جی پلاس/ به مناسبت سالروز رحلت؛

آیت الله عباس حسینی کاشانی که بود؟/چرا به او ایوب العلما می گفتند؟/ نسبت وی با شهید بهشتی و آیت الله کاشانی چه بود؟

آیت الله سید عباس حسینی کاشانی، آخرین شاگرد علامه سید علی آقا قاضی طباطبایی در ۱۷ ربیع الاول سال ۱۳۵۰ در کربلا متولد شد. وی از محضر بزرگانی مانند آیت الله خویی و میلانی بهره برد. به او ایوب العلما می گفتند.

لینک کوتاه کپی شد

آیت الله سید عباس حسینی کاشانی که آخرین شاگرد سید علی آقا قاضی طباطبایی است در هفدهم ربیع الاول ۱۳۵۰ قمری در کربلا متولد شد.

به گزارش خبرنگار جی پلاس، در راستای شناساندن بزرگان اندیشه دینی در این صفحه بر آنیم که این شخصیت های ارجمند جهان اسلام و تشیع را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی آیت الله سید عباس حسینی کاشانی که آخرین شاگرد سید علی آقا قاضی طباطبایی است، اختصاص دارد.

 

زندگینامه آیت الله سید عباس حسینی کاشانی

آیت الله سید عباس حسینی کاشانی در سال 1350 قمری و همزمان با سالروز ولادت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در کربلای معلا متولد شد و به دلیل انتساب آبا و اجداد ایشان به کاشان، کاشانی نامیده می‌ شود.

 

در همین رابطه بخوانید:

 

زکریای رازی که بود؟/چه شد که وی به طب روی آورد؟/او در میان مورخین شرقی و اروپاییان به چه شهرت دارد؟

از زندگی عالم برجسته سید اسماعیل نوری طبرسی چه می دانید؟/وی در محضر کدام بزرگان شاگردی کرد؟

خواجه عبدالله انصاری که بود؟/علت مخالفت خواجه با فلاسفه زمانش چه بود؟/چرا او را پیر هرات نامیدند؟/کدام شخصیت ها در او اثر ویژه داشتند؟

آیت الله کاشانی که بود؟/چه شد که وی از عراق به ایران آمد؟/علت دستگیری وی/موضع ایشان دربرابر مساله فلسطین/درخواست آیت الله برای تعطیلی شهادت امام صادق(ع)/نقش وی در ملی شدن صنعت نفت

مروری بر زندگینامه حاج احمدآقا خمینی

میرزا احمد مجتهد تبریزی که بود؟/ماجرای تکفیر شیخیه به وسیله میرزا احمد چه بود و به کجا ختم شد؟

 

تحصیلات

آقا سید عباس در حوزه های علمیه مشهور کربلا و نجف به کسب معارف دینی همت گماشت و در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد رسید؛ در سن 20 سالگی از محضر مرحوم آیت الله قاضی بهره برد. حضرت آیت الله کاشانی به مدت هفت سال در محضر علامه آقا سید علی قاضی تلمذ و اجازه اجتهاد خود را از علامه قاضی کسب کرد. این استاد اخلاق و عرفان، از محضر بزرگان دیگری هم چون حضرات آیات، میلانی و خویی نیز کسب فیض کرده و مورد توجه بزرگان واقع شده است؛ به عنوان نمونه، بزرگانی چون آیت‌ الله بروجردی موقع ورود به کربلا به دیدار ایشان می‌ رفتند.

ایشان حافظه بسیار خوب و عجیبی داشتند و خاطرات ناب و ناگفته ای از علما و بزرگان نجف و کربلا ذکر می کردند و مطالب علمی را در ذهنشان به خوبی ضبط کرده و با بارور کردن آنها به شاگردانشان آموزش می دادند.

بسیاری از افراد شاهد کرامات مختلفی از آن عالم وارسته بودند و با این دعاها مشکل مردم را حل می کردند، همچنین استخاره های عجیب و بسیار نافذی داشتند. ایشان در مجالس خصوصی مطالب ارزنده ای از علما نقل می کردند و از نزدیک شاهد معجزات و کرامات بسیاری از علمای نجف بودند.

 

آثار

آیت الله کاشانی کتب بسیاری را به رشته تحریر در آورده است و بیش از 260 کتاب دست نویس از وی موجود است، از کتاب های ایشان می توان به «المخازن» که به علوم غریبه می پردازد، اشاره کرد. «مصابیح الجنان» کتاب مشهور دیگری از این عالم فقید است که هم اکنون در سه کشور ایران، کویت و لبنان چاپ و منتشر شده است و مطالب بسیاری در رد وهابیت به زبان عربی نگاشته است.

