آیت الله سید مصطفی محقق داماد طی سخنانی در مراسم رونمایی از کتاب «مرد تدبیر و مدارا» در شرح احوال، افکار و آثار آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در موسسه کتابشناسی شیعه، گفت: در کنار ویژگی علمی و اخلاقی مرحوم حاج شیخ، ظاهرا یکی از خصوصیات شخصی ایشان که به نحو متواتر نقل شده، علاقه بسیار زیاد ایشان به سادات داشت و احترام بسیار زیاد به سادات میگذاشت که ظاهرا علت اصلی و مرجّح ازدواج پدر من و مادرم مسأله «سیادت» بوده است.
یک استاد حوزه و دانشگاه با تأکید بر اینکه آیتالله حائری یزدی علاقه بسیار زیاد به سادات داشت، گفت: برادرم(آیتالله سید علی محقق داماد) به نقل از پسر آقای طبسی تعریف کردند که می گفت پدرم اینگونه تعریف میکرد که صبح زود بود، در خانه را زدند. رفتم دیدم شیخ عبدالکریم حائری عبا بر سر کشیده و آمد داخل نشست. از من پرسید درس سید ابوالحسن میروی؟ میگفت ابتدا ترسیدم که شاید می خواهد اعتراض کند. گفتم بله. یک پاکتی از جیب خود در آورد و به من داد و گفت شنیدم سید ابوالحسن به خاطر مشکل مالی میخواهد قم را ترک کند. تو این پاکت را به او بده و نگو چه کسی داده است. به هیچ کس هم نگو که من این پاکت را به تو دادم. هر وقت هم سید ابوالحسن مشکل مالی داشت، بیا به من بگو. که ایشان از قم نرود.
به گزارش خبرنگار جماران، آیت الله سید مصطفی محقق داماد طی سخنانی در مراسم رونمایی از کتاب «مرد تدبیر و مدارا» در شرح احوال، افکار و آثار آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در موسسه کتابشناسی شیعه، گفت: در کنار ویژگی علمی و اخلاقی مرحوم حاج شیخ، ظاهرا یکی از خصوصیات شخصی ایشان که به نحو متواتر نقل شده، علاقه بسیار زیاد ایشان به سادات داشت و احترام بسیار زیاد به سادات میگذاشت که ظاهرا علت اصلی و مرجّح ازدواج پدر من و مادرم مسأله «سیادت» بوده است.
استاد حوزه و دانشگاه افزود: آقاسیدرضا مرندی یکی از سادات بود که با ما همدرس بود. ایشان بسیار فاضل بود. ایشان تعریف میکرد من در مدرسه حجتیه، حجره داشتم. همدرسی داشتم که از سادات بود. پدر این همدرس ما از طلاب دوره مرحوم حاج شیخ بود و بعدها در بازار رفته بود. ایشان میآمد در آن حجره، مهمان پسرش میشد. این پدر این قصه را نقل کرد که من در دوره مرحوم شیخ عبدالکریم در مدرسه فیضیه حجره داشتم و پسر ایشان شیخ مرتضی حائری هم حجره داشت. ایشان تمام هفته در حجره بود و شبهای پنجشنبه و جمعه به منزل میرفت. شهریهای که پدرش به او میداد را به خاطر این دو شب که منزل میرفت کم میگذاشت.
وی ادامه داد: روزی در مدرسه یک تاجر عبافروش، عباهایی به عنوان وجوهات شرعیه خدمت حاج شیخ برده و ایشان گفته خودت ببر بین طلاب تقسیم کن. من که از حجره درآمدم دیدم آقامرتضی رفته و عبایی را گرفت و به سمت حجره خودش رفت. من که آنجا رسیدم، از عبا خوشم نیامد و پس دادم. به حجره برگشتم. فردا صبح تازه نماز خوانده بودم دیدم یکی آمد در حجره و گفت که حاج شیخ شما را میخواهد. من هم حرکت کردم و به سرعت منزل حاج شیخ رفتم. تا نشستم، ایشان گفت که چرا عبا را پس دادی؟ گفتم که خوشم نیامد. گفت که مگر ندیدی مرتضی هم گرفت. مگر تو بالاتر از مرتضی بودی؟ گفتم که نمیخواستم. من بلند شدم و رفتم. فردا صبح دوباره همان پیش خدمت آمد و گفت که حاج شیخ شما را می خواهد. وقتی رفتم دیدم با حالت ناراحتی نشسته و اصرار میکند که دست مرا ببوسد. گفتم که چرا؟ گفت که دیروز حرفی به تو زدم و تو باید من را ببخشی. یک عبای خیلی خوبی تهیه کرده بودند و دادند به من و گفتند که این را بگیر و من را ببخش. من به تو گفتم که مگر تو از مرتضی بالاتری؟ بله که بالاتر هستی، تو اولاد پیغمبر و فرزند فاطمه زهرا هستی. تو خیلی بالاتر از مرتضی هستی. من از تو عذر میخواهم. بگذار دستت را ببوسم تا از من بگذری تا خدا از من بگذرد.
آیتالله محقق داماد با تأکید بر اینکه علاقه ایشان به اولاد بنی الزهرا (س) بسیار زیاد و شدید بوده است، اظهار داشت: آقای واعظزاده میگفت پدرم زمانی که حاج شیخ در کربلا بود مقلد ایشان شده بود. میگفت پدرم تعریف میکرد زمانی که حاج شیخ در اراک بود، برای اینکه از مشهد به کربلا بروم به منزل ایشان رفتم. در زدم و با خوشحالی گفت که ناهار امروز نزد ما بیا. بعد حاج شیخ فرمود رفتی کربلا، برمیگردی بیا اینجا با هم مشهد برویم. از کربلا برگشتم فردی سراغ ما را گرفت و گفت حاج شیخ عبدالکریم گفته من رفتم قم، بیا قم. تعریف کرد که رفتم قم و دیدم یک عده از اراک آمده بودند که ایشان را برگردانند و عدهای از علمای قم هم اصرار داشتند که در قم بمانند. من دستم را بلند کردم و گفتم یک قول سومی هم هست و شما قول دادید که با هم به مشهد برویم.
وی به علت خروج آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی از اراک اشاره کرد و گفت: سید جعفر مدّثر و نیز آقای طاهباز نقل کردند که شخصی به نام «عرب جارچی» خادم یک مسجد بود. یک وقتی سقف مسجد سوراخ شده بود، باران آمده بود و همه کتاب و مفاتیح و قرآن را خیس کرده بود. این خادم مسجد این قرآنها را جمع میکند که در رودخانه بریزد. در بازار میبیند جایی آتش روشن کردند و سردشان است، با خود میگوید آتش و رودخانه فرقی نمیکند. تا اینها را در آتش میریزد صدا بلند میشود که تو ملحد هستی، چرا قرآن را آتش زدی؟ مغازهها را بستند و گفتند او باید اعدام شود. آقای مدّثر میگفت که من در آن جلسه بودم. به تهران تلگراف کردند و تلگراف هم جواب داد که هرچه علما گفتند ما عمل میکنیم.
استاد حوزه و دانشگاه علما را در مسجد جامع جمع کردند و متنی را هم تهیه کرده بودند مبنی بر اینکه این فرد باید اعدام شود. این متن را نزد شیخ عبدالکریم برای امضا آوردند. ایشان امضا نکرد و گفت برای من که ثابت نشده است. من چه کارهام که حکم اعدام کسی را بدهم؟ یک نفر آنجا بلند شد و توهینی کرد و گفت معلوم می شود که آقای شیخ عبدالکریم هم بله. یعنی ایشان هم بابی است. ایشان عبا را سر کشید و از جلسه بیرون آمد. مردم در منزل شیخ جمع شدند و گفتند که ما خودمان بودیم و دیدیم که این آقا کتابها را به آتش ریخت. ایشان گفت من چه کارهام که حکم کسی را بدهم. فردای آن روز از اراک بیرون آمد. بنابراین به نظر میآید که شیخ عبدالکریم حائری گلایه مند از اراک بیرون آمده است.
وی به داستان دیگری به نقل از آیت الله سید علی محقق داماد پرداخت و گفت: ایشان به نقل از پسر آقای طبسی تعریف کردند که می گفت پدرم اینگونه تعریف میکرد که صبح زود بود، در خانه را زدند. رفتم دیدم شیخ عبدالکریم حائری عبا بر سر کشیده و آمد داخل نشست. از من پرسید درس سید ابوالحسن میروی؟ میگفت ابتدا ترسیدم که شاید می خواهد اعتراض کند. گفتم بله. یک پاکتی از جیب خود در آورد و به من داد و گفت شنیدم سید ابوالحسن به خاطر مشکل مالی میخواهد قم را ترک کند. تو این پاکت را به او بده و نگو چه کسی داده است. به هیچ کس هم نگو که من این پاکت را به تو دادم. هر وقت هم سید ابوالحسن مشکل مالی داشت، بیا به من بگو. که ایشان از قم نرود.
آیتالله محقق داماد افزود: این نشان میدهد که ایشان علاقه داشته است که عدهای در قم فلسفه بگویند کما اینکه پسر ایشان، آقامهدی نزد آقای شاهآبادی و امام خمینی(س) رفته و «معقول» خوانده است. امام خمینی(س) شاگرد آقای شاهآبادی شد. آقای نورالدین شاهآبادی تعریف میکرد که پدر ایشان ابتدا در منزل درس «معقول» میدادند و خانه پر از طلبه شده و دیگر جا نبود لذا مکان درس را به مسجد عشقعلی بردند. این نشان میدهد آن زمان این همه طلاب درس معقول خوان بوده و مشکلی هم نبوده است. نکته مهم اینجاست که زیر حمایت شیخ عبدالکریم درس معقول رایج شده است.