جی پلاس؛

نامه ای سرشار از نکات عرفانی از امام به عروسشان

سرکار خانم فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی، مدت ها به ایشان برای نوشتن مطالبی عرفانی خطاب به خود اصرار داشتند که امام قبول نمی کردند تا اینکه سرانجام در پنجم خرداد سال ۶۳، این درخواست، اجابت شد.

لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرنگار جی پلاس، بر اساس آنچه که از نامه عرفانی امام خمینی (س) به سرکار خانم فاطمه طباطبایی بر می آید، ایشان مدت ها بوده که برای نوشتن این متن به امام اصرار می کرده اند تا سرانجام ایشان در تاریخ پنجم خرداد ماه سال ۶۳ مطابق با بیست و چهارم ماه شعبان ۱۴۰۴ به نوشتن رضایت داده و اینگونه نگاشتند:

 

‎«بسم الله الرحمن الرحیم‌

‌‌فاطی که ز من نامۀ عرفانی خواست                   از مورچه ای تخت سلیمانی خواست‌

‌‌گویی نشنیده «ما عرفناک»‌‎‌ ازآنک به‌ ‌                  ‌‌جبریل از او نفخۀ رحمانی خواست‌

‌‌ ‌

 ‌‌آخر پس از اصرار، مرا وادار کردی از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبی هستم‌‎ ‎‌طوطی وار چند سطری بنویسم. و این در حالی است که ضعف پیری آنچه در چنته داشتم‌‎ ‎‌ـ هر چند ناچیز بود ـ به طاق نسیان سپرده و گرفتاری های ناگفتنی و نانوشتنی بر آن اضافه‌‎ ‎‌شده و کافی است که تاریخ این نوشتار بگویم تا معلوم شود در چه زمانی برای رد نکردن‌‎ ‎‌تقاضای تو شروع نمودم. شنبه 24 شعبان المعظم 1404 ـ 5 خرداد 1363 ـ خوانندگان در‌‎ ‎‌این تاریخ ملاحظه کنند اوضاع جهان و ایران را.‌

 

باز هم بخوانید:

در نامه عرفانی امام به عروسشان بر چه نکاتی تاکید شده است؟

چرا امام شرکت در انتخابات را اظهار حیات در مقابل دنیا می دانند؟/علت اهمیت انتخابات ریاست جمهوری در نگاه امام چیست؟

محتوای نامه مهم امام به صادق طباطبایی چه بود؟

روزی که مرحوم عسکراولادی منصوب امام شد

محتوای نامه مهم امام به جلال الدین فارسی چه بود؟

نظر امام درباره اموال غیر مجهول المالک چه بود؟

از دیدگاه امام، در چه صورت می توان حکم اعدام صادر کرد؟

امام خمینی: در حکومت اسلام، جوّ، جوّ محبت است/اگر با مردم با دوستی رفتار‌‎ ‎‌کنید، دلتان آرام است/در اسلام هر کسی باید از خودش بترسد/ما الآن از جمهوری، چیزی که داریم رأیش بوده، اما جمهوری اسلامی، به آن معنایی که ما می خواهیم، تا حالا مع الأسف نشده‌‎ ‎

 

از کجا شروع کنم؟ بهتر آن است از فطرت باشد ‌‌فِطْرَةَ الله ِ الّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ‌‎ ‎‌لِخَلْقِ الله ‌‎[3]‎‌ در این جا به فطرت انسانها بسنده کرده، گرچه این خاصّۀ خلقت است ‌‌وَ اِنْ مِنْ‌‎ ‎‌شَیْ ءٍ اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‌‎‎‌ همه گویند:‌

‌‌ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم                   با شما نامحرمان ما خامُشیم‎

‌‌ما نیز اکنون به عرفان فطری انسانها نظر می اندازیم و گوییم: در فطرت و خلقت، انسان‌‎ ‎‌امکان ندارد به غیر کمال مطلق توجه کند و دل ببندد، همۀ جانها و دلها به سوی اویند و‌‎ ‎‌جز او نجویند و نخواهند جُست و ثناخوان اویند و ثنای دیگری نتوانند کرد، ثنای هر چیز‌‎ ‎‌ثنای اوست، گرچه ثناگو تا در حجاب است گمان کند ثنای دیگری می گوید، در تحلیل‌‎ ‎‌عقلی که خود حجابی است نیز چنین باشد.‌

 

آنکه کمال ـ هر چه باشد ـ می طلبد عشق به کمال مطلق دارد نه کمال ناقص. هر کمال‌‎ ‎‌ناقص محدود به عدم است و فطرتْ از عدمْ تنفّر دارد. طالب علم، طلب علم مطلق‌‎ ‎‌می کند و عشق به علم مطلق دارد و همچنین طالب قدرت و طالب هر کمال. به فطرت،‌‎ ‎‌انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهای ناقص آنچه می خواهد کمالِ آن است نه‌‎ ‎‌نقص، که فطرت از آن مُنزجِر است، و حجابهای ظلمانی و نورانی است که انسان را به‌‎ ‎‌اشتباه می اندازد. شاعران و مدیحه سرایان گمان می کنند مدح فلان امیر قدرتمند یا فلان‌‎ ‎‌فقیه دانشمند را می کنند، آنان مدح و ثنای قدرت و علم را می کنند نه به طور محدود،‌‎ ‎‌گرچه گمان کنند محدود است. و این فطرت امکان تبدیل و تغییر ندارد ‌‌لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ الله‌‎ ‎‌ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم.‎

‌‌

‌‌و تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خَرْق حُجُب حتّی حُجُب‌‎ ‎‌نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات،‌‎ ‎‌محتاج به هدایت حق تعالی. در مناجات مبارک شعبانیّه می خوانی: «اِلهی هَبْ لی کَمالَ‌‎ ‎‌الاِْنْقِطاعِ اِلَیْکَ وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاء نَظَرها اِلَیْکَ حَتّی تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ‌‎ ‎‌فَتَصِلَ اِلی مَعْدِنِ الْعَظَمَة وَ تَصیرَ اَرْواحُنا مَعلَّقة بِعزِّ قُدْسِکَ. اِلهی وَ اجْعَلْنی مِمَّنْ نادَیتَهُ‌‎ ‎‌فَاَجابَکَ وَ لا حَظْتهُ فَصَعِقَ لِجَلالِکَ فَناجَیْتَه سِرّاً».‎

‎‌‌‌این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هر کس، و پیوستن به او‌‎ ‎‌است و گسستن از غیر، و هِبه ای‎‌ الهی است به اولیای خُلَّص پس از صَعْق‌‎‎‌ حاصل از‌‎ ‎‌جلال که دنبال گوشۀ چشم نشان دادن او است ‌‌وَ لا حَظْتَهُ‌‌ الخ‌‌. و ابصار قلوب تا به ضیاءِ‌‎ ‎‌نَظْرۀ‎‌ او نور نیابد، حُجُب نور خرق نشود و تا این حُجب باقی است، راهی به معدن‌‎ ‎‌عظمت نیست و ارواح تعلُّق به عزّ قدس را درنیابند و مرتبت تَدَلّی‎‌ حاصل نیاید ‌‌ثُمَّ دَنی‌‎ ‎‌فَتَدَلّی.‎‌ و ادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.‌

‌‌صوفی! زره عشق صفا باید کرد              عهدی که نموده ای وفا باید کرد‌

‌‌تا خویشتنی به وصل جانان نَرسی          خود را به رهِ دوست فنا باید کرد‌

‌‎ ‎

نجوای سرّی حق با بندۀ خاص خود صورت نگیرد مگر پس از صَعْق واند کاک جَبَل‌‎ ‎‌هستی‎‌ خود، رَزَقَنا الله ُ وَ اِیّاکِ.‌

‌‌ 

 ‌‌دخترم! سرگرمی به علوم حتی عرفان و توحید اگر برای انباشتن اصطلاحات است ـ که‌‎ ‎‌هست ـ و برای خود این علوم است، سالک را به مقصد نزدیک نمی کند که دور می کند‌‎ ‎‌العلم هو الحجاب الاکبر؛‎‌ و اگر حق جویی و عشق به او انگیزه است که بسیار نادر است،‌‎ ‎‌چراغ راه است و نور هدایت ‌‌اَلْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ الله ُ فی قَلْبِ مَنْ یَشاءُ‎‌ و برای رسیدن به گوشه ای‌‎ ‎‌از آن تهذیب و تطهیر و تزکیه لازم است، تهذیب نفس و تطهیر قلب از غیر او، چه رسد به ‌‎‌تهذیب از اخلاق ذمیمه که رهیدن از آن بسیار مجاهده می خواهد، و چه رسد به‌‎ ‎‌تهذیب عمل از آنچه خلاف رضای او ـ جلّ و علا ـ است، و مواظبت به اعمال صالحه از‌‎ ‎‌قبیل واجبات که در رأس است و مستحبات به قدر میسور و به قدری که انسان را به عُجب‌‎ ‎‌و خودخواهی دچار نکند.‌

 

دخترم! عُجب و خودپسندی از غایت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است. اگر‌‎ ‎‌اندکی به عظمت خلقت به اندازه ای که تاکنون بشر با همۀ پیشرفت علم به شمّه ای از آن‌‎ ‎‌آگاه شده است تفکر شود، حقارت خود و همۀ منظومه های شمسی و کهکشانها را‌‎ ‎‌ادراک می کند و عظمت خالقِ آنها را اندکی می فهمد و از عُجب و خودبینی و‌‎ ‎‌خودپسندی خود اظهار خجلت و احساس جهالت می نماید. در قصۀ حضرت سلیمان‌‎ ‎‌نبی الله ـ علیه السلام ـ می خوانیم آنگاه که از وادی نَمل می گذرد: ‌‌قالَتْ نَمْلَةٌ یا اَیُّهَا النَّملَ ادْخُلُوا‌‎ ‎‌مَساکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ.‎‌ نمله، سلیمان نبی با همراهانش را به‌‎ ‎‌عنوان ‌‌لا یَشْعُرُونَ‌‌ توصیف کند و هُدهُد به او می گوید: ‌‌اَحَطْتُ بِمالَمْ تُحِطْ بِهِ.‎‌ و کوردلان نطق‌‎ ‎‌نَمله و طیر را نمی توانند تحمل کنند، چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمانها و‌‎ ‎‌زمین است که خالق آنان می فرماید: ‌‌... اِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ.‌

 

‌‌انسان که خود را محور خلقت می بیند ـ هر چند انسان کامل چنین است ـ در نظر سایر‌‎ ‎‌موجودات معلوم نیست چنین باشد، و بشر رشد نیافته چنین نیست ‌‌مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوریةَ ثُمَّ‌‎ ‎‌لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ.‌‎‌ این مربوط به رشد علمی به استثنای تهذیب است و در وصف او‌‎ ‎‌کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ‎‌ آمده است.‌

 

‌‌‌‌دخترم! پیمبران مبعوث شدند تا رشد معنوی به بشر دهند و آنان را از حجابها برهانند،‌ افسوس که شیطان قسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان می خواهند‌‎ ‎‌تحقق یابد ‌‌فَبِعزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعینَ.‎‌ ما همه خوابیم و گرفتار حجابها ‌‌اَلنّاسُ نِیامٌ وَ اِذا ماتُوا‌‎ ‎‌انْتَبَهُوا.‌‎‎‌ گویی جهنم محیط به ما است و خِدْر‌‎‎‌ طبیعت مانع از شهود و احساس است ‌‌وَ‌‎ ‎‌إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ.‎‌ و کفر مراتب بسیار دارد، خودبینی و جهان بینی و نظر به جز او‌‎ ‎‌نیز از مراتب آن است. نخستین سورۀ قرآن را اگر با تدبّر و چشمی غیر از این چشم انداز‌‎ ‎‌حیوانی بنگریم و بی حجابهای ظلمانی و نورانی به او برسیم، چشمه های معارف به قلب‌‎ ‎‌سرازیر شود، ولی افسوس که از افتتاح آن نیز بی خبریم. آن را که خبر شد خبرش‌‎ ‎‌بازنیامد.‎

 

‌‌من قائل بی خبر و بی عمل به دخترم می گویم در قرآن کریم این سرچشمۀ فیض الهی‌‎ ‎‌تدبر کن هر چند صِرف خواندن آن که نامۀ محبوب است به شنوندۀ محجوب آثاری‌‎ ‎‌دلپذیر دارد، لکن تدبر در آن انسان را به مقامات بالاتر و والاتر هدایت می کند ‌‌اَفَلا‌‎ ‎‌یتَدَبَّرُونَ الْقُرآنَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها.‌‎‎‌ و تا این قفل و بندها بازنگردد و به هم نریزد، از تدبر‌‎ ‎‌هم آنچه نتیجه است حاصل نگردد. خداوند متعال پس از قَسَم عظیم می فرماید: ‌‌اِنَّهُ لَقُرآنٌ‌‎ ‎‌کَریمٌ فی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ اِلاّ الْمُطَهَّرُونَ‎‌ و سر حلقۀ آنها آنان هستند که آیۀ تطهیر در‌‎ ‎‌شأنشان نازل گردیده.‌

 

تو نیز مأیوس نباش، که یأس از اقفال بزرگ است، به قدر میسور در رفع حُجُب و‌‎ ‎‌شکستن اقفال برای رسیدن به آب زلال و سرچشمۀ نور کوشش کن. تا جوانی در دست‌ ‎‌تو است کوشش کن در عمل و در تهذیب قلب و در شکستن اقفال و رفع حُجُب، که‌‎ ‎‌هزاران جوان که به افق ملکوت نزدیکترند موفق می شوند و یک پیر موفق نمی شود.‌

 

قید و بندها و اقفال شیطانی اگر در جوانی غفلت از آنها شود، هر روز که از عمر‌‎ ‎‌بگذرد ریشه دارتر و قویتر شوند.‌

‌‌درختی که اکنون گرفتست پای                 به نیروی شخصی برآید ز جای‌

‌‌گرش همچنان روزگاری هِلی‎‌                   به گردونش از بیخ بر نَگْسلی‎

‌‌ ‌

‌‌از مکاید بزرگ شیطان و نفسِ خطرناکتر از آن، آن است که به انسان وعدۀ اصلاح در‌‎ ‎‌آخر عمر و زمان پیری می دهد و تهذیب و توبۀ إلی الله را به تعویق می اندازد برای زمانی‌‎ ‎‌که درخت فساد و شجرۀ زقّوم قوی شده و اراده و قیام به تهذیب، ضعیف، بلکه مرده‌‎ ‎‌است.‌

‌‌

از قرآن دور نیفتم، در این مخاطبۀ بین حبیب و محبوب و مناجات بین عاشق و‌‎ ‎‌معشوق اسراری است که جز او و حبیبش کسی را بر آن راه نیست و امکان راه یافتن نیز‌‎ ‎‌نمی باشد. شاید حروف مُقَطَّع در بعض سور مثل «الم»، «ص»، «یس» از این قبیل باشد، و‌‎ ‎‌بسیاری از آیات کریمه که اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوّف هر یک برای خود تفسیر‌‎ ‎‌یا تأویلی کنند نیز از همان قبیل است گرچه هر طایفه به قدر ظرفیت خود حظّی دارد یا‌‎ ‎‌خیالی. و شمّه ای از این اسرار به وسیلۀ اهل بیت وحی که از سرچشمۀ جوشان وحی بر‌‎ ‎‌آنان جاری شده، به دیگران به قدر استعداد می رسد و گویی بیشتر مناجاتها و ادعیه برای‌‎ ‎‌این امر انتخاب شده است. آنچه در ادعیه و مناجات معصومین ـ علیهم صلوات الله و‌‎ ‎‌سلامه ـ می یابیم، در اخبار که اکثراً به زبان عرف و عموم است کمتر یافت می شود. ولی‌‎ ‎‌زبان قرآن زبان دیگری است، زبانی است که هر عالم و مفسّری خود را با آن آشنا‌‎ ‎‌می داند و آشنا نیست. قرآن کریم از کتبی است که معارف آن بی سابقه است و تصور‌‎ ‎‌بسیاری از معارف آن از تصدیقش مشکلتر است. چه بسا که با برهان فلسفی و دید‌ عرفانی مطلبی را بتوان ثابت کرد ولی از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قدیم‌‎ ‎‌که در قرآن کریم در تعبیرات گوناگونی از آن یاد فرموده است، و کیفیت معیّت حق با‌‎ ‎‌خلق که بعضی گویند «معیّت قیّومی»‎‌ است که تصور آن حتی برای آن گویندگان از‌‎ ‎‌معضلاتست، و ظهور حق در خلق و حضور خلقت نزد حق و اقربیت او ـ جلّ و علا ـ از‌‎ ‎‌حبل الورید به مخلوق و مُفاد ‌‌اَلله نُورُ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ‎‌ و ‌‌هُوَ الاَوّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ‎‎ ‎‌و ‌‌ما یکون منْ نَجْوی ثَلثَةٍ‎‌ و ‌‌اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ‎‌ و امثال اینها که گمان نکنم جز بر مخاطب‌‎ ‎‌و به تعلیم او به نزدیکانش که اهل اینگونه مسائل بوده اند، تصورش تحقق یافته باشد. و‌‎ ‎‌راه یافتن به روزنه ای از آن، مجاهدتِ مشفوع با تهذیب لازم دارد. افسوس که عمر این‌‎ ‎‌شکسته قلم گذشت و ‌

‌‌از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد‌‎ ‎‌            جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش‌

‌‎ ‎

و امروز از جوانی که بهار یافتن است خبری نیست و بافته های سابق را جز مشتی الفاظ‌‎ ‎‌نمی بینم، و به تو و سایر جوانها که طالب معرفتند وصیت می کنم که شما و همۀ موجودات‌‎ ‎‌جلوۀ اویند و ظهور وی اند، کوشش و مجاهدت کنید تا بارقه ای از آن را بیابید و در آن‌‎ ‎‌محو شوید و از نیستی به هستی مطلق رسید.‌

‌‌پس عدم گردم عدم چون ارغنون                              ‌‎ ‎‌گویدم کِانّا الیه راجعون‎

‌‎ ‎

‌‌‌‌دخترم! دنیا و هر چه در آن است جهنم است که باطنش در آخرِ سیر ظاهر شود و‌‎ ‎‌ماورای دنیا تا آخر مراتب بهشت است که در آخر سیر پس از خروج از خِدْر طبیعت‌‎ ‎‌ظاهر شود و ما و شما و همه، یا حرکت به سوی قعر جهنم می کنیم یا به سوی بهشت و ملأ‌ ‎‌اعلا.‌

‌‌

در حدیث است که روزی پیمبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ در جمع صحابه‌‎ ‎‌نشسته بودند، ناگهان صدای مهیبی آمد، عرض شد: این صدا چه بود؟ فرمود: «سنگی از‌‎ ‎‌لب جهنم افتاد و پس از هفتاد سال اکنون به قعر جهنم رسید»‌‎‎‌ اهل دل گفتند: در آن‌‎ ‎‌حال شنیدیم مرد کافری که هفتاد سال داشت اکنون درگذشت و به قعر جهنم رسید.‎

 

ما همه در صراط هستیم و صراط از متن جهنم عبور می کند،‌‎‎‌ باطنش در آن عالم‌‎ ‎‌ظاهر می شود. و در این جا هر انسانی صراطی مخصوص به خود دارد و در حال سیر‌‎ ‎‌است؛ یا در صراط مستقیم که منتهی به بهشت می شود و بالاتر، و یا صراط منحرف از‌‎ ‎‌چپ یا منحرف به سوی راست که هر دو به جهنم منتهی می شوند. و ما از خداوند منّان‌‎ ‎‌آرزوی صراط مستقیم می کنیم: ‌‌اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم، صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ‌‎ ‎‌عَلَیْهِم‌‎‎‌ که انحراف از یک سو است‌‌ وَ لاَ الضّالّینَ‌‎‌ که انحراف از سوی دیگر. و این‌‎ ‎‌حقایق در حشر به طور عیان مشهود می شود.‌

 

صراط جهنم که در توصیف آن از حیث دقت و حِدّت و ظلمت نقل گردیده‌‎ ‎‌است،‎‌ باطن صراط مستقیم در این جهان است. چه بسیار راه دقیق و ظلمانی است و‌‎ ‎‌چه مشکل است عبور از آن برای ما واماندگان، آنان که بی هیچ انحرافْ راه را طیّ نمودند‌‎ ‎‌جُزْنا وَهِیَ خامِدَة‎‌ گویند و هر کس به اندازۀ سیرش در این صراط در آن جا نیز همین سیر‌‎ ‎‌منعکس گردد.‌

 

غرورها و امیدهای کاذب شیطانی را کنار گذار و کوشش در عمل و تهذیب و تربیت‌ ‎‌خود کن که رحیل بسیار نزدیک است و هر روز که بگذرد و غافل باشی دیر است. بازگو‌‎ ‎‌مکن که تو خود چرا مهیّا نیستی ‌‌اُنْظُرْ اِلی ما قالَ وَ لا اِلی مَنْ قال‎‌ من هر چه هستم برای خود‌‎ ‎‌هستم و همه نیز چنین. جهنم و بهشت هر کس نتیجۀ اعمال او است، هر چه کِشتیم درو‌‎ ‎‌می کنیم.‌

 

فطرت و خلقت انسان بر استقامت و نیکی است. حُبّ به خیرْ سرشت انسانی است، ما‌‎ ‎‌خود این سرشت را به انحراف می کشانیم و ما خود حُجُب را می گسترانیم و تارها را بر‌‎ ‎‌خود می تنیم.‌

‌‌این شیفتگان که در صراطند همه                       جویندۀ چشمۀ حیاتند همه‌

‌‌حق می طلبند و خود ندانند آن را                         در آب به دنبال فُراتند همه‌

 

شب گذشته اسماء کتب عرفانی را پرسیدی، دخترم! «در رفع حُجُب کوش نه در جمع‌‎ ‎‌کُتب»،‌‎‎‌ گیرم کتب عرفانی و فلسفی را از بازار به منزل و از محلی به محلی انتقال دادی‌‎ ‎‌یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردی و در مجالس و محافل آنچه در‌‎ ‎‌چَنته داشتی عرضه کردی و حضار را فریفتۀ معلومات خود کردی و با فریب شیطانی و‌‎ ‎‌نفس امارۀ خبیثتر از شیطان محمولۀ خود را سنگین تر کردی و با لُعبۀ ابلیس مجلس آرا‌‎ ‎‌شدی و خدای نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این‌‎ ‎‌محموله های بسیار به حُجُب افزودی یا از حجب کاستی؟ خداوند ـ عزّ و جلّ ـ برای‌‎ ‎‌بیداری علما آیۀ شریفۀ ‌‌مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْریة‎‌ را آورده تا بدانند انباشتن علوم ـ گرچه‌‎ ‎‌علم شرایع و توحید باشد ـ از حُجُب نمی کاهد، بلکه افزایش دهد، و از حُجُب صغار او را‌‎ ‎‌به حُجُب کبار می کشاند. نمی گویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران،‌‎ ‎‌که این انحراف است، می گویم کوشش و مجاهده کن که انگیزهْ الهی و برای دوست باشد‌ ‎‌و اگر عرضه کنی، برای خدا و تربیت بندگان او باشد نه برای ریا و خودنمایی که خدای‌‎ ‎‌نخواسته جزء علمای سوء شوی که بوی تعفّنشان اهل جهنم را بیازارد.‎

‌‌

 ‌‌آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزه ای جز او ندارند و با این انگیزه همۀ‌‎ ‎‌اعمالشان الهی است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هر چه تصور کنی ‌‌ضَرْبَةُ‌‎ ‎‌عَلیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْن.‎‌ اگر انگیزه الهی نبود گرچه فتح بزرگ از آن حاصل‌‎ ‎‌شود پشیزی فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصاً ولی الله اعظم ـ علیه و علی‌‎ ‎‌اولاده الصلوات و السلام ـ به اینجا ختم می شود، قلم جرأت ندارد که پیش رود و بیان‌‎ ‎‌طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گوییم و خود ما چه می دانیم که‌‎ ‎‌گوییم و آنچه هست گفتنی نیست و از افق وجود ما برتر است، ولی باشد که یاد حبیب و‌‎ ‎‌ذکر او در دل و جان اثری کند هر چند از آن خبری دریافت نشود، همچون عاشق‌‎ ‎‌بی سوادی که به سوادنامۀ محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامۀ محبوب است و‌‎ ‎‌همچون پارسی زبانِ پریشانِ عربی ندانی که قرآن کریم را خوانَد و چون از اوست لذّت‌‎ ‎‌بَرَد و حالی به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندی است که به اِعراب و‌‎ ‎‌مزایای ادبی و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفی است که‌‎ ‎‌به مسائل عقلی و ذوقی آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعۀ کُتب فلسفی و‌‎ ‎‌عرفانی که به محتوای کتاب مشغول و به گویندۀ آن کاری ندارد.‌

‌‌

دخترم! موضوع فلسفه، مطلق وجود است از حق تعالی تا آخرین مراتب وجود، و‌‎ ‎‌موضوع علم عرفان و عرفان علمی وجود مطلق است یا بگو حق تعالی است و بحثی به‌‎ ‎‌جز حق تعالی و جلوۀ او ـ که غیر او نیست ـ ندارد. اگر کتابی یا عارفی بحث از چیزی غیر‌‎ ‎‌حق کند نه کتابْ عرفان است و نه گوینده عارف است، و اگر فیلسوفی در وجود به آنطور‌‎ ‎‌که هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهی و بحثش عرفانی است و همۀ اینها غیر از ذوق‌‎ ‎‌عرفانی است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانی و‌‎ ‎‌پس از آن نیستی در عین غرق در هستی «اِدْفَعِ السِّراج که شمس طالع شد».‎

‌‌

‌‌دخترم! شنیدم می گفتی: می ترسم ایام امتحان متأسف شوم که چرا کار نکردم در‌‎ ‎‌روزهای تعطیل. این تأسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زودگذر، آن تأسف‌‎ ‎‌دائمی و ابدی است که چون به خود آیی توجه کنی که همه چیز را می بینی جز او و آن‌‎ ‎‌روز پرده ها افتادنی و حجابها برداشتنی نیست.‌

‌‌

امیرالمؤمنین در دعای کمیل عرض می کند: «فَهَبْنی یا اِلهی و سَیِّدی وَ مَوْلایَ وَ رَبّی‌‎ ‎‌صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِک».‎‌ من کوردل تاکنون نتوانستم این فقره و‌‎ ‎‌بعض فقرات دیگر این دعای شریف را به جِدّ بخوانم بلکه آن را از زبان علی ـ علیه‌‎ ‎‌السلام ـ می خوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر‌‎ ‎‌است؛ آن عذابی که ‌‌تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَة؟‌‎‌ گویی «عذابک» همان «نارُالله »‎‌ است که فؤاد را‌‎ ‎‌می سوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد ما کوردلان نمی توانیم این معانی‌‎ ‎‌فوق فهم بشری را ادراک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را برای اهلش که بسیار‌‎ ‎‌کم است.‌

 

در هر حال کتب فلسفی خصوصاً از فلاسفۀ اسلام و کتب اهل حال و عرفان هر کدام‌‎ ‎‌اثری دارد. اوّلی ها، انسان را ولو به طور دورنما آشنا می کند با ماوراء طبیعت، و دوّمی ها‌‎ ‎‌خصوصاً بعضی از آنها چون «منازل السائرین»‎‌ و «مصباح الشریعه»‌‎‎‌ که گویی از‌‎ ‎‎‌عارفی است که به نام حضرت صادق ـ علیه السلام ـ به طور روایت نوشته است، دلها را‌‎ ‎‌مهیّا می کنند برای رسیدن به محبوب و از همه دل انگیزتر مناجات و ادعیۀ ائمۀ مسلمین‌‎ ‎‌است که راهبرند به سوی مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را می گیرند و به سوی او‌‎ ‎‌می برند، افسوس و صدافسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.‌

 

دخترم! سعی کن اگر اهلش نیستی و نشدی، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنی‌‎ ‎‌و معاندت با آنان را از وظایف دینی نشمری، بسیاری از آنچه آنان گفته اند در قرآن کریم‌‎ ‎‌به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجاتِ اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما‌‎ ‎‌جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم. گویند صدر المتألّهین دید در جوار‌‎ ‎‌حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ شخصی او را لعن می کند، پرسید: چرا صدر را لعن‌‎ ‎‌می کنی؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این‌‎ ‎‌امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکی که من خود‌‎ ‎‌قصه هایی را دیده یا شنیده ام که در زمان ما بوده است.‌

‌‌

من نمی خواهم تطهیر مدعیان را بکنم که: «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد».‌‎‎‌می خواهم اصل معنی و معنویت را انکار نکنی، همان معنویتی که کتاب و سنّت نیز از آن‌‎ ‎‌یاد کرده اند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداخته اند. و من به‌‎ ‎‌تو توصیه می کنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد‌‎ ‎‌و هر قدم مثبت است. این قدمْ کمال نیست، لکن راهگشای به سوی کمال است چنانچه‌‎ ‎‌«یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است‌ از منازل نتوان شمرد،‌‎ ‎‎‌بلکه مقدمه و راهگشای منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهی به‌‎ ‎‌سوی معرفت یافت.‌

‌‌

آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خودپسند‌‎ ‎‌هستند هرچه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خودخواهی و‌‎ ‎‌خودبینی شان خدشه وارد نشود «مادر بُتها بُتِ نفس شماست»‌‎‌ تا این بت بزرگ و‌‎ ‎‌شیطان قوی از میان برداشته نشود راهی به سوی او ـ جلّ و علا ـ نیست، و هیهات که این‌‎ ‎‌بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: ‌‌شَیْطانی آمَنَ بِیَدی‎‌ از این نقل‌‎ ‎‌معلوم شود که هر کس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شیطانی است و اولیای خدا موفق‌‎ ‎‌شده اند به مهار کردن بلکه مؤمن نمودن آن.‌

‌‌

می دانی شیطان با پدر بزرگ ما آدم ـ صفیُّ الله ـ چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید‌‎ ‎‌و پس از وسوسۀ شیطان و نزدیکی به شجره ـ که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن ـ‌‎ ‎‌فرمان ‌‌اِهْبِطُوا‎‌ رسید و منشأ همۀ فسادها و عداوتها شد، آدم ـ علیه السلام ـ با دستگیری‌‎ ‎‌حق تعالی توبه کرد و خداوند او را صفیّ خود فرمود، من و تو نیز که مبتلای به شجرۀ‌‎ ‎‌ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق ـ جلّ و علا ـ در خلوت و جلوت بخواهیم با استغاثه‌‎ ‎‌که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمی‌‎ ‎‌بهره ای گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجرۀ ابلیس با همۀ شاخه ها و‌‎ ‎‌اوراق و ریشه های آن که در وجود ما منتشر و هر روز محکمتر و توسعه دارتر می شود.‌

‌‌

با تعلُّق به شجرۀ خبیثه و شاخه ها و ریشه های آن بی شک نتوان راهی به مقصد پیدا‌‎ ‎‌کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودی از عبادالله صالحین و‌‎ ‎‎‌نیز اولیای مقربین ـ علیهم السلام ـ از حیله های شیطان و نفس خبیثِ مظهر ابلیس کس‌‎ ‎‌نتواند گریزد و اگر بتواند، از همۀ شاخه ها و ریشه های دقیق و بسیار پیچیدۀ او نتواند مگر با‌‎ ‎‌دستگیری خداوند متعال آنطور که صفیّ الله را رهاند ولی ما کجا و آن استعداد برای قبول‌‎ ‎‌کلمات.‌

 

آیۀ کریمه دراین باب شایان تفکر بسیار است چه که می فرماید: ‌‌فَتَلقّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ‌‎ ‎‌فَتابَ عَلَیْهِ‌‎‎‌ نفرموده: ‌‌وَ اَلْقی اِلَیْهِ کَلِماتٍ‌‌، گویی با سیر إلیه کلمات را دریافت نموده است گرچه‌‎ ‎‌اگر ‌‌«اَلْقی اِلَیْهِ»‌‌ هم بود، بی سیر کمالی، قبولْ امکان نداشت. و باید در آیۀ دیگر که راجع به‌‎ ‎‌همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، می فرماید: ‌‌فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ‎‌ گویی ذوقی و‌‎ ‎‌طعمی بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پیامدها را داشته. حال باید‌‎ ‎‌وضع خود را بنگریم که به تحقیق، به همۀ شاخه ها و برگها و ریشه های شجره پیوند‌‎ ‎‌خوردیم.‌

‌‌

دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هر یک‌‎ ‎‌حجابی است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک إلی الله نرسیدیم. من که خود مبتلا‌‎ ‎‌هستم و جسم و جانم ملعبۀ شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان‌‎ ‎‌سرخ که سرسبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبۀ شیطان است و آلت دست او، جان و روح و‌‎ ‎‌فؤاد را تباه کند، اشاره می کنم:‌

‌‌

از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهی که در جلسات اُنس با‌‎ ‎‌دوستان هستی خطاهای بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که می توانی شمارش کن و‌‎ ‎‌ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضای دوست شود چه می کند و چه‌‎ ‎‌مصیبتها به بار می آورد که یکی از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروی چه‌‎ ‎‌اشخاصی بازی می کنی و چه اسراری را از مسلمانان روی دایره می ریزی و چه حیثیاتی‌‎ ‎‌را خدشه دار می کنی و چه شخصیتهایی را می شکنی؟ آنگاه این جلسۀ شیطانی را مقیاس‌‎ ‎‌بگیر و ملاحظه کن در یک سال در همین امر پیش پا افتاده چه کردی و در پنجاه ـ شصت‌‎ ‎‌سال دیگر چه خواهی کرد و چه مصیبتها برای خود به بار خواهی آورد، در عین حال آن‌‎ ‎‌را کوچک می شماری، و این کوچک شمردن از حیله های ابلیس است که خداوند به‌‎ ‎‌لطف خود ما را همگی از آن مصون دارد.‌

‌‌

دخترم! نگاهی کوتاه به آنچه دربارۀ غیبت و آزار مؤمنین و عیب جویی و کشف سرّ‌‎ ‎‌آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایی را که مُهر شیطان بر آنها نخورده می لرزاند و زندگی‌‎ ‎‌را بر انسان تلخ می کند، اینک برای علاقه ای که به تو و احمد دارم توصیه می کنم از آفات‌‎ ‎‌شیطانی خصوصاً آفتهای بسیار زبان خودداری کنید و همّت به نگهداری آن کنید، البته‌‎ ‎‌در آغاز قدری مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهای آن آسان می شود.‌‎ ‎‌از تعبیر بسیار تعییر‌‎‎‌ کنندۀ قرآن کریم عبرت بگیر که می فرماید: ‌‌وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً اَیُحِبُّ‌‎ ‎‌اَحَدُکُمْ اَنْ یَأکُلَ لَحْمَ اَخیهِ مَیْتاً.‌‎‎‌ شاید اِخبار از صورت برزخیّه عمل می دهد و شاید حدیثی‌‎ ‎‌که از حضرت سیدالموحدین منقول است در موعظه های بسیاری که به نوف البکالی‌‎ ‎‌فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف‌‎ ‎‌طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: ‌‌اِجْتَنِبِ الْغَیْبَةَ فَاِنَّها اِدامُ کِلابِ النّارِ، ثُمَّ قالَ: یا نَوْفُ کَذَبَ‌‎ ‎‌مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلال وَ هُوَ یَأکُلُ لُحُومَ النّاسِ بالْغیبَةِ.‎‌ و از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و‌‎ ‎‌سلم ـ نقل شده که فرمود: ‌‌وَ هَلْ یَکُبُّ النّاسَ فِی النّارِ یَوْمَ الْقیمَةِ إلاّ حَصائِدُ اَلْسِنَتِهمْ.‌ از این حدیث‌‎ ‎‌و حدیثهایی که کم نیست استفاده می شود که جهنم صورت باطنی اعمال ما است.‌

‌‌

بارالها! ما را و این خانمان را و خانواده های مربوط به ما را از آفات شیطانی نجات‌‎ ‎‌مرحمت فرما و ما را از کسانی که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نموده اند قرار مده.‌

این چند صفحه را به تقاضای فاطی نوشتم و من خود اعتراف می کنم که خود نتوانستم از‌‎ ‎‌مکاید‎‌ شیطان بگریزم، امید است فاطی که نعمت جوانی را دارد این توفیق را پیدا کند.‌‎ ‎‌و السلام علی عبادالله الصالحین.‌

‌‌12 شهر رمضان المبارک 1404‌»

‌‌روح الله الموسوی الخمینی‌

 

صحیفه امام؛ ج ۱۸، ص ۴۴۲-۴۵۷

 

دیدگاه تان را بنویسید