 

وی تألیفات متعددی دیگری داشته که به دلایل مختلفی در ایران به چاپ نرسیده است.  تفسیر قرآن از جمله تألیفات این عالم بزرگ است که بنا به وصیت وی پس از مرگ ایشان منتشر می شود.

 

آیت الله سید عباس کاشانی(ره) در زمان صدام حسین، به دستور وی از عراق اخراج شد.

 

راز بیماری مرحوم آیت الله سید عباس کاشانی

حضرت آیت الله سید عباس کاشانی سالیان طولانی در بستر بیماری به سر می برد؛ امّا با این وصف، حتی برای یک بار کسی شکایتی از زبان او به درگاه خدا در قبال بیماریش نشنیده بود. آیت‌الله مرعشی نجفی لقب ایوب‌ العلما را به ایشان داده است. حضرت الله بهجت (رضوان الله تعالی علیه) هر وقت به ملاقات ایشان می رفتند، می فرمودند: السلام علیک یا ایوب العلماء.

 

آیت الله سید عباس کاشانی (دامت برکاته) که از آخرین بازماندگان شاگردان جناب عارف بالله سیدعلی قاضی (اعلی الله مقامه) است می فرمود: از خداوند متعال خواسته ام که به هرگونه گرفتاری گرفتارم سازد، مطرود همه شوم و در بیابان ها خوراک حیوانات شوم؛ ولی موقع رفتن از این عالم، حضرت مولی علی علیه السلام از من راضی باشند. رضایت ایشان را بر هر بلا طلب کرده ام. این را نگیرد، هرچه را بخواهد بگیرد.

 

آیت الله مصباح یزدی: معمولاً برای فروش پارچه ها مغازه داران، پارچه ها را در ویترین مغازه در معرض دید بینندگان قرار می دهند. برای جلوه بهتر چراغ و نورافکن را به پارچه ها می اندازند تا که مشتری بهتر جلب شود. گاه از آن بهتر که لباس را به مانکنی می پوشانند، تا خود را بهتر نشان دهد. به اعتقاد بنده مانکن ایمان حضرت آیت الله سید عباس کاشانی هستند.

 

رحلت ملکوتی

علامه کاشانی در ابتدا در بیمارستان ولی‌عصر(عج) قم بستری و در 19 تیرماه 89 برای ادامه مداوا به بیمارستان خاتم ‌الانبیا (ص) تهران منتقل شد.

 

در زمان انتقال ایشان به بیمارستان تهران، حالت نیمه‌ بی هوشی داشته‌اند و بعد از تشنج، مشکلات ریوی برای ایشان حادث و تنفس وی را دچار اختلال کرده بود. عمده مشکل این عالم بزرگ، افت شدید پلاکت خون و ریه بود که با دستگاه تنفسی، نفس می‌کشید.

سرانجام آیت ‌الله «حاج سید عباس حسینی کاشانی» تنها بازمانده از شاگردان آیت‌ الله سید علی قاضی، یک‌شنبه، 27 تیرماه 1389 در بیمارستان خاتم ‌الانبیاء(ص) تهران، دار فانی را وداع گفت. امام جماعت حرم ابا عبد الله علیه السلام، در ایام ولادت ارباب خود، حضرت امام حسین علیه السلام و اعیاد شعبانیه دعوت حق را لبیک گفت.

 

زندگینامه خودنوشت آیت الله سید عباس کاشانی (نوجوانی و جوانی)

من در 17 ربیع الاول سال 1350 هجری قمری (1309 شمسی) در کربلا متولد شدم. پدرم «آیت الله سید علی اکبر حسینی کاشانی» بود.

 

جد پدری من «آقا سید محمدمهدی حسینی کاشانی» از مراجع بزرگ اسلام و شاگرد میرزای شیرازی بود و بسیاری از کتب ایشان ـ در فقه، اصول و فلسفه ـ در کتابخانه من موجود است. ضمن اینکه بسیاری از شاگردان ایشان هم از مراجع تقلید شدند و پدر من هم شاگرد ایشان بود.

جد مادری‎ام «آیت الله سید محمدصادق اصفهانی (معروف به خاتون‌آبادی)» بود که از اکابر عظمای شیعه بودند و در تخت فولاد اصفهان مقبره‌ای ارزنده دارند و بسیار مورد زیارت دوستداران هستند. (نوه دیگر آن عالم بزرگ که واقعاً مظلوم و ناشناخته ماندند «جناب آقای دکتر بـهشتی» بود که پسر خاله من بودند و من هنوز معتقدم اگر ایشان وارد سیاست نمی ‎شد از علمای بزرگ دوران بود. آنقدر که امام خمینی ـ قدس الله سرّه ـ به ایشان علاقه‌ مند بودند کم‌نظیر بود. شاید قضا و قدر چنین بود که بیش از این در دنیا نباشند و به آن وضع فجیع به شهادت برسند. ضمناً این را هم بگویم ـ وجداناً هم می‌گویم نه تعصباً ـ که باطنی غیر از ظاهر داشت و شب‌ها مشغول عبادت بود و گریه‌ ها می‌کرد و شاید عظمت ایشان در این بود که بیش از این شناخته نشود).

 

«مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی (رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت)» هم پسر عموی ما بودند. ایشان هم خیلی ملا بود و اگر در سیاست وارد نمی‌ شد یکی از متکلمین بزرگ می‌ شد. ایشان شاگرد آخوند خراسانی بود و در درس ایشان زیاد اظهار مطلب می‌ کرد. آقا ابوالقاسم به تمام معنا یک آقازاده بود؛ پدرش آیت‌ الله العظمی آقا سید مصطفی کاشانی مرجع تقلید بزرگی بود که در حرم حضرت موسی بن جعفر ـ علیهما السلام ـ یک اتاق دارد. خودش هم در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دفن است.

 

دو جد پدری و مادری من ساکن نجف و پدر و مادرم ساکن کربلا بودند.

 

10 سال از عمرم نگذشته بود که به امر پدرم جزء طلاب شدم. آن روزها مرسوم بود که طلبه های 10 تا 14 ساله زیاد باشند اکثرشان هم از اکابر و فضلا شدند. حد فاصل 10 تا 12 سالگی در کربلا تحصیل می کردم که والد ماجد ما آیت الله سید علی اکبر حسینی کاشانی در اثر سکته فوت کردند و من هم به والده اصرار کردم که اجازه بدهید بروم نجف اما ایشان قبول نمی‌ کرد و زمان را مناسب نمی‌ دانست.

 

بالاخره با اصرار و الحاح زیاد در 13 سالگی به "سامرا" رفتم که آن روزها و در زمان «حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی» بعد از نجف، مرکز علمی بود. دو سال در سامرا بودم و با عنایت خداوند متعال و الطاف مقدس حضرت بقیة الله حضرت مهدی ـ روحی لمقدمه الفداء ـ در حدی شدم که اگر از من چیزی می‌ پرسیدند می‌ توانستم پاسخ دهم.

در آن زمان، طلبه ‌های نجف در سنین 18 سالگی، 19 سالگی، نـهایت 21 سالگی فارغ ‌التحصیل (مجتهد) می‌ شدند. من خودم اولین اجازه اجتهادم را از «آیت الله آشیخ محمد خطیب» گرفتم. استادان دیگرم در کربلا «جناب مرحوم آسید محمد طاهر بوشهری بحرانی» و «مرحوم آسید حسن میرقزوینی» از متکلمین درس آخوند خراسانی بودند.

 

در نجف هم در درس «آمیر حسن یزدی»، «آسید حسین حمّامی» و «آمیرز عبد الـهادی شیرازی» و بعدها هم «آقای حکیم» شرکت کردم. در آخر هم منحصر شد به درس «آقای خوئی».

 

پدرم امام جماعت حرم در کربلا بود و پس از رحلت وی شخصی به نام «مولوی» این مهم را بر عهده داشت. 25 سالم بود که جانشین پدرم به رحمت خدا رفت. گویا بر سر جانشینی او بین دو دسته اختلاف افتاد. دسته سومی هم مرا معرفی کردند. از اینجا بود که به خواست خدا تا حدود 31 سال، امامت جماعت کربلا را به عهده داشتم. تا اینکه این یاغی طاغی (صدام) ما را به ایران تبعید کرد.

 

آن زمان مرجعیت شیعه در کربلا و نجف پس از فوت مرحوم سید ابوالحسن، بین دو مرجع بزرگ شیعه که سر آمد همه آقایان بودند و محبوبیتشان فوق ‌العاده بود تقسیم شده بود؛ یکی «مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی» و دوم «مرحوم آیت ‌الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی». امروز که نگاه می‌ کنیم و حوزه‌ های آن روزگار را که مشاهده می‌ کنیم واقعاً حوزه علمیه نجف یک حوزه باصفا، با عظمت و با جلالت بود. تا «آقای خوئی» بود توجهات به نجف زیاد بود تا آنکه ایشان از دنیا رفت.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید