاب تفسیر، ذیل هر آیه پیش میگیرند. این، خب، یک سبکی است.
البته یک محدودیتهایی هم دارد. امشب ما در مقام تعریفیم، نه تنقیص. ولی ایشان دیگر علوم انسانی جدید را وارد این قضیه نکردند. یعنی با دید علوم اسلامی متعارف وارد شدهاند. اینکه حالا یک روانشناس از این آیه چه استفادهای میکند، یا کسی که اندیشه سیاسی کار کرده، چه استفادهای میکند، به اینها نپرداختهاند. اگر کسی بخواهد این روش را پیگیری کند، جا دارد که علوم دیگری را که میتوانند از آیات بهرهبرداری کنند، به این مجموعه اضافه نماید.
در ضمن بحثهای آینده، مخصوصاً بحثهای فلسفی و کلامی، منبع ما همین کتاب تفسیر است، چون در آنجا به این مباحث پرداختهاند.
راجع به بحثهای «فلسفه و کلام» و علوم عقلی، ما گشتیم و شاید حدود پنجاه عنوان هست که ایشان حرفهای خاصی دارند. البته وقتی تعداد بالا میرود، شما ممکن است خیلیهایش را نپذیرید یا بگویید این تکراری است و قبلاً گفته شده است. (امروز ما امکانات جستجو داریم که ایشان نداشتند و گاهی میگفتند این مسئله را هیچکس بحث نکرده، درحالیکه بحث شده بوده).
من فقط اجمالاً چند مورد از نظرات خاص فلسفی ایشان را عرض میکنم:
«کَمّ منفصل» را منکرند. (اخیرآً این مسئله مطرح شده که مثلاً عدد پنج، یک اعتبار بیشتر نیست، نه یک واقعیت خارجی).
«ماده» را منکرند. (این مطلب را ایشان ظاهراً از امام استفاده کردهاند). در عالم اجسام، چیزی به نام ماده نداریم؛ فقط رابطه «بالقوه» و «بالفعل» است.
«تناهی ابعاد» را منکرند. میگویند ما اجسام داریم و ادله، بیشتر از این چیزی را اثبات نمیکند.
تقسیم صفات الهی به «صفت ذات» و «صفت فعل» را منکرند. میگویند همه صفات یکی هستند.
«صفات سلبی» را منکرند. (با اینکه بعضی همهچیز را به سلبی برمیگردانند). ایشان میفرمایند صفات سلبی، همهشان به «سلب تحصیلی» برمیگردند؛ یعنی فلان نقص را ندارد، نه اینکه صفتی به نام «صفت سلبی» داشته باشد.
«وحدت عالم» را منکرند. چه در عالم اجسام (میگویند وحدتش اعتباری است، نه یکپارچه) و چه در کل عوالم رویهمرفته. معتقدند عالم، مرکب از همین اجسام است، نه یک جایگاهی که اشیاء در آن باشند.
«منشأ احتیاج» (معلول به علت) را به خود «علت» برمیگردانند.
قاعده «وَاجِبُ الْوُجُودِ بِالذَّاتِ، وَاجِبُ الْوُجُودِ مِنْ جَمِیعِ الْجِهَاتِ» را (که ملاصدرا به عقول هم تعمیم داد)، ایشان توسعه میدهند که در «اجسام» و همه «ممکنات» هم جاری است.
در بحث «وجود ذهنی»، شبهات معروف را نه با راهحل ملاصدرا (حمل اولی و شایع) میپذیرند و نه با راهحل دیگر او (اتحاد عاقل و معقول). ایشان میگویند راهحل اتحاد، مربوط به «علم حضوری» (درک عقول) است، درحالیکه موضوع بحث وجود ذهنی، «علم حصولی» است که در مرتبه پایینتر و هنگام تصویر آن درک حضوری، پیش میآید. (البته من ندیدم که خودشان چگونه مسئله را حل میکنند).
«تشکیک» را در «ذات وجود» منکرند. میگویند تشکیک، ذاتیِ وجود نیست، بلکه ناشی از اعتبار و تفکیک ذهنی ما بین «علت» و «معلول» است.
قاعده «بَسِیطُ الْحَقِیقَةِ کُلُّ الْأَشْیَاءِ» را شِمایی از بحث عرفانی میدانند که ناقص به فلسفه منتقل شده است.
از نکات بسیار جالب، اعتقاد ایشان به «عالم وَهْم» است. ایشان میگویند ما همانطور که «عالم عقل» (جایگاه صور کلیه) و «عالم خیال» یا مثال (جایگاه «صُوَر جزئیه» اجسام) داریم، در عَرض عالم خیال، «عالم وَهْم» هم داریم که جایگاه «مَعانی جزئیه» (مثل شجاعتِ فلان شخص، یا عدالت) است. بقیه، وَهْم را بهعنوان یک قوه متصل به نفس میگیرند، ولی ایشان آن را یک عالم مستقل منفصل میدانند.
در بحث اختلاف فلاسفه و عرفا که وجود حقتعالی «بِشَرْطِ لَا» است یا «لَا بِشَرْط»، ایشان هر دو را رد میکنند، ولی متأسفانه نمیگویند نظر خودشان چیست.
در «فقه» و «اصول» هم ایشان همین مسیر (ایجاد مدعای جدید، طرح مسئله جدید، استدلال و نقد) را طی میکنند. نمونههایی عرض کنم:
در قاعده «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِمْ»، پس از نقل و نقد آرای مرحوم نائینی، ایروانی، امام و آقای خویی، خودشان استدلال اختصاصی میآورند که آیا میتوان با این قاعده، حکم شرعی و قوانین جدید را تأسیس کرد یا نه.
معتقدند حدیث «لَا تُعَادُ…» شامل «زیادت» (مثل رکوع اضافه) نمیشود. استدلال میکنند که حدیث، راجع به «طبیعیِ» رکوع و سجود و… است (یعنی ترک اصل آنها)، نه راجع به «فردِ» رکوع که رکوع دوم، اعاده آن محسوب شود.
درباره «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، نظری دارند مبنی بر اینکه این آیه اصلاً ناظر به «عقود لفظی» نیست، بلکه ناظر به «مُعاطات» و همان «مبادله خارجیه» است. میگویند «بیع»، حقیقتاً همان مبادله خارجی است، نه آن قرارداد لفظی. این مبادله، قبل از عقود و الفاظ هم بین مردم رایج بوده است. مگر مردم برای قراردادهاشان منتظر نزول سوره مائده بودند؟ معلوم میشود آیه راجع به این موضوعات (عقود لفظی) نیست.
در «خیار عیب»، نظری دارند مبنی بر اینکه «خیار عیب» مربوط به «عیب قبل القبض» است. یعنی اگر من جنسی را فروختم و قبل از اینکه به شما تحویل (قبض) بدهم، معیوب بود، شما خیار دارید. اما اگر من همان جنس معین را کنار گذاشتم و یک دانه سالم به شما دادم، دیگر شما خیار ندارید؛ چون مراد، عیب شخصی نبوده، بلکه دریافت جنس سالم بوده است.
همچنین در «خیار عیب»، در مقابل نظر مشهور (تخییر بین فسخ یا اَرْش) و نظرات دیگر، ایشان قائل به «ترتیب» هستند. میگویند: اولاً «اَرْش» (گرفتن مابهالتفاوت) ثابت است. اگر مشتری ارش نگرفت، آنگاه نوبت به «خیار فسخ» میرسد.
درباره آیه «…تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ…»، میفرمایند این آیه «اطلاق» ندارد. یعنی فقط دارد شرطیت «رضایت» در معاملات را بیان میکند؛ اما اینطور نیست که هر معاملهای که رضایت در آن باشد را تصحیح کند.
در بحث «آب قلیل و کثیر» و روایات مختلف و متعارض «کُرّ»، ایشان میگویند به نظر میرسد «قلیل» و «کثیر»، امری «عُرفی» است و حضرات معصومین (ع) میخواستند «مصداق عرفی» زمان خودشان را بیان کنند و این اختلافات هم به همین بازمیگردد.
در اصول، «شرط متأخر» را میپذیرند و آن را با تفسیری از «نظریه دَهْر» میرداماد حل میکنند. میگویند گرچه ما در عالم زمان، شرط را متأخر میبینیم، اما همه موجودات (متقدم و متأخر) در «عالم دَهْر»، با هم و «مُقارن» هستند؛ پس اشکال عقلی (تقدم معلول بر علت) پیش نمیآید.
ایشان کلاً منکر «حکم مَولَوی» هستند. (البته این نظر را قبلاً سلطان العلماء هم داشته). ایشان میفرمایند همه احکام شرعی، «اِرشادی» هستند و ارشاد به «مصالح و مفاسد» واقعیِ موجود در افعال میکنند.
در «حدیث رَفْع» (رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی…)، ایشان نظر جدیدی دارند. میگویند شارع، خودِ «رَفع» را (که یک حکم عدمیِ وضعی است) بر عناوینی چون «نسیان» و «خطا» و… «جعل» کرده است.
در بحث «خَبَر واحد»، ایشان یک مسئلهای را مطرح میکنند و میگویند ما امروزه «خبر واحد غیر مَحفوف به قرائن» اصلاً نداریم. خبر واحدهای ما، یا «مَحفوف به قرینه کذب» هستند (مثلاً مشهور از آن اعراض کردهاند) یا «مَحفوف به قرینه صدق» هستند (مثلاً مشهور طبق آن فتوا دادهاند). دیگر چیزی نداریم که بخواهیم بحث کنیم آیا خبر واحدِ بدون قرینه، حجت است یا نه.
یکی از نکات مهمی که ایشان در دو جا مطرح کردهاند (یکی در رسالهای در «بورسا» ترکیه و یکی اواخر عمر در مباحث «استصحاب»)، این است که میگویند:
امروزه با توجه به تغییر و تحول زیاد در علوم (که معلوم میشود مطلبی گفته میشده و بعداً نقد و معلوم شده اشتباه بوده)، ما هم در فقه دیگر نمیتوانیم بگوییم کسی در خانهاش بنشیند، فکر کند و با روایات و ادله، فتوا بدهد. این فتوا، «حجت» نیست؛ نه برای خودش و نه برای مقلدینش.
بلکه [برای حجیت]، باید مطلبش را در «جَمعِ اَهلِ فَنّ» (انجمن متخصصان) ارائه بدهد تا ببیند آنجا پذیرفته میشود یا نه؛ تا اهل فن آن را نقد کنند. این از نکات بسیار مهمی است که ایشان دارند.
من در انتها، اولاً خیلی تشکر میکنم که این فرصت را در اختیار من قرار دادید که در زمینه مرحوم دایی انجاموظیفه بکنم. بالاخره ایشان بعد از انقلاب هم، اوایل (در دوره حیات امام) خیلی کم برایشان مراسم گرفته میشد. (این را هم ضمیمه کنم که یک روز اول آبان، خدمت آقا [امام خمینی] بودیم. شب، خانم [همسر امام] وارد اتاق شدند و با اوقاتتلخی گفتند: امسال هم گذشت و یک کلمه تلویزیون راجع به مصطفی حرف نزد! چون آقا از قبل تذکر میدادند که برنامهای ساخته نشود. آقا هم با [ناراحتی] گفتند: اینهمه بچههای مردم شهید میشوند، حالا ما بیایم بچه خودمان را مطرح کنیم؟!)
در انتها میخواهم یک نقصی را خدمتتان عرض کنم که این مربوط به ایشان نیست، مربوط به تقریباً همه گذشتگانمان هست و هنوز هم ادامه دارد.
ملاصدرا رسالهای دارد (غیر از کتاب «الشواهد الربوبیة») که در آن، صد و هشتاد و چند مورد را فهرست کرده که «من اینجاها حرف نو دارم»، «من اینجاها حرف اختصاصی دارم». همه را قشنگ نوشته است. این یک کمکی است برای اینکه محقق، بهجای خواندن همه کتابها، ببیند کجا حرف خاص وجود دارد.
متأسفانه کسی مثل حاج آقا مصطفی که اینهمه کتاب دارد، یا دیگران، [این کار را نکردهاند]. چقدر دیگران باید بیایند مطالعه کنند و بالا پایین کنند تا ببینند کجایش حرف جدید است؟ اگر یک دفتری کنار دستشان میگذاشتند و نکاتی را که به نظرشان خاص میرسیده فهرست میکردند، برای محققین بعدی خیلی کمککار بود که به همانجا مراجعه کنند.
مخصوصاً امروزه که «تقریرات» (درسهای اساتید)، محور کتابها قرار میگیرد. بخش زیادی از این تقریرات، توضیحاتِ حرفهای دیگران است که شاید برای محقق بعدی اهمیتی نداشته باشد؛ اما باید یک عالمه خوانده شود تا از تویش یک نکته جدیدی که به ذهن شخص [استاد] رسیده، پیدا شود. اگر خود محققین این کار (فهرستبرداری از نوآوریها) را انجام بدهند، بسیار کار راحتتر میشود.