شهر من و تو، دزفول همیشه ایستاده به خود میبالد که چون تو فرزند مؤمن و مجاهدی پاکباخته و تلاشگری با اخلاص تقدیم میهن و دین و آیین عزیزمان نموده است.
دل نوشتهای برای برادرم سپهبد شهید غلامعلی رشید
رشید شهر و کشور من!
باورم نمیشد و نمیشود لحظهای فرا برسد که بغضزده و ماتمنشسته بنشینم و غمگنانه برایت درد دلم را از غم فراقی که جانم را میسوزد و میگدازد، بنویسم. اما آه که این لحظه بی تو بودن فرارسید!
برادر من!
از دیروز که فرشته وصل تو را پس از اقامه نماز صبح ۲۴ خرداد۱۴۰۴ به سوی خدایت خواند این کلماتاند که بر دامن من چنگ می زنند و از من اشک در چشم نشسته و در سوک تو ملتمسانه میخواهند با آنها از تو بنویسم.
بنویسم؟ نه. آنها را با یاد و نام تو متبرک کنم.
و من که دیروز در سفر بودم که خبر عروج تو را شنیدم اکنون و امروز تسلیم این کلمات شدم.
رشید شهید من!
چه وصلی برایت رقم زده شد!
شنیدم قبل از عروجت نماز صبح را اقامه کرده و با اینکه ساعت دوازده شب پنحشنبه به منزل آمده و ساعت چهار صبح جمعه قصد داشتی به قرارهای مهمت در روز تعطیل برسی، درست در لحظهای که عباس فرزند عزیزت که ملبس به لباس پیامبر شده بود، از نماز جماعت مسجد شهرک شهید دقایقی بر میگشت، تا در را باز کرد و در حیاط منزل با تو روبرو شد فرشتگان الهی بال و پر زنان آمدند و همزمان در لحظهای و در اثر انفجاری دو روح پاک و پاکباخته تو و فرزند دلبندت را از فرشته زیبای وصل تحویل گرفته و به عرش دوست بالا بردند تا «عند ملیک مقتدر» ثمره نزدیک به پنجاه سال مجاهدتهای خالصانهات را ای سردار مخلص و مجاهد بی ادعای خاموش به تو بدهند و گوارایت باد این منزلت و همنشینی .
با ابا الشهید!
از این بهتر میشود در منای عشق به قربانگاه شتافت و ابراهیموار با تقدیم جگرگوشه و نور چشمت عباس که بسیار به پاکی او میبالیدی به محضر دوست بار یافت؟
سردار عزیز!
تردید ندارم تو که در چشم من و ما سیدالشهدای دزفول و خوزستان هستی و بر بسیاری از شهیدان و فرماندهان شهید جنگ و غیرجنگ سمت امیری داشته و بر آنها مقتدرانه فرماندهی کردهای، نزدخدای متعال و قدرشناست درجه و مقام غبطهآور شفاعت خواهی یافت و امید که در صف محشر نیم نگاهی هم به دوستانت که همچون من غمزده در فراق تو سوختند و گداختند داشته باشی.
دکتر رشید!
دلم برای دانشجویان بیشمارت میسوزد که دیگر خوشههایی از خرمن دانش سرشارت نخواهند چید.
شهید جاودانه!
شهر من و تو، دزفول همیشه ایستاده به خود میبالد که چون تو فرزند مؤمن و مجاهدی پاکباخته و تلاشگری با اخلاص تقدیم میهن و دین و آیین عزیزمان نموده است.
دزفولی که برای حل مسایل و مشکلاتش وقت میگذاشتی و چون اهل بیان نبودی کمتر کسی از این مسأله با خبر بود و چه بسا طعنها از ناآگاهها نثارت شد که نسبت به مشکلات زادگاهت دزفول قهرمانخیز بی تفاوتی.
دزفول تا هست به نام و یادت خواهد بالید و مردم و فرزندانش در کمترین قدردانی از زحمات خالصانهات بهترین مکانها را به نام تو مزین کرده و نام بلندت را ماندگارتر خواهند نمود. ما و امثال ما به دزفول میبالیم و اما دزفول به تو می بالد. چرا که وصیت کردهای در شهرت و در امامزاده سبزقبا از اولاد حضرت موسی بن جعفر(علیهما السلام) به خاک سپرده شوی.
غلامعلی عزیز!
در حد اعلای زهد زندگی کردی و امروز از همراهت آقا سیدمرتضی پورموسوی شنیدم که تنها و تنها یک بار به سفر واجب حج رفتی. نه به سفر عمرهای رفتی و نه به سفرهای زیارتی تکراری که برای بعضی که کمتر از تو موقعیت داشته و دارند رقم سفرهای عمره و عتباتشان دو رقمی شده است! سفرهای خارج شان بماند!
کمنرین حاشیه مالی و بی اعتدالی در زندگی و منش و روش سیاسی و شخصیت فردیات دیده نشد. فضیلتی غبطهآور که بعضی همردههایت حسرت داشتنش را به دل کشیده و میکشند.
فرمانده مخلص جنگ!
من که بیش از ۴۵ سال است تو را میشناسم و به جز جبهه و جنگ سالها به عنوان دبیر نشست مسئولان دزفولی مقیم تهران در کنار تو و با تو بودم، هیچ نخواندم و نشنیدم و ندیدم حتی یک کار از کارهای بیشمارت را به زبان آوری. آخر چگونه این همه اخلاص در دیده نشدن و عدم بیان و آن همه تلاشهای پر ارزش یک جا و در یک تن و جان جمع میشود؟
یک جان و این همه بی هوایی؟ مگر میشود؟ آری میشود و شد. نمونه میخواهی؟ رشید
نفسی که دائم میخواست بودنش را به این و آن بنمایاند و بشناساند چهها که از دست تو نکشید و چه حبس طولانی که ندید!
تو سالها بی سروصدا و بی ادعا در عالیترین مناصب و موقعیتهای نظامی تلاش کردی و بهترین طرحهای عملیاتی در دوران جنگ از آن تو بود. از ظرفیت سرشارت مجاهدان بیرون از مرزهای میهن پاکمان فراوان درسها آموختند و به کار گرفتند.
رشید, ای سیدشهیدان دزفول و خوزستان!
هنوز طنین صدایت در شب عملیات طریق القدس و فتح بستان در گوش من است که با گفتن «یا حسین» فرماندهی اسم رمز عملیات را در بیسیمها اعلام کردی و بستان آزاد شد.
به یاد دارم هنوز جزایر مجنون در عملیات خیبر تثببت نشده بود که تو را در جزیره مجنون جنوبی دیدم که پیاده راه میرفتی و چون قصدداشتی بر خطوط درگیری با دشمن از نزدیک نظاره تا عملیات را بهتر اداره کنی، شاهد بودم به دلیل بی امکاناتی سوار بر کامیون شدی و شجاعانه به سمت خطوط درگیر رفتی و من متعجب از این همه شهامت .
غلامعلی جان!
قربان آن صورت نورانی و نگاه نافذ و چشمان جذاب و سکوت و فروتنی و اخلاض و متانت و هیبت و وقارت بروم، شهادت حق تو بود و حیف بود در بستر بیماری بمیری. مزد و پاداش نزدیک به نیم قرن مجاهدات خالصانه تو مگر جز شهادت بود و هست؟
این نوشته اندک ادای دینی به تو است ای سردار سرافراز اسلام و ایران
رشید شهید
ای عبد مؤمن به حق پیوسته
شرب شراب وصل
گوارای وجودت باد
داغدارت غلامعلی(رجائی